گفتوگوی نوید جهابنبخش با معصومه مظفری
جشنوارهی فجر جای حضور بینالها را گرفته است.
به گزارش هنر امروز، نوید جهانبخش: بر چه اساسی تصمیم میگیرید که با چه جشنوارههایی همکاری کنید؟ توجه به چه نکاتی از نظر شما دربارهی رقابتها ضروریست؟
معصومه مظفری: اول این که برای خودم داوری کردن همیشه خیلی تجربهی مهمی بود، چون زمانی که شروع به این کارها کردم در دانشگاه درس میدادم، اما از سال نود دیگر تدریس نمیکنم. از سال نود تا نود و هفت اساسا فقط در کارگاه خودم تدریس میکردم. از سال نود و هفت تا امروز در هنرستان هنرهای زیبا هم تدریس میکنم و تا زمانی که برایم ممکن باشد دوست دارم به این کار ادامه بدهم. وقتی از طرف جشنوارهای با من تماس میگرفتند برایم مهم بود که حتما خصوصی باشد. مثلا منتخب نسل نو را برای همین قبول کردم.
معیار دیگرم این است که اولین دورهی جشنواره نباشد، مثلا ( دربارهی نسل نو ) به خاطر همین داوری دورهی اول و دوم را انجام ندادم. داوری دورهی سوم را قبول کردم، برای این که یک گالری از آن حمایت میکرد و افرادی که از نظرم تواناییهای جالبی داشتند با آنها همکاری کرده بودند. بعد لیست داورهای دورههای قبل را نگاهی کردم و دیدم کسانی که تا آن زمان داوریها را انجام داده بودند مورد تایید خود من نیز قرار میگرفتند. فکر کردم احتمالا میتواند همکاری و تجربهی خوبی باشد و دو دوره در داوری این جشنواره مشارکت کردم.
در داوریهای دیگری که بودم دوسالانهی دامونفر بود که دو دوره در انتخاب و داوری آن حضور داشتم. آن هم به خاطر اتفاقی که بین جوانها ایجاد میکرد برایم خیلی مهم بود، اگرچه دیگر در دانشگاه تدریس نمیکردم اما خودم در آتلیه چند شاگرد جوان داشتم و آیندهی نسل جدید برایم اهمیت داشت. داوری یک جشنوارهی دولتی به نام جشنوارهی جوان را نیز در دو دوره بر عهده داشتم. یک بار هم داوری جشنوارهی هنرستانها را نیز انجام دادم که در کرمانشاه انجام شد. هنرستان برای من همیشه خیلی اهمیت داشت، شاید چون خودم هم هنرستانی بودم در واقع دوست داشتم تاثیری روی جوانهای آن سن و سال داشته باشم. جشنوارهی جوان رقابتی بود که به صورتِ کشوری برگزار میشد. درست است که جشنوارههایی مثل دامونفر و منتخب نسل نو هم دوست دارند به صورت کشوری فعالیت کنند اما به خاطر امکانات محدودتری که دارند تا حدودی موفق به این اتفاق میشوند (اگرچه شاید بهتر عمل کرده باشند) .
دو دورهای که در جشنوارهی جوان حضور داشتم داورها را به صورت گسترده و در شاخههای مختلف دعوت میکردند، یعنی در واقع در هر رشتهای دو سه نفر شخصیت شناخته شده را انتخاب میکنند و رشتههای زیادی مثل مینیاتور، کاریکاتور، مجسمه، طراحی، نقاشی، عکاسی و… هم برای جشنواره در نظر گرفته میشود. چیزی که من با آن مواجه شدم این بود که با وجود این که این جشنواره در حدود بیست و پنج یا شش سال است که برگزار میشود از لحاظ تعداد شرکت کننده در اقلیت است. شرکت کنندگان خیلی کمی دارد. دوستانی که در این جشنواره فعالیت میکنند همه در تلاشند تا با دقت و وسواس عمل کنند، اما ساختار این جشنواره از نظر من مشکل اساسی دارد. اول یک فراخوان میدهند و این کار را اصلا گسترده و درست انجام نمیدهند. برای همین به سادگی میبینیم که شرکت کنندگان دامونفر از جشنواره جوان خیلی بیشتر است، اما در جشنواره جوان تعداد کسانی که از شهرهای مختلف شرکت کردهاند بیشتر است.
این جشنواره به این شکل بود که مراحلی را انجام میدادند و اگر در رقابت پذیرفته میشدند برایشان بوم و رنگ و ابزار فراهم میشد تا در فضایی مشترک کار کنند. در هر دو دورهای که من در این جشنواره بودم هر بار فکر میکردم کاملا امکان پذیر بود که همه این اتفاقها در فضای بهتری پیش بیاید. من آنجا با بچههایی که توانایی خیلی بالایی داشتند روبهرو شدم که از شهرهایی میآمدند که شاید امکانش نبود که خیلی راحت در جشنوارههای تهران شرکت کنند یا حتی از وجودشان اطلاعی داشته باشند. از این نظر جشنواره جوان فرصت خیلی خوبی بود. ولی شکل فراخوان و دعوتشان فکر میکنم مشکل دارد و این را چندین بار به خودشان هم گفتهام که دهها برابر آنچه امروز این جشنواره خواهان دارد میتواند داشته باشد. ولی به هر حال به نظر من این جشنواره هم توانسته است اتفاق خاص و امکان ویژهی خودش را به وجود بیاورد. مخصوصا از این نظر که هر بار در یک شهر و در شرایطی متفاوت برگزار میشود به اتفاقی نسبتا متفاوت تبدیل کرده است. یک بار در سنندج و یک بار در اردبیل برای این جشنواره حضور داشتم که در هر دو بار هم هنرمندهای مطرح آن شهرها را هم در این برنامه برایشان بزرگداشت و یادبود برگزار میکردیم. ولی میزان روزی که برای جشنواره و همکاری با بچهها در نظر داشتند واقعا کم بود. در هر رشتهای یک یا دو نفر میتوانستند دو یا سه روز با بچهها باشند و کار کنند، بعد ما یک نصف روز زمان داشتیم تا کارهایی که در آن مدت صورت گرفته بود را داوری کنیم و این فرصت خیلی کمی بود.
ن.ج: شما در سالهای اخیر به صورت مستمر مشغول تدریس در مراکز آموزشی متفاوت هنری ( دانشگاهها، آموزشگاهها یا به صورت خصوصی و در کارگاهتان) بودهاید. با توجه به این موضوع آشنایی شما به صورت فرد به فرد با بخش قابل توجهی از هنرآموزانِ نسل جدید امری بدیهی به نظر میرسد. آیا این شناخت برای شما در زمانهایی که داوری یک جشنواره را بر عهده میگیرید تاثیری ندارد؟ چگونه نسبت به نامهای آشنا در رقابتها برخورد میکنید؟
م.م: ما اصلا نامها را نمیبینیم. اسمها یا پرینت میشوند و پشت آثار قرار میگیرند یا به صورت اسلاید شو دیده میشوند که در این صورت فهمیدن مشخصات شرکت کنندگان سختتر هم میشود. حتی زمانی که در مرحلهی دوم کارها روی دیوار میروند هم تشخصیش برای من سخت است و معمولا با این موضوع درگیری خاصی نداشتهام. مگر این که استادی در حال داوری کردن باشد که آثار شاگرد یا دانشجویش را به خوبی بشناسد. برای من خیلی انگشت شمار این اتفاق میافتد و عموما هنرمندهای جوان آنقدر آثارشان تغییرات زیادی میکند که تشخیصشان به این راحتی نیست، یا حداقل برای من نیست.
دامونفر و منتخب نسل نو و ژکال جشنوارههایی هستند که محدودیت سنی و موقعیتی دارند. مثلا برای ژکال که حتما باید دانشجو باشید. دامونفر و نسل نو هم که محدودیتهای سنی خاص دارند. در تمام این جشنوارههایی که حضور داشتم بعضی وقتها اگر فاصلهی داوریها کم بود کارهایی را تشخیص میدادم و مشخص بود که بعضی از هنرمندها برای تمام این جشنوارهها اثر میفرستند. چیز جالبی که برایم بود رویکردهایی بود که اتفاق میافتاد. مثلا یک دوره میرفتیم دامونفر و کارهای بزرگ منظره شهری یا پرتره میدیدیم، در طول سالهای اخیر کارهای آبسترهی خیلی کمی در این جشنوارهها دیدهام.
مثلا سری آخری که جشنواره ژکال بودم – که در آن هم دورهی اول و چهارمش حضور داشتم – ابعاد کارها به صورت کلی کوچک شده بود و ما با تاسف نگاه میکردیم و فکر میکردیم احتمالا به خاطر شرایط اقتصادی باشد که بچهها دیگر نمیتوانند بومهای بزرگ بگیرند و با خیال راحت تجربه کنند. برایم اتفاقهایی که در این فضاها میافتد و چیزهایی که نسلهای جدید با خودشان میآورند همیشه خیلی اهمیت داشت. برای هنرمندهای جوان خیلی پیش میآید که مواقع زیادی رد پای کار اساتیدشان را در آثارشان ببینید. پیش میامد که یک دفعه تعدادی آثر به جشنواره میرسید که کاملا قابل تشخیص بود که همه از کارگاه یک استاد بیرون آمدهاند و این برای سن و سال این بچهها کاملا اتفاقی طبیعیست. اما بعضی وقتها هم پیش میآمد از همان گروهها کسانی را میدیدیم که عملی فراتر از آن چهارچوبها را انجام میداد و روند متفاوتتری را دنبال میکرد.
پارسال داور اولین جشنواره هنر نوجوان هم بودم. ببینید من الان هنرستان درس میدهم. در هنرستان هنرهای تجسمی دختران ما فکر میکنیم کارمان این است که تدریس آکادمیک انجام دهیم. من فکر میکنم هنرستان جای خوبیست برای اینکه هنرجوها آموزشهای کلی و قواعد آکادمیک و کلاسیک هنری را درک کنند. هر هنرآموزی حداقل یک جایی باید با این قبیل رویکردها آموزش ببیند، چون در دانشگاه رویکرد تدریس جریانی یک دست و هدفمند نیست و هر استادی با توجه به ایدهی شخصی خودش کلاسش را میگرداند، هنرستان فضای خیلی مناسبتری برای این هدف است. ولی در جشنواره هنر نوجوان چیزی که در داوری و روند رقابت میدیدم این بود که فقط جنبههای آکادمیک نبودند که اهمیت داشتند بلکه تکیه اکثریت روی خلاقیت در کارها بود که گاهی هم وجود داشت. اما من برای خودم برای یک بچه هنرستانی چند آیتم مهم دارم و یکی از مهمترینهایش این است که از بخش آکادمیک هنر به خوبی بر بیاید و در قدم بعدی بتواند از آنچه یاد گرفته است خلاقانهترین استفاده را انجام دهد.
ن.ج: دربارهی ترکیب داورها چه فکر میکنید؟
م.م: همیشه به ترکیب داورها هم اهمیت دادهام برای این که پیش بعضیها یاد میگرفتم که نگاههای جدید را هم تجربه کنم. اگر ترکیب داورها خیلی نزدیک به خودم بودند معمولا برایم جالب نمیشد. اما اگر استادی در تشخیص نگرشهای نو در داورها بود معمولا برایم هیجانانگیزتر بود؛ چون میدانستم آن بخش پوشش داده میشود و نادیده گرفته نمیشود. اکثر داوریهایی که در این سالها بوده هم به همین شکل بوده: معمولا یک داور آکادمیک، در کنار کسی که نگاههای نو و معاصر را میتواند تشخیص دهد و امثال اینها.
ن.ج: تفاوت رقابتها و جشنوارههای دولتی با خصوصی را در چه چیزهایی میدانید؟
م.م: یک دوره هم تجربهی همکاری با زیبا سازی برای جشنواره نقاشی دیواری را داشتم. معمولا وقتی پای پول وسط میآید – مثلا قرار است برای طرحهای پذیرفته شده مبلغی به شما تعلق بگیرد یا امثال اینها ( مثل تخم مرغهای سال نو و…) – یک مقداری اوضاع غم انگیز میشود. در این شرایط مثلا ما با بیاندازه کارهای کپی روبهرو میشدیم. تجربهی کار با جاهایی که کار خصوصی و دولتی میکنند و قرار نیست به شما پولی بدهند، بلکه قرار است بهترین شکلش این باشد که موقعیت یا شرایطی معنوی یا حداقل چیزی به جز پول به برگزیدگان ارائه شود معمولا نتایج بهتری دارد. جاهایی که پول به عنوان جایزه داده میشود برای شرکت کنندگان خیلی مهم است که پول را برنده شوند و برای این موضوع هم هزاران دلیل میتواند وجود داشته باشد.
در این جشنواره حتی ما بعد از سه سری که کارها را از اول دیدیم و هر کاری که به نظرمان کپی میآمد را حذف میکردیم باز هم در مرحلهی نهایی که انتخابهایمان را میکردیم به خانه میرسیدیم و میدیدیم آن هم کپیست. در نهایت با تمام وسواسی که داشتیم آنقدر تعداد کارهای کپی زیاد بود که بالاخره یکی از آنها روی دیوار رفت و یک عده هم معترض شدند. من بعد از فراخوانی که برای تخم مرغهای نوروزی بود پیشنهاد دادم و گفتم از نظرم خیلی اهمیت دارد که وقتی فراخوانی را به صورت کشوری بگزار میکنید بتوانید پیش از شروع پروژه برای علاقهمندان دورههایی را در نظر بگیرید که در آن برایشان توضیح بدهیم که چرا جشنوارهها برگزار میشوند و هدفشان چیست و چرا نباید کار کپی برای رقابتها فرستاد و تمام چیزهایی که ضروریست که جوان در دنیای هنر بداند. وقتی که فکر میکنند که اگر یک اثری را کپی کنند و بفرستند هیچ کس متوجهش نخواهد شد و اساسا اگر هم کسی متوجهش نشود باید فکر کند که اصلا ارائه شدن یک کار کپی از طرف هنرمند در یک جشنواره چه لطفی دارد.
اگر الان در یک جشنوارهای حضور داشته باشم اولین نکتهای که در نظر میگیرم حذف شدن کارهای کپیست. یادم میآید برای جشنوارهی نفس که برای اهدای عضو بود، بخش گرافیک عملا یک چهارم کارهایی که فرستاده شده بود را میتوانست داوری کند و باقی آثار همه کپی بودند و این از نظر من تامل برانگیز است؛ اینکه چرا باید این همه رویکردها به سمت کارهای کپی پیش برود. این در صورتیست که باز ممکن است برای یک هنرمند نقاش احتمال پیدا شدن منبع اصلی اثر کار پیچیدهای باشد، اما در زمینهی گرافیک موضوع واقعا خیلی سادهتر است و داورها به سرعت متوجه میشوند.
الان هنوز هم بعد از گذشتن سالها ترجیح من این است که با بخش خصوصی همکاری کنم. در بخش خصوصی حداقل حق دارید و میتوانید نظرتان را بدهید ولی در بخش دولتی شما هرچهقدر انتقاد یا پیشنهاد داشته باشید کاملا بیهوده است. من بارها برای جشنواره جوان و بعد از آن برای تخم مرغها و نقاشی دیواری این کار را کردهام. از آنجایی که در هر موقعیت تلاش کردهام بتوانم نقشی ایفا کنم الان دیگر برایم راحت شده است که بتوانم تصمیم بگیرم برای چه جاهایی انرژی صرف کنم و فعالیت کنم و برای چه برنامههایی چنین انرژیای را نگذارم. بنابراین خصوصی بودن جشنوارهها برای من اهمیت ویژهای دارد.
ن.ج: دربارهی نقش و اهمیت بینال چه فکر میکنید؟ حضور یا عدم حضور آن را چگونه میدانید؟
م.م: ببینید امسال من در انجمن نقاشان نبودم و هیئت مدیرهی جدید تصمیم به همکاری با جشنواره فجر را گرفت. در دورههایی که من حضور داشتم هرگز حاضر به همکاری با جشنواره فجر نشدیم، چون به شدت اعتقاد داشتیم فجر جای حضور بینالها را گرفته است و بودجهای که باید صرف بینالها شود به جشنوارهی فجر اختصاص میابد. جشنوارهی فجر در دههی هشتاد یک دفعه شروع به کار کرد، در حالی که قبل از آن نبود. بعد از آن هم که شکل گرفت دیگر کسی نتوانست آن را تکان بدهد. شاید خیلی از مدیرانی که مسئولیت برگزاری آن را دارند واقعا از آن عاجزند، چون تبدیل به مسئولیتی سالانه و سنگین شده است که به اتفاق خاصی هم منتهی نمیشود.
به خاطر همین تا زمانی که من مدیر انجمن بودم هر وقت پیشنهاد همکاری با فجر مطرح میشد ما آرزوی موفقیت میکردیم و آرام کنار میرفتیم. از نظر ما امکان همکاری با چهارچوبهای فجر واقعا وجود نداشت. در کنارش ما برای بینال طرح دادیم. مثلا بینال ششم را انجمن نقاشان برگزار کرد و شاید یکی از موفقترین بینالهایی بود که بعد از انقلاب برگزار شد. اول بینال پنجم و بعد آن زمینهای شد برای بینال ششم. اینکه از آن به عنوان موفق یاد میکنم به خاطر این است که تمام کسانی که در این بینال برنده شدند بعدا جزو نقاشان مطرح ایران شدند و یا حتی کسانی که فقط به آن راه یافته بودند هم الان هنرمندانی شناخته شده هستند. بینال نقاشی رویکردی جوان محور داشت، گرچه مثل بیشتر بینالها امکانی هم برای ارائهی هنرمندان پیشکسوت برایش در نظر گرفته بودیم. در بینال ششم یکی از آثاری که جایزه برد عملا نقاشی نبود. برای همین ما تصمیم گرفتیم بینال را از این فراتر ببینیم. یک تیم پنج یا شش نفره یک پروپوزال مشخص و هدفمند تدارک دیدیم و شروع کردیم تلاش برای اینکه بینال نقاشی را به بینال آرت تغییر دهیم.
ما در موزهی هنرهای معاصر این موضوع را مطرح کردیم و گفتیم بینال باید به سمت چند رسانهای شدن پیش برود و از بینال نقاشی یا بینال مجسمه بودن خارج شود و یک بینال آرت به جای آن برگزار شود. به ما گفتند شما انجمن نقاشان هستید و نمیتوانید بینالی به جز نقاشی برگزار کنید مگر اینکه انجمنهای دیگر هم با این موضوع موافق باشند. بعد از این ما با انجمنهای دیگر شروع کردیم به برقراری ارتباط و یک شورای تجسمی تشکیل دادیم. انجمنها گفتند ما هر کدام نیازهای مختلفی داریم و برای آن به بودجهای که برای بینالها در نظر گرفته شده نیاز داریم. مثلا انجمن سفال میگفت من به این بودجه احتیاج دارم برای ان که بتوانم کلاسهای آموزشی مختلفی برای اعضایم برگزار کنم. انجمن مجسمهسازان میگفت در تمام این سالهایی که بینال نداشتیم پسرفت زیادی کردیم و این را معمولا وقتی که فراخوانی میدهیم به خوبی متوجهش میشویم. در نهایت هر کدام به یک شکلی با این طرح مخالفت کردند و در نتیجه تصمیم آن به گردن وزارت ارشاد و موزهی هنرهای معاصر افتاد. در همین حین مجبور شدند فجر را هم برگزار کنند. تمام این نظرات که شما دارید بودجهی انجمنها را به فجر اختصاص میدهید با خود روسای موزه و معاونت وزیر و… مطرح کردیم. گفتند که بینال فجر جشنوارهایست که نمیتوانند به آن دستی بزنند و باید برگزار شود. الان که باید برگزار شود به آن بودجه اختصاص داده شده و وقتی بودجه دارد بهتر است با هم همکاری کنیم و آن را تبدیل به یک چیز با کیفیت کنیم به جای حذف کردنش.
در نتیجه با این ذهنیت دوستان در این دوره رفتند و با فجر همکاری کردند که باز هم من ندیدم که اتفاق خاصی حتی در فجر پارسال هم بیفتد. اما با این حال فکر کردند میشود آن را به جشنوارهای تبدیل کرد که بتواند نیازهای امروز را هم براورده کند و شاید برویم به سمت این که بتوانیم برای بینالها هم بودجه بگیریم. من فکر میکنم که بینالها نقشی کاملا اساسی دارند و باید به آنها اهمیت داد. در جایی که جشنوارههای دولتی و خصوصی هست و در جایی که میتواند سلیقههای مختلف و حراجها وجود داشته باشد و میتواند یک نگاه اقتصادی به موضوع وارد کند و حتی به هنرمندان جدید خط فکری دهد، بینالها میتوانند حضوری مستقل داشته باشند که بیشتر روی کیفیت آثار تمرکز دارند و تاثیرگذار هستند. این خیلی با وقایع دیگر دنیای هنر متفاوت است. از جهت دیگر ریتم مشخص دو سال یک بار بینال اگر اتفاق بیفتد قاعدتا تاثیر بیشتری دارد، تا به این شکل که بین هر دورهای که ما برگزار کردیم در واقع چند سالی تا دورهی بعد فاصله افتاد. این عملا بی تاثیرش میکند. تاثیر وقتی به وجود میآید که شما به طور مرتب بعد از پایان هر بینال کلید بینال بعدی را بزنید و برایش آرشیو جمع کنید.
الان اگر انجمن نقاشان بخواهد بینالی برگزار کند چارهای ندارد جز اینکه بینال نقاشی برگزار کند. برای بینال نقاشی هم هیچ آرشیوی ندارد. در طول این سالها برای اینکه موزهی هنرهای معاصر قبول کرده بود که این کار را انجام دهد و این کار را در حقیقت انجام نداد هیچ آرشیوی در جایی جمعاوری نشده. بینالها هیچ دبیرخانهی مجزایی ندارند. این دبیرخانه مجزا در بینال ششم تقاضا و الزام وجودش مطرح شد که امکان پذیر نشد تا همین امروز که بینالها هنوز هم هیچ دبیرخانه مشخصی ندارند. حسن دبیرخانه این است که میتواند از هر شاخهای و در تمام ایران آرشیو جمع کند. بعد وقتی که شما میخواهید بینال برگزار کنید دیگر احتیاجی به فراخوان ندارید. در این صورت میشود با چند کیوریتور حرفهای بهترین و پیشروترین جریانهای کشور را هدف بگیرید. همین الان اگر بخواهیم بینالی برگزار کنیم باز هم باید فراخوان بدهیم. به خاطر اینکه نمیدانیم مثلا در سمنان و کردستان چه اتفاقی در حال رخ دادن است و ما نمیتوانیم حق آنها را بگیریم و این فرصت را به گردآوری آثار هنرمندانی محدود بدهیم.
اگر بینال دو سال یک بار برگزار شود و دبیرخانه دائمی داشته باشد میتواند به شما کمک کند که چشمانداز روشنتری نسبت به آینده داشته باشید. هیچوقت عملکرد جشنوارهها و بینالها در ایران به خوبی مورد بررسی و مطالعه قرار نگرفته. من یادم میآید بینال ششم که برگزار شد و انجمن برگزارکنندهی آن بود، موجی از مخالفت و موافقت دربارهی آن راه افتاد؛ در تندیس، حرفه:هنرمند و خیلی جاهای دیگر مصاحبه کرده بودند و مطلب نوشته بودند. من آن موقع در هیئت مدیرهی انجمن فعالیت میکردم و بعد شروع کردم جمع کردن تمام اینها و به یک مقاله تبدیلشان کردم که در یکی از نشریات خود انجمن با عنوان ” پیش به سوی بینال هفتم ” یا همچین چیزی منتشرش کردیم. تمام نقدها را دسته بندی کردم. اون موقع برای بینال ششم توکا ملکی به ما کمک کرد که همه نشریات و روزنامهها درباره این موضوع را جمعاوری و آرشیو کنیم. بر اساس همه آنها من این مقاله را نوشتم، مثلا اینکه بیشترین پیشنهادهایی که به بینال شده یا بیشترین ضعفهایش چه چیزهایی بودند و امثال اینها. ولی بینال هفتم حداقل تا چندین سال برگزار نشد و بعد بدون توجه به هیچ کدام از دستاوردهای بینال ششم و بدون توجه به ضعفهای موجود دوباره یک بینال برگزار شد.
متاسفانه کارنامه بینالهایی که وزارت ارشاد به این شکل برگزار کرده و یا بودجهای که برای فجر صرف میکنند، معمولا این است که فقط امسال و این دوره هم بگذرد. نه این که قرار است چشماندازمان چه باشد یا به کجا برسیم؛ و این خب از نظر من یک مشکل اساسی جشنوارههای دولتی و البته بینالهاست که البته جشنواره فجر هم در آن استثنا نیست. یک جاهایی هم مثلا مثل ژکال، در دورهی چهارمش که من رفته بودم با خودم داشتم فکر میکردم ژکال قرار است چه بشود؟ فقط جشنوارهای برای اینکه کارهای دانشجوها دیده شود؟ خب تفاوت این با نمایشگاههای گروهی چیست؟ این همه انرژی بیهوده صرف میشود. در مراسم اختتامیه تقریبا یک سوم سالن پر بود که آن یک سوم هم بخشیشان در تدارکات و غیره نقش داشتند و بخشی هم در خود نمایشگاه کار داشتند. در واقع بیشتر دانشجوهای دانشگاه در سالن حضور نداشتند و تمایلی به شرکت در این برنامه نشان نداده بودند و این اصلا خوب نیست. من وقتی سالن را دیدم متوجه شدم یک جای کار ژکال ایراد دارد که این اتفاق افتاده است. البته بگذریم که روز اختتامیه یک برنامهی گسترده هنرمندها در خانهی هنرمندان داشتند و یک برنامه هم در پل طبیعت نقاشها برگزار کرده بودند ولی با همه اینها از نظر من سالن باید پر میشد. اصلا برای من قابل درک نیست، آن هم در برنامهای که توسط خود دانشجوها برای دانشجوها برگزار میشود.
ن.ج: از نظر شما زیرساخت فراخوانهای فعلی ایران چه اندازه پتانسیل انتخاب آثار متفاوت و آوانگارد را دارند؟
م.م: اجازه بدهید یک چیزی بگویم. ما در انجمن که بودیم برای اولین بار هفت انجمن کنار همدیگر جمع شدیم و یک شورای تجسمی برگزار کردیم و گفتیم که همه با هم یک نمایشگاه بگذاریم. اولین صحبتها این بود که نمایشگاهی که میگذاریم انجمن گرافیک خودش یک بخشی از خانه هنرمندان را برای گرافیستها انتخاب کند، یک بخش را انجمن دیگر و… بعد ما فکر کردیم این که نمیشود، و رسیدیم به اینکه باید یک فراخوانی داشته باشیم که این فراخوان تمام رشتهها را پوشش دهد. مثلا اینطور میتوانم بگویم که جشنواره میتوانست شکلی داشته باشد که شاید یک گرافیست قرار نبود در آن الزاما لوگو یا پوستر طراحی کند، شاید در این صورت تلاش میکرد مثلا یک حجم بزرگ برای این فراخوان درست کند. یا یک نقاش ویدئو درست کند یا یک مجسمه ساز هم با هر ایدهای که فکر میکرد برای فضا مناسب است ابزار خودش را انتخاب میکرد و این مستلزم این بود که انجمنها تعریفهای دستهبندی شده را رها کنند و به مجموعهای ترکیبی از مدیومها برسند و مجموعهی اینها میتوانست حرکت کردن به سمت یک بینال آرت باشد.
به نظر من خیلی مهم بود که ما توانستیم به این نقطه برسیم و همه چیز را درست از بیرون نگاه کنیم و به یک هدف مشترک فکر کنیم، اما مشکل بعدی این میشد که حالا کجا برگزارش کنیم؟ تقریبا به هرجایی که در تهران میشد فکر کردیم و رسیدیم به ایدهی نمایشگاه بینالمللی. برای آنجا باید ارتباطاتی فراهم میکردیم که بتوانیم دربارهی همکاری مذاکره کنیم. در کنار آن مشکل دیگرمان برای تبلیغات و گرفتن چنین فضایی بودجه بود، برای آن باید اسپانسر پیدا میکردیم که بتوانیم بودجه را فراهم کنیم. در واقع اگر قرار باشد که زیر ساخت درستی برای فراخوانها نوشته شود، تمام این آیتمها باید در آن وجود داشته باشد. اما الان مثلا ببینید، دامونفر جشنواره نقاشی است، ژکال نقاشی است، منتخب نسل نو نقاشی است و تقریبا تمام جشنوارهها روی نقاشی تمرکز دارند. مثلا جشنواره جوان آمده و شاخه شاخه کرده، مثل نمایشگاههای هنرستانها که نمایشگاه میگذارند و مثلا یک طرف بچههای نقاشی کار دارند و یک طرف گرافیک. جشنواره فجر هم که همینطور است. معمولا یا با جشنوارههای نقاشی و عکاسی و مجسمه و غیره روبهروییم یا مثلا جشنوارههایی که باز هم همین تعریفها را دارد اما به صورت همزمان برگزار میشود، این وسط که قرار است واقعا آرت مطرح باشد وجود ندارد. مهمترین عوامل بازدارنده ضعف در زمینهی اقتصادی و در کنار آن نداشتن فضای مناسب است.
انجمن مجسمهسازان وقتی بینال آخر را برگزار کرد برایش موزهی هنرهای معاصر کوچک بود و این را در نظر بگیرید که این برنامه فقط برای یک انجمن است و فضا به اندازه کافی برای ایدهها جا ندارد. ما تمام این سالها نتوانستهایم فضای مناسبی برای جشنوارههای بزرگ در نظر بگیریم. من در پردیس ملت برای چندین جشنواره رفتهام. به شدت فضای محدودی دارد. خانه هنرمندان مثلا وقتی انجمن نقاشان در آن برنامهای برگزار میکند به سادگی تمام سالنها و ظرفیتش تکمیل میشود. برای اینکه ما جزوهی نگاه نو به بینالها را تهیه کردیم برنامهمان این بود که در سه جا برگزار شود چون در یک مکان امکان پذیر نبود. حالا شما فکر کنید که قرار است فراخوانی با زیرساختهای درست هم داده شود. قاعدتا در چنین اتفاقی باید بتواند تمام جوانب را در نظر بگیرد، مثلا ممکن است شما قرار باشد چندین ویدئوی خوبی که به دست جشنواره رسیده است را نمایش دهید، ساز و کاری که این قبیل بودجهها را تقبل کند نداریم. اما فقط با داشتن بودجه مناسب و فضای کافی میشود به جشنوارههایی فکر کرد که در آن شاید نقاشی و عکس هم وجود داشته باشد، اما اینستالیشن و ویدئو و هنرهای جدید هم امکانات مناسبی برای ارائهی خودشان به دست بیاورند.
من فکر میکنم فضاهای فرهنگی ما با توجه به رشد جمعیت رشدی پیدا نکرده است. ببینید الان مثلا صبا یکی از فضاهاییست که جدا از مدیریتش اصلا روحیه و فضای مناسبی برای ارائهی هر چیزی را ندارد. نیاوران یکی دیگر است که به تنهایی باز هم کافی نیست. اینها همه در بهترین حالت برای یک انجمن میتوانند کارایی داشته باشند، نه برای یک جشنوارهی بزرگ و با پتانسیلهای مناسب برای نسل جدید. در نتیجه از نظر من برای رسیدن به هنر متفاوت و ارائهی تفکرهای جدید عملا زیرساختهای مورد نیاز وجود ندارد. ممکن است توان این وجود داشته باشد که در یک فراخوان تلاش کنند که از کارهای تکراری فاصله بگیرند و انتخابهای متفاوتی انجام دهند، اما محدودیتی که در تولید و ارائهی هنرهای معاصر داریم در نهایت اجازهی به دست آوردن کیفیت مطلوب را به ما نمیدهد.
ن.ج: آیا شما در زمینهی داوری جشنوارهها، تجربهای با چهارچوبی مشخص داشتهاید؟ یعنی جشنوارهها به شکلی هدفمند درسدد پیشبرد یک رویکرد بودهاند؟ یا آثار بر اساس سلیقهی شخصی هیئت داوران انتخاب برگزیده میشوند؟
م.م: میتوانم بگویم که در خیلی از تجربهها در داوری ما با هم همفکری میکردیم و سعی میکردیم چهارچوبی برای انتخابهایمان در نظر بگیریم. مثلا در تجربهام با دامونفر و یا ژکال قبل از شروع کار با گروه داوری صحبت میکردیم که از نظرمان باید رویکردمان دربارهی این جشنواره و شرکت کنندگانش چه باشد و برچه اساسی آثار را انتخاب کنیم و کنار هم بچینیم. قرار است به چه چیزهایی توجه کنیم؟ یک وقتهایی موضوع توانایی تکنیکی است، یک وقتهایی ایدهها و خلاقیتها نکته مورد نظر است یا هر چیز دیگر. حتی معمولا بعد از روند داوری و برچسبهایی که میزدیم دوباره برمیگشتیم و دربارهی آنها با هم صحبت میکردیم که بر چه اساس هر کداممان به آن آثار رای منفی یا مثبت دادهایم. در نتیجه معمولا چهارچوبی از قبل تعریف شده بود، در غیر این صورت انتخابها خیلی سلیقهای میشوند.
منبع: سایت موبایل آرت پروجکتس