سه پرده از یک چهره!
هنگامی که تابلوی "پرتره لوسین فروید" اثر شاخص "فرانسیس بیکن" در سال ۲۰۱۳ رکورد جهانی گرانترین اثر هنری را که تا پیش از این در اختیار جکسون پولاک بود شکست، بار دیگر این واقعیت بحث برانگیز نمایان شد که ارزش یک اثر هنری، بیش از کیفیات ظاهری، بر داستانهای اغواکننده پیرامون آن متکی است.
به گزارش هنر امروز، بیکن و فروید، مهمترین هنرمندان انگلستان در قرن بیستم، رابطهای متلاطم با یکدیگر داشتند؛ ربع قرن دوستی عمیق که گاه با تلخی و حسادت نیز همراه میشد. آنها روزهای بسیاری با همدیگر ناهار میخوردند، گردش و نمایشگاه میرفتند و بحث و جدل میکردند. همچنین اوقات زیادی را نیز به قمار کردن، ولخرجیهای عیاشانه و میگساری میگذراندند. همزمان در آتلیههایشان به عنوان مدل روی صندلی مینشستند و کارهای یکدیگر را نقد کرده و باعث دلخوری هم میشدند.
در زمانیکه هنر آبستره سبک غالب بود و ساختار فرم و زیباییشناسی دغدغه اصلی هنرمندان مدرنیست، آن دو به نقاشی فیگوراتیو پرداخته و بحرانهای روحی انسان معاصر را مضمون هنر خویش قرار دادند. آنها رویکرد تکنیکی متفاوتی را در ارائه فیگور دنبال میکردند و با وجود ستایش کارهای اولیه یکدیگر، به آفرینشهای بعدی هم علاقمند نبوده و از مطرح کردن این بیعلاقگی نیز ابایی نداشتند. فروید نقاشیهای بیکن را ترسناک و عذابآور میخواند و بیکن نیز پرترههای دوستش را بعضاً سطحی و پیشپا افتاده ارزیابی میکرد.
فرانسیس بیکن اولین پرتره فروید را در ۱۹۵۱ کار کرد. یک سال بعد بیکن روی صندلی نشست تا فروید پرترهای از وی نقاشی کند که تصویری بسته از چهره محزون و پریشان بیکن بود و باعث رنجش او شده و بعدها هم مفقود گردید. در ۱۹۶۴ بیکن نخستین اتود سهلتی خود از پرتره فروید را نقاشی کرد. سپس در ۱۹۶۹ مهمترین اثرسهلتهای از وی را ساخت که بعدها در حراج کریستیز نیویورک با فروش ۱۴۲ میلیون دلار رکوردی تاریخی را رقم زد. همانند آثار قبلی، فیگورهای تکرار شده فروید شباهت چندانی با چهره وی ندارند، لیکن نوعی نگاه روانشناختی در آنها مشاهده میشود. یک سال بعد دو هنرمند از هم فاصله گرفتند تا به همه جدلها و اسطکاکهای روحی پایان دهند.
سه فیگور نشسته روی صندلی در این اثر همچون سه فریم سینمایی، به سمت چپ و راست چرخیده تا با اتکا بر یک پا تنش مبهمی را از داخل بدن آزاد کنند. بیکن با وجود ارائه فیگور، از قواعد نقاشی فیگوراتیو پیروی نمیکند. او با کشیدن ضربه قلمها، دفرمه کردن بدن و ارائه پرسوناژ در مختصات فضایی و زمانی موهوم، از واقعگرایی و روایتگری فاصله گرفته و عملاً در جهانی انتزاعی سیر میکند. فیگورها در داخل یک حجم مکعبی شفاف از محیط پیرامونی خویش منزوی شدهاند، درحالیکه این حجم در اتاقی مدور و خالی بدون هیچ نشانی از زندگی، محبوس است.
منبع: کانال تلگرامی علیرضا سمیعآذر