نقد، تحلیل و بررسی فیلم"پرندگان" آلفرد هیچکاک
پرندگان (به انگلیسی: The Birds) فیلمی ترسناک و دلهرهآور است که در سال ۱۹۶۳ در ایالات متحده آمریکا توسط کارگردان بریتانیایی آلفرد هیچکاک و بر اساس داستان پرندگان اثر دافنه دوموریه ساخته شدهاست. موضوع اصلی فیلم حملات ناگهانی و وحشیانه تعداد وسیعی از پرندگان به دلایل نامشخصی به خلیج بودگابی واقع در کالیفرنیا است.
به گزارش هنر امروز، پرندگان
کارگردان و تهیه کننده : آلفرد هیچکاک
فیلمنامه: ایوان هانتر
داستان: دافنه دوموریه
بازیگران: تیپی هدرن، راد تیلور، جسیکا تندی، سوزان پلشت، ورونیکا کارترایت، روث مکدویت
موسیقی: اسکار سالا، رمس گسمن، برنارد هرمان. فیلم موسیقی ندارد اما برنارد هرمان نقش مشاور صدا را به عهده دارد.
فیلمبرداری: رابرت برکس، ایاسسی
تدوین: جورج توماسینی
توزیعکننده: یونیورسال استودیوز
تاریخهای انتشار:۲۸ مارس ۱۹۶۳
مدت زمان:۱۱۹ دقیقه
کشور ایالات متحده آمریکا
هزینهٔ فیلم: ۲.۵ میلیون دلار
فروش گیشه: ۱۱،۴۰۳،۵۲۹ دلار
بخشی از افتخارات و نامزدی های کسب شده :
برنده جایزه گولدن گلوب بهترین بازیگر زن نوظهور به تیپی هدرن
نامزد اسکار بهترین جلوه های ویژه
نامزد بهترین فیلمنامه از جوایز ادگار آلن پو برای ایوان هانتر
مجله تایمز در سال 2006 « پرندگان » را به عنوان هفتمین فیلم ترسناک برتر تاریخ سینما برگزید.
خلاصه داستان: کالیفرنیا. در منطقه اى ساحلى، دسته هاى پرندگان از گونه های مختلف که رو به ازدیاد هستند، به مردم شهر حمله مى کنند...
آنونس فیلم پرندگان 1963، با حضور آلفرد هیچکاک
تریلر دوم از فیلم پرندگان
چرا باید این فیلم را دید؟
پرندگان هیچکاک یک ترس قدیمی را بازگو میکند یعنی روزی که حیوانات علیه انسانها قیام کنند. فیلمهای بسیاری در طول سالها راجع به قیام هوش مصنوعی علیه انسانها، قیام رباتها علیه انسانها و هزار و یک چیز دیگر ساخته شد اما هیچکاک در پرداختن به موضوع قیام حیوانات علیه انسانها پیشگام شد و در بین آثار ژانر فاجعه که در دهه های بعد به عنوان یکی از جریان های اصلی سینما جایگاه خود را تثبیت کرد، یک اثر تلخ و تکان دهنده با محوریت روابط سرد انسانی در جامعه مدرن امروز بود. از نکته های قابل ذکر فیلم پرندگان می توان به سکانس های تکان دهنده حمله پرنده ها به شهر اشاره کرد که از سطح امکانات آن زمان سینما بالاتر بود..
پرندگان بی هیچ تردید جزو کاملترین آثار هیچکاک وحلقه ای از زنجیره شاهکارهایش است. فیلم ساختار بسیار دقیقی دارد و مثل یک مینیاتور دقیق است.نوع پیشبرد روایت بسیار دقیق و درست وچشمگیر می نماید.جزاین،باز هم اوج صحنه پردازی و میزانسن های دقیق استاد راشاهد یم.هیچکاک به طرز حیرت انگیزی همه چیز رادر کنترل خود آورده است،حتی این همه پرنده را! واین جزو معماهای سینما باقی مانده است. کارگردانی در فیلم های هیچکاک چیزی نیست جز بازی با انتظارات، عواطف، هیجانات، علایق و پیش بینی های مخاطب. هیچکاک کنش را نه در فیلم بلکه در درون تماشاچی ایجاد و راهبری می کند. او به راحتی مثل یک نوازنده زبر دست آرشه اش را بر روی سیم های کشیده شده تماشاچی می کشد و بامهارت می نوازد. بیننده در این گونه فیلمسازی امکان انتخاب چندانی ندارد. او باید آنطوری احساس کند و آنطوری فکر کند که هیچکاک می خواهد.
نمایش تصویری آخرالزمانی از دنیای ما، جایی که «بلا از بعیدترین جهت میتواند نازل شود» و دنیای امن و آرام ما (جایی که پرندگان در ابتدای فیلم در قفس هستند و همه چیز امن و امان به نظر میرسد) با تلنگری با توجه به زمان ساخته شدن فیلم در دوران جنگ سرد: بمب هستهای؟ همه چیز میتواند به هم بریزد و صلح و آرامش مصنوعی ما در خطر قرار بگیرد. و امروزه نیز کرونا وقتی نازل می شود که انتظارش را نداشتیم!
کتاب «پرندگان» را خواندم.
کسل کننده بود.
برای همین، میروم و یک فیلم از «پرندگان» میسازم.
آلفرد هیچکاک
تیتراژ و سکانس آغازین پرندگان
پرندگان اولین فیلمی بود که از نام " یونیورسال پیکچرز " استفاده می کرد. این کمپانی پیش از این با نام " یونیورسال اینترنشنال " شناخته می شد.
قبل از شروع تیتراژ، به سیاق فیلمهای هالیوودی، نام کمپانی سازندهی اثر نقش میبندد:
Universal Pictures PRESENTS
این سه کلمه برروی شمایی از کرهی زمین قرار گرفتهاست. کرهی زمین در جهانِ پرندگانِ هیچکاک اسیر تیرگی و یکدستی است. گویی پردهای تیره بر کل زمین کشیدهاند که محلی برای رنگی دیگر باقی نگذاشته و تفاوت در آن راه ندارد. همه چیز ساکن است و یکسان و روزمره. بدون کوچکترین تفاوت و یا رنگی پرشور و حرارت. کرهی زمینِ پیش از تیتراژ، معرفیایست مختصر از مختصاتِ جهانِ زمینی که هیچکاک در ادامه ترسیم میکند: عادت، روزمرگی، خلأِ شور و نبود تفاوت.
صدای پرندگان قبل از شروع تیتراژ به گوش میرسد؛ یک ناآرامی و دلهرهی جدی از شدت و نوع صدا در دل ما کاشته میشود. تیتراژ آغاز شده و پرندگانِ تیرهرنگ به سرعت بر زمینهی تقریبا خاکستری (شبیه به آسمان تیره) به حرکت و صدا در میآیند. نام عوامل، بازیگران و خود هیچکاک با رنگ آبی کمرنگ و بیحال نقش میبندد. پرندگانِ سیاه رنگ با حرکت و برخورد به این عناوین، آنها را در هم میشکنند. این معرفیِ کاملا دقیق و بینظیریست از عنصر فاعلِ فیلم (پرندگان) و عناصر مفعول (انسانها). هجوم پرندگان – که رنگشان ما را به شوم بودن و وجه منفی آنها قانع میکند – باعث درهم شکستنِ اسامیِ بیحال میشود. گویی این بیحالی و کرختی که در رنگ آبی آسمانی تجسم پیدا کرده با هجوم پرندگان از هم میریزد. هیچ اسمی از این هجوم در امان نیست. تیتراژ شروعِ تعلیق اثر است و حس ما را بیواسطه، مهیای یک هجوم میکند. چند ثانیهی انتهایی تیتراژ، انگار تمام پرندگان به ناگاه طعمهای در سمت راست قاب میبینند و همگی به سرعت از چپ به راست هجوم میبرند. جهت حرکت یکی شده است و این همزمان با نقش بستن نام کارگردان رخ میدهد؛ یعنی داستان آغاز شدهاست. تیتراژ، یک ناآرامی و دلهرهی عجیب دارد و یک بینظمی جدی در حرکت پرندگان.
فیلم با نمایی از ملنی شروع میشود که در حال عبور از عرض خیابان است. صدای پرندهها شنیده میشود. در همین حین پسری سوت می زند و ملنی برمیگردد در نتیجه توجهش به سمت آسمان جلب میشود. همین سکانس آغازین به ظاهر ساده در کمتر از ۲۰ ثانیه تکلیف بیننده را مشخص میکند و ما میفهمیم که با چه چیزی سر و کار داریم.
جهت حرکت مخالف با سایر عابران او را شبیه به پرندگان تیتراژ میکند. سوژهی اصلی قصه، از جهت بینظمیای که در دل نظم شهر دارد و رنگ لباسها شبیه به پرندگان تیتراژ است. به محض ورود او به شهر میبینیم که پرندهها نیز به همراه او وارد میشود. به نوعی هیچکاک به مخاطب میگوید که جنس ملنی با جنس مردم این شهر فرق دارد. انگار او آمده تا همه چیز را به هم بریزد.
جالب است بدانید
در بریتانیا «زادگاه هیچکاک»، به زنان در زبانِ خودمانی میگویند: پرندگان!
ملانی با لبخند شیرینی که در پاسخ به سوت زدن یک پسر از خود نشان میدهد، شمایلی میشود از انرژی، زنانگی و مثبت بودن. نوعی شور و کنشمندیِ زنانه که مخصوص بلوندهای هیچکاکیست.
تک جلوه آلفرد هیچکاک در فیلم پرندگان
رژه هیچکاک روی فیلم هایش!
درداخل فروشگاه پرنده فروشی،هیچکاک بازیبایی تمام،همان حرف همیشگی اش،یعنی پوچ بودن نظام بشری راتکرار می کند.در داخل این مغازه تعدادزیادی پرنده درداخل قفس وجود دارد.دراینجا ظاهرأ همه چیز طبیعی است ونظم برقراراست،ولی آیا جای واقعی پرنده ها درقفس است؟ این انتقاد به نظام بشری رادرفیلمهای دیگر هیچکاک هم می توان دید:مثلأ در"شمال ازشمالغربی" قتل فیلم درجایی اتفاق می افتد که نشانه نظم بشری محسوب می شود( سازمان ملل متحد).یا درفیلم "مرد عوضی" ،بی گناهی را به عنوان گناهکار دستگیر میکنند وهمسراو دیوانه می شود.
انسان ها پرندگان را مورد آزار قرار می دهند. وقتی که جوجه هستند آنها را از مادرشان جدا می کنند، و از راه خیلی دور به اینجا می آورند. شاید این تنها دلیل تهاجم پرندگان به انسان ها نباشد؛ امّا بیننده را وا می دارد تا در مورد سایر دلایل اش پیش بینی هایی کند. و رفتار غیر عادی آنها در آینده داستان پذیرفتنی تر شود. با رفتن پیرزن برای تلفن نقطه گذاری خوبی برای صحنه می شود. و ما آماده می شویم تا شخصیت جدید را وارد داستان کنیم.
هیچکاک برای پیشبرد صحیح قصه اش و القای بهتر ترس سعی دارد در پرده اول به واکاوی دقیقی در رابطه با خصوصیات و ویژگی های پرندگان بپردازد و موارد را یک به یک بازگو کند موضوعاتی همچون زمان پوست اندازی پرندگان.
هیچکاک عادت ندارد فیلمهایش را بعد از تیتراژ شروع کند.از همان پلان اول فیلم،شروع به ساختن جهان فیلمش میکند.
صدای نه چندان دلنشین پرندگان و بعد حرکت نامنظم آنها در پس زمینه حس خوشایندی را به مخاطب القا نمیکند. گویا قرار است اتفاقی بیفتد. حس تعلیق و کنجکاوی با هم در آمیخته میشود و با بهم ریختن فونت اسامی عوامل فیلم این حس تشدید میشود گویا پرندگان در این فیلم عامل برهم ریختن همه چیز خواهند بود.
با رسیدن به انتهای تیتراژ و ظاهر شدن اسم فیلمساز،هم حرکات آنها نظم پیدا میکند و هم صدایشان تبدیل به جیغ های ترسناکی میشود و این همان شریک شدن در تجربه حسی فیلمساز از پرندگان است.
در نمای بعدی و با حرکت سوژه از یک طرف خیابان برای رسیدن به مغازه پرنده فروشی، دوربین از روی تابلویی رد میشود که اسم سانفرانسیسکو بر آن نقش بسته تا اینگونه مکان اتفاقات فیلم را بدانیم، مکث سوژه و نگاه او به آسمان و دیدن دوباره پرندگان که آسمان را اشغال کرده اند در تلاش برای زنده نگه داشتن همان حس قبلی است...
به محض ورود ملانی به مغازه، هیچکاک در قامت یک بازیگر از فروشگاه خارج میشود درحالیکه قلاده دوتا سگ را به همراه دارد، انگار رابطه استاد با سگ ها بهتر از رابطه او با پرندگان است!
این سکانس قرار است شخصیت های زن و مرد را برای ما معرفی کند اما هیچکاک در کنار این معرفی با گرفتن نماهایی عامدانه از حضور پرندگان در بک گراند، تسلط و حضور آنها را پررنگ تر میکند. بعنوان مثال بین دیالوگ های ملانی و مغازه دار، نمایی مدیوم از ملانی داریم در حالیکه بین دو پنجره ایستاده و دیدن پرندگانی که بیرون از پنجره ها بر روی شاخه های درخت نشسته اند، ترسناک و مهیب جلوه میکند.
در بک گراند قفسی به شکل آپارتمان دیده می شود و این تمهید هوشمندانه ای است که طراح صحنه به خرج داده به زودی شخصیت های ما، انسانها در خانه ها اسیر می شوند، در حالی که پرندگان آزاد هستند. مشابهت با فرم معماری و رنگ ساختمان قابل توجه است.
هیچکاک قبل از اینکه کارگردانی را شروع کند طراح صحنه بوده، از این توانایی به خوبی در کارگردانی استفاده میکند و استاد میزانسن است.
ملنی شخصیتی نیست که علاقهمند به یک زندگی عادی و ساکت باشد. هنگامی که راد تیلور (میچل) وارد میشود ملانی تصمیم می گیرد کمی تفریح کند، خود را جای صاحب فروشگاه جا می زند. امّا به زودی میچل دست او را میخواند. ملانی حتی مرغهای عشق را هم نمی شناسد! میچل با هوش و خونسردیِ خود، با سوالاتش او را به دام می اندازد، وقتی پرندهی فرار کرده را به قفس برمیگرداند میگوید: "برگرد به قفست ملنی دنیلز"، درواقع میچل هم آن پرنده را گیر انداخته و هم ملانی را.
متوجه میشویم که ملانی قبلتر نیز شیطنتهایی داشته و به همین دلیل پایش به دادگاه نیز باز شدهاست. چند ثانیه قبل از اینکه میچ یکی از دیالوگهای مهم این سکانس «برگرد به قفس طلاییت، ملانی دانیلر» را بگوید نمایی داریم از ملانی که چهرهاش پشت قفس جای گرفته و محصور بنظر میرسد.
ملانی، سوژهی اصلی داستان، زنیست مرفه، با شمایلی مغرور و شیطنتی که باعث میشود دروغ بگوید و خود را فروشنده نشان دهد. زنی پرانرژی و کنشمند که از طرفی این کنشمندیاش را میپسندیم ملانی سریعا در صدد جبران شکست خود برمیآید و تصمیم میگیرد با دو مرغ عشق، میچ را غافلگیر کند. شروع داستان فقط و فقط با یک «بازی» و شیطنت زنانه است. ملانی اینگونه با دو مرغ عشق تصمیم به سفر میگیرد.
سکانس سفر به شهر خلیج بودگا
ملنی پس از ورود به شهر با انی هیروث (سوزان پلشت) آموزگار این شهر آشنا میشود. هیچکاک با یک سکانس و البته اشاراتی دیگر در ادامهی فیلم موفق میشود پیچیدگیِ کاراکتر انی و باطن روزمرگی شهر (روابط انسانی) را در اوج قدرت به تصویر بکشد.
جزئیات اولین دیدار ملانی با انی را مرور کنیم. اتومبیل ملانی دربرابر خانهی انی که باکسِ پستِ قرمزرنگی جلوی آن قرار دارد توقف میکند. انی با روپوشی قرمز رنگ (همرنگ باکسِ پست) ظاهر میشود. رنگ قرمز و این شهر؟! عجیب و بعید نیست؟ انی در میزانسن و بازیِ عالی بازیگرش، خسته و بیحوصله بنظر میرسد. در همین ملاقات ابتدایی حساسیت و عشق او نسبت به میچ را نیز متوجه میشویم. زمانی که ملانی دور میشود، دوربین هیچکاک چند ثانیه بر مدیومِ انی مکث میکند. این مکث چند ثانیهای از نظر بنده، کلید شخصیت او و فرجام تلخش است.
دیدار ملانی و آنی به بهانه یافتن اسم کتی،نکته های پنهان زیادی دارد. اول اینکه هیچکاک تا قبل از ترک کردن آنجا توسط ملانی هیچ پلان تک نفره ای از آن دو نمیگیرد و هر دو در یک قاب هستند حتی زمانی که آنی از ملانی میپرسد که دوست میتچ هست یا خیر، دوربین با حرکت رو به جلو به کلوز ملانی میرسد تا ری اکشن او را ببینیم و بعد کات به نمای توشات هر دو.
تنها بعد خداحافظی ملانی است که نمای تکنفره از هر دو را میبینیم که گویا حس دوئل بین آن دو را ایجاد میکند. هر دو میخواهند وانمود کنن که مرموز نیستن و در عین حال بی تفاوت باشند که با میزانسن های درست و بازی خوب بازیگران بخوبی عکس این موضوع بر مخاطب روشن میشود.
هیچکاک همچنین موقع توقف ماشین ملانی جلوی خانه آنی، دوربین را پایینتر از ماشین قرار میدهد تا صندوق پست دیده نشود و در نمای آخر است که آنرا به وضوح میبینیم.
جزئیات میزانسن ملاقات ملانی و آنی
یک نمای مدیوم که انی متمایل به راستِ قاب است و باکسِ پست خانهاش کمی جلوتر از او و به شکل چشمگیری در قاب وجود دارد. انی – با روپوشی قرمز که زیرش لباسی خاکستری دارد – سرش را کمی بالا آورده و به گوشهی بالا سمت چپ قاب خیره میشود. این میزانسن حیرتانگیز چیست؟ در ادامه میفهمیم که داستان انی چه بوده و چگونه در عشقش ناکام ماندهاست. انی در اصل متعلق به بودگا نیست و فقط مدتیست که در بودگا زندگی میکند. بنظر بنده، انی کاراکتریست خسته و در گِلمانده. این را کاملا در بازی میتوان دید. اما این خستگی، مطمئنا از بودگا میآید و حل شدن در نظمی که عشق را نیز به رکود و عادت کشانده. انی، روپوش قرمز (که رنگ حرکت و عشق است) به تن دارد اما دکمههایش باز است. گویی این شور عاشقانه فقط اکنون به جان وصل شده و یادگار گذشته است. زیر این روپوش قرمزرنگ، لباسی خاکستری (رنگ خنثی و بیانرژی) دیده میشود که گویی با جانِ انیِ خسته متحد شده و رنگِ اکنونِ او و نوع حضورش است. انی، راهنماییست که باطن روزمرگی بودگا را به ما نشان میدهد. باطنی که عشق را تحمل نکرده و انسان را در نظم مخربِ شهر حل میکند. حتی باکسِ پست قرمز رنگِ انی نیز نشان از فرورفتگیها و شاداب نبودن دارد. شاید انی، آیندهی ملانیای باشد که در این شهر روزمره و عادتزده مستقر شود! انی در میزانسن پشت این باکس جای میگیرد و به بالا سمت چپ خیره میشود. گویی منتظر است که چیزی از آن بالا بیاید و به او کمک کند؛ یک بستهی ارسالی یا هرچیز! جای انی در قاب (سمت راست) متعلق به ابژه و مفعول است و جایی که به آن چشم دوخته (بالای سمت چپ) محل سوژگی و کنش و خیال. این میزانسن، میزانسنِ تمنا است (شاید هم نوعی پیشبینیِ مرگ). تمنای امری که بیاید و او را از این وضعِ دلخراش (حل شدن در نظمِ بیعشق و ناکامی در شیدایی) نجات دهد.
از آنجایی که هیچکاک علاقه به ضبط بیشتر سکانس ها در استودیو ها داشت در این فیلم هم مشاهده میکنیم که سکانس های رانندگی و قایق سواری ملانی در محیط استودیو ضبط شده و مابین آن لانگ شاتی از فضای مورد نظر برای طبیعی جلوه دادن آن به بیننده نشان می دهد که گاها دوربین ثابت است. ملانی میخواهد میچ را سوپرایز کند و سرزده به خانه ی او میرود و هنگامی که در اب است با دیدن میچ در پارکینگ خانه از نبود میچ مطمئن می شود اما ممکن است برای بیننده این سوال مطرح شود معلم در مدرسه نیست پس کتی و مادر میچ کجا هستند که متوجه حضور او نمی شوند! با فریم نگاه پی در پی ملانی و فریم پارکینگ و تکرار آن سوار بر قایق میشود ولی نمیخواهد یک سوپرایز باقی بماند گرچه نامه را پاره کرده ولی با قایق در آب منتظر ری اکشن میچ می ماند به سمت دیگر ساحل میرود و در طول رودخانه میچ قایق ملانی را دنبال می کند تا اینجا همه چیز آرام است و بیننده نمی داند نفرین مرغ عشق در قفس تازه آغاز شده و شهر را رو به نابودی خواهد برد. در طول این مسیر قایق سواری صداهای پرندگان و دریا را در بک گراند داریم و فرم روایی داستان در حین بی دیالوگی به خوبی داستان را نقل می کند.
سکانس برتر از فیلم پرندگان
ملانی با دو پرنده واردِ شهر آرام و روزمره میشود. این یعنی یک پتانسیل دراماتیک جدی که در ادامه با حملهی پرندگان بالفعل میشود. گویی ملانی، پرندگان را با خود میآورد و درستتر بگویم، ملانی (نمایندهی بینظمی و خیال) آمدهاست تا شهر را به هم بریزد و خود نیز تحت این هجوم قرار بگیرد.
قهرمان هیچکاک از ملال زندگی روزمره گریزان است و همیشه فرار می کند. ملنی، در واقع، عنصر این فرار است. ملنی اصلاً آدم روزمره و آدمی که زندگی عادی و متوسطی را طی کند نیست.
معرفی هیچکاک، بعد از شهر، به سرعت بر شخصیت هایش متمرکز می شود. از ملنی گرفته تا معلم مدرسه و اعضای شهر. شهر به سرعت برای ما معرفی و تجسم می شود، و همینطور آدم ها و کارشان و رودخانه ای که وسط شهر قرار گرفته است. هیچکاک لوکیشنها و شخصیتهایش را برای ما کامل میسازد و وقتی ساخت حالا میتواند روابط و نسبتهای پیچیده بین آنها بسازد و با دستکاری کردنِ آنها، سینمایش را خلق کند.
پشت صحنه
عکسی زیبا از هیچکاک در پشت صحنه فیلم پرندگان
زمانی که در رستوران میتچ میخواهد زخم سر ملانی را تمیز کند دوربین به آرامی از روی ملانی به عقب حرکت میکند تا نمایی دو نفره از آنها به ما نشان دهد. جالب اینجاست که هنگام عقب آمدن، سر دوربین کمی به چپ میچرخد تا شخصیت ها به صورت عمودی مثل نماهای قبلی در کادر قرار بگیرند اما اگر به بک گراند توجه کنید حالت افقی قفسه ها کاملا این تغییر جهت را به ما اثبات میکنن.
سوال اینجاست آیا استاد اشتباه تکنیکی انجام داده یا منظوری دارد؟
اگر با دقت به کلوز آپ ملانی و نحوه بازی او دقت کنید خواهید دید که او خودش را به گونه ای در اختیار میتچ قرار میدهد که گویا طلب عشق و هم آغوشی میکند اما میتچ که هوشیار تر ازین حرفهاست توجهی نمیکند و هیچکاک به زیبایی با حرکت دوربین این حس درونی ملانی را برای ما به تصویر میکشد که ناکام مانده و همه چیز برایش به روال قبل برگشته پس دوربین هم با حرکت خود همه چیز را به همان شکل قبل نشان میدهد.
در صحنه هایی از فیلم پرندگان، دوربین بر پاهای ملانی تمرکز کرده و قفس پرنده را در راستای پاهای او هدف قرار داده که اشاره بر زیرپا گذاشتن حق حیوانات دارد.
پیتر باگدانوویچ
اگرهیچکاک به جز پرندگان هیچ اثر دیگری نساخته بود،همین یک فیلم بخوبی می توانست اورادر ردیف خدایان سینما قرار دهد.
سکانس هزارتوی منزل آنی
بعد از اعتراف آنی به اینکه مایل نیست دوستی او و میتچ تحت هر شرایطی از بین برود، دوربین با کات به ملانی، تعلل او را در روشن کردن سیگار نشان میدهد.برای ملانی درک فداکاری آنی سخت است. او اخلاقیات دیگری دارد که هیچ شباهتی به کارهای آنی ندارد.
تلفن زنگ میخورد و میتچ میخواهد با ملانی حرف بزند. زمانی که ملانی از کنار آنی رد میشود به صورت آنی دقت کنید، لبخند ریزی میزند و شانه بالا میاندازد و سری تکان میدهد، گویا از سرانجام این راه باخبر است و متاسف برای ملانی.
نشستن آنی روی صندلی در حالیکه نصف قاب را گرفته و نوع سیگار کشیدنش بخوبی حس و حال او را برای ما روشن میکند.حسرتی آمیخته با اندوه و غم. صحبت ملانی با میتچ در بک گراند گویا آرزوی از دست رفته آنی است و با توجه به میزانسن نما، انگار او در حال فکر کردن به این لحظه است. حتی زمانی که نما کات میشود و از نقطه نطر ملانی او را میبینیم،نوع نشستن و سیگار کشیدن او همین حس را تشدید میکند. حسی غریب از تنهایی، عشق، حسرت و اندوه....
هنگامی که تلفن زنگ میخورد آنی گوشی را برداشته و میچ می گوید میخواهد با ملانی صحبت کند و آنی گوشی را به ملانی می دهد به تعبیری این صحنه گواهی بر تغییر و جایگزینی موقعیت عشقی است.
ملانی در منزل آنی
قرار است سردرگمی ملانی در رابطه با آنی و مِچ را حس کنیم. جا و قاب بندی دوربین در کنار دیالوگ ها کاری می کنند که نتوانیم حدود و ثغور این اتاق را به درستی دریابیم.
هیچکاک با دوربینش پازلی عجیب ساخته که نظیرش در مدیوم های دیگر که هیچ، در هیچ جای سینما هم سابقه ندارد. کاملا مشخص است که در تطابق با زبان بدن و کلام دو شخصیت، بعد از بارها چرخیدن در هندسه ی این اتاق، هیچکاک توانسته چنان آن را از صافی لنز دوربینش عبور دهد که اعوجاج فضا حسی بی سابقه به تماشاگر سینما بدهد.
حرف زدن از گمگشتگی یک چیز است و گم شدن در دالان های فضایی دوربین چیزی دیگر. دومی همان است که دوربین به جهان ما اضافه کرده.
دیالوگی که شب هنگام معلم مدرسه (اَن) و ملنی داشتند را به یاد بیاورید، ملنی گفت نمیدانم به تولد دختربچه بروم یا نه، اَن پرسید آیا دوست داری بروی؟ پاسخ ملنی مثبت بود، اَن گفت خب پس برو. در همین لحظه ناگهان صدای برخورد پرنده به دربِ خانه را میشنویم، او بصورت انتحاری به خانه حمله میکند، انگار با ماندنِ ملنی و شرکت او در مراسمِ تولد مخالف است!
حمله پرندگان در جشن تولد
در فیلم پرندگان «همان عقده ادیپ همیشگی، تنش میان دو محرم، مادر و پسر، مطرح می شود. پسر میان مادر مالکیت طلب و دختر مزاحم دوپاره شده است. حمله های خشونتبار پرندگان، بعنوان انفجارهای فورانی از ابرمن مادرانه، شمایل مادرانه ایست که تلاش میکند جلوی رابطه پسرش و دختر غریبه را بگیرد. پس پرنده ها همان انرژی خام میان دو محرم هستند».
صحنه ای هست که در آن ملانی و میچ روی تپه ای در حال قدم زدن هستند. دوربین از روی آنها پن می کند و روی معلم توقف می کند که در پس زمینهی او، مادرِ میچ قرار گرفته است. این حرکت دوربین به خوبی رابطه میان ملانی، معلم(اَن)، میچل و مادرش (لیدیا) و حسی را که معلم نسبت به رابطهی آن دو دارد را نشان می دهد.شخصیتی که نمیخواهد پسرش را از دست بدهد و گویی بخاطر ترس از تنهایی سعی میکند تا روابط پسرش با زنان دیگر را خراب کند. اگه دقت کرده باشید در اثار هیچکاک مثل روانی و پرندگان همیشه مادر نسبت به فرزند خودش یک حس انحصار طلبی داره، مادرِ میچل یک مادر کاملا هیچکاکی است که مشابهش را در فیلمهای دیگر نظیر بدنام، روانی و مارنی دیدیم. درواقع عدهای میگویند حملهی پرندگان تظاهر فیزیکیِ خشم مادر، بر علیه معشوق پسرش است. شباهت زیادِ بازیگران نقش ملنی و لیدیا نیز بر قدرت این ادعا میافزاید.
حملهای که در روی تپه اتفاق افتاد هم بلافاصله پس از دیده شدنِ میچل و ملنی روی تپه توسط لیدیا اتفاق افتاد.
بعدا سکانس حمله در خانه هم بلافاصله پس از درخواستِ میچل و خواهرش از ملنی، برای ماندن اتفاق افتاد.
هنگام پایین آمدن ملانی و میتچ از روی تپه دوربین با یک پن به سمت راست زاویه نگاه آنی را به ما میرساند.
دوباره همان نگاه و همان لبخند توام با حسرت را شاهدیم. دوربین در ادامه حرکتش به سمت راست و با چرخش بازیگر توجه ما را معطوف به لیدیا (مادر میتچ) میکند که او هم دارد به همان زاویه نگاه میکند که ما چند لحظه قبل دیدیم. با یک کات، نمایی مدیوم از او را داریم تا چهره و احساس او را ببینیم و بعد با کات به نمای قبلی و دیدن آنی، متوجه میشویم که این نمای نقطه نظر آنی بوده است.
اگر هیچکاک به جای حرکت پن، کات میزد به آنی و سپس لیدیا، هیچوقت این تداوم حسی بوجود نمی آمد.نشان دادن همزمان حس آنی و لیدیا به این موضوع با تسلط کامل به تکنیک و با یک حرکت دوربین و چند تا کات، به درستی به مخاطب منتقل میشود بدون هیچ ادا و اطوار اضافی و این است هنر اصیل سینما.
در اسکله شاهد اولین حمله پرنده مرغ دریایی به سمت ملنی و زخمی شدن پیشانی او بودیم. پس از آن مریض شدن مرغهای مادر میچ در واقع اخطاری هستند تا شخصیتها را از وقایع آینده با خبر کنند. پس از آن یک اخطار دیگر هم داریم. ملنی تصمیم میگیرد شب را پیش انی همان معلم مدرسه بگذراند. در حین اینکه در حال صحبت کردن هستند صدای برخورد جسمی با در ورودی به گوش میرسد. انی در را باز میکند و با جسد پرندهای مواجه میشود که به نظر میرسد پس از برخورد به در ورودی مرده است.
پس از دو اخطاری که هیچکاک به مخاطب میدهد اولین حمله جدی و دسته جمعی پرندگان در مراسم تولد خواهر میچ شکل میگیرد. هیچکاک به شکلی بسیار استادانه حمله پرندهها را به نمایش میکشد به طوری که مخاطب واقعا احساس ترس کند. ما پرندگانی را میبینیم که به کوچک و بزرگ رحم نمیکنند و حتی به کودکان نیز حمله میکنند و حتی از کشتن مردم نیز ابایی ندارند. در پرندگان هیچکاک یک ترس قدیمی را بازگو میکند یعنی روزی که حیوانات علیه انسانها قیام کنند.
از سکانس نخستین فیلم، حضور همیشگی پرندگان از انواع گوناگون در فیلم و پیش چشم تماشاگر حفظ می شود. از پرندگان سیاهی که ملانی در سکانس نخست در آسمان نظاره می کند، تا مرغ مینایی که برای عمه اش از مغازه ی پرنده فروشی سفارش داده است و مرغ عشق های میچ برنر و مرغان دریایی و کلاغ ها و گنجشک ها، که در اتحادی عجیب و بی سابقه، هدفی مشترک را برگزیده اند و آن تبدیل زندگی انسان ها به جهنم است.
اولین پرنده ای که نامش را در فیلم می شنویم، مرغ میناست. پرنده ای که به زبان انسان سخن می گوید و به ادعای فروشنده ی مغازه، از هندوستان به امریکا آورده شده است.
با آغاز هجوم پرندگان، این توهم شکل می گیرد پرنده ای که هم زبان انسان و هم زبان پرندگان را می داندو اتفاقا نیز زادگاهش سرزمین اشراق و جایگاه مذاهب و مرام های شگفت گیتی است و هیچگاه نیز در فیلم ظاهر نمی شود، می تواند مانند رهبری در سایه، مهار این جنون ناگهانی پرندگان را در دست داشته باشد.
فریم سکانس پرندگان
پشت صحنه
فیلم پرندگان، هیچکاک رادر اوج قدرت خلاقه خود نشان می دهد.
سکانس تعلیق
سکانسی که لیدیا به ملاقات یک مرد میرود ولی او را مرده مییابد. سکانس با یک نمای معرفی شروع میشود که لیدیا و موقعیت خانه را میبینیم. لیدیا به درب میکوبد و از پنجره نگاه میکند، همین کار این حس را در ما ایجاد میکند که یک جای کار میلنگد. وارد اتاق میشود و دوربین او را تعقیب میکند. و اتاقِ کاملا بهم ریخته و نابود شده را میبیند. در نهایت مرد را میبیند، مرد لباس سفید به تن دارد که شاید بیانگر بیگناهی او باشد.
سپس سه کات میدهد و به صورت مَرد مُرده نزدیک و نزدیک تر میشود و با این روش سعی میکند به چشمان او که بسیار ترسناک هستند تاکید کند.
در ادامه لیدیا فرار میکند و به سمت خانه برمیگردد. موقع بازگشت، میچل و ملنی را با هم میبیند. یک میزانسن محشر دیگر در اینجا داریم، میدانیم که لیدیا مخالف رابطهی ملنی و میچل است، در اینجا میزانسن و دوربین طوری چیده شده که انگار لیدیا میخواهد با ماشین آن دو را زیر بگیرد!!
تعلیق در سینمای هیچکاک
در این ویدئو، با نحوه ایجاد تعلیق در سینمای هیچکاک آشنا می شوید.
هنر تعلیق در فیلم پرندگان آلفرد هیچکاک
تعلیق در سینما بر اساس تعریف آلفرد هیچکاک، بی خبری بازیگر از اتفاق وحشتناکی است که تنها مخاطب از آن اطلاع دارد. از بنیانگذاران اصلی این تکنیک در سینما آلفرد هیچکاک است.
این سکانس یکی از بهترین نمونه های تعلیق در فیلم های هیچکاک است. جایی که "ملانی" به مدرسه میرود تا خواهر میچ را به منزل بیاورد.
سکانس با ملانی آغاز میشود. چند لحظه بعد یک پرنده پشت سر او روی میله فرود میآید. سپس ملانی را میبینیم. این جا ما از ماهیت پرندگان و خطرناک بودن آنها خبر داریم؛ اما ملانی کاملا بیخبر از پرنده پشت سرش است (تعریف تعلیق). پس از آن هفت شات پشت سر هم از پرندگان و ملانی از دو منظر که به شکل گیری تعلیق کمک میکنند قابل بررسی است.
قاب بندی: اینجا هیچکاک یک در میان ملانی و پرندگانِ پشت سرش را نمایش میدهد.
هر بار که ملانی را میبینیم دوربین به او نزدیک و نزدیکتر میشود.
هر بار که پرندگان را میبینیم تعداد بیشتری از آنها را پشت سر ملانی میبینیم.
تدوین: نکته بعدی در زمان بندی شات هاست.ما نماهایی طولانی از ملانی، و کوتاه از پرندگان میبینیم که به تعلیق هیچکاک کمک فراوانی میکند.اما آخرین نما از ملانی زمانی که نشسته است، ٢٨ ثانیه طول میکشد و از لحاظ زمانی طولانی تر از باقی بخش هاست. اینجا احتمالا جایی است که مخاطب به ملانی میگوید: "سیگار لعنتی را رها کن ! پشت سرت را نگاه کن!"
شکل گیری تعلیق در اینجا کامل میشود.
در نهایت باید گفت موسیقی نسبتا آزاردهندهای که بدون توقف توسط بچه ها در مدرسه خوانده میشود، با هنر هیچکاک در قاب بندی و ویرایش نماها همراه میشود و هیچکاک حالا پله پله حس تعلیق را در بیننده ایجاد کرده است.
صدای بچهها درحال آواز خواندن، صدای پرندگان را میپوشاند و درعین حال حس بیگناهیِ آنها را منتقل میکند.
استـورىبوردها و اجراى آلفـرد هیچکاک در فیلم «پرندگان».
مقایسه داستان نویسی(انیمیشن) فیلم با شات هایی از فیلم پرندگان.
هیچکاک با جادوی سینما تجربه ترس های کارکتر را به ما منتقل میکند و ما را با شخصیت سمپات میکند. احساس خطر و ترس از فاجعه گاهی از خود فاجعه دردناکتر است، دلمان میخواهد از ته دل فریاد بزنیم و زن را از فاجعه با خبر کنیم صدای آوازبچه هاهم میآیدگویی هیچکاک با این صدا دارد هدف حمله پرندگان را به ما گوشزد میکند.
زمانی که آخرین کلاغ نیز به جمع دوستانش میپیوندد و ملانی تازه متوجه خطر میشود، تن و بدن ما نیز به لرزه میافتد. تعلیق در اوج خود قرار دارد و ما هر لحظه منتظرِ چگونگیِ هجوم هستیم. این یعنی فرمول تعلیق.تمام لحظاتی که تعلیق در اوج خود قرار دارد، صدای سرودخواندنِ بچهها به گوش میرسد. این صدا علاوه بر اینکه بشدت به تعلیق نیرو میبخشد و به ما یاداوری میکند که بچههای مدرسه ممکن است مورد هجوم پرندگان واقع شوند.
ناگهان یک نمای نقطهنظر (از دیدِ کاراکتر) را داریم که باعث میشود ملنی مثل تماشاگران بفهمد که خطر در کمین اوست... این نماینقطهنظر با حرکت زیبای دوربین به تصویری ختم میشود که ملنی و تماشاگر ناگهان از تعدد پرندگان و رنگ سیاه آنها مرعوب میشوند. سپس ملنی به سمت درب مدرسه حرکت میکند و اینجا هیچکاک یک نمای نقطه نظر دیگر میگیرد که با حرکت دوربین آن را ادامه میدهد؛ ملنی دارد به سمت درب کلاس حرکت میکند و در عین حال به پرندگان نگاه میکند... با این روش فیلمبرداری، تماشاگر احساس میکند پرندگان هر لحظه ممکن است حمله کنند. چقدر زیبا هیچکاک تعلیق میآفریند.
در فیلم "پرندگان" اثر آلفرد هیچکاک اصلا از موسیقی استفاده نشده است. این چیزی است که اکثر بینندگان متوجه آن نمی شوند و این نشان می دهد که فیلم چقدر تا به امروز موفق بوده است.
تنها چیزی که در فیلم می شنویم صدای پرندگان است که عملا موسیقی متن فیلم است. به طور کلی موسیقی در فیلم، احساس آن را به تماشاگر انتقال می دهد، خصوصا در فیلم های ترسناک که تاثیر گذاری آن بیشتر است؛ البته موسیقی اگر نارسا و نامانوس باشد می تواند به فیلم لطمه بزند.
در فیلم، صدای پرندگان به گونه ای در متن آن گنجانده شده که احساس فیلم را که ایجاد ترس و تنش است، به خوبی به مخاطب انتقال دهد، به صورتی که شما هیچ وقت متوجه نمی شوید که فیلم موسیقی ای ندارد. البته این همه فقط از دست استاد برمی آید!
سکانس حمله پرندگان به مدرسه
هیچکاک آشکارا به نهانمایههای وجودی (اگزیستانسیالیستی) باور داشته است.
مرد عوضی آشکارا نمودی از چنین باوری است. مردی ناگهان و بیهیچ دلیلی دستگیر میشود و به زندان میافتد. در فضایی کافکایی «بالسترو»ی نوازنده به زندان میافتد.
مردی بیهیچ دلیلی و تنها به دلیل ترس از ارتفاع، طعمهی یک جنایت میشود (سرگیجه)
زنی با دزدیدن چهلهزار دلار تصادفاً طعمهی یک بیمار روانی میشود و جانش را از دست میدهد (روانی)
مردی بیگناه با فرد دیگری اشتباه گرفته میشود و نزدیک است به خاطر هیچوپوچ جانش را از دست بدهد (شمال از شمال غربی)
مردی از همسرش جدا شده اما به این دلیل که در محل شرکت همسر سابقش دیده شده، اکنون متهم به قتل او است (جنون)
زوج جوانی به دلیل دزد بودن مردی که دنبالش میگردند تا به او بگویند ثروت سرشاری برایش به ارث رسیده، هر لحظه ممکن است کشته شوند (توطئهی خانوادگی)
در موارد یاد شده هیچگاه دلیلی منطقی یافت نمیشود که چرا قهرمانان هیچکاک ناگهان به جهان دیگری پرتاب میشوند که هر لحظه بیم آن میرود که برای همیشه در آن جهان گرفتار بشوند و راه فراری از آن پیدا نکنند. در چنین جهانی که هیچ تضمینی وجود ندارد که همه چیز کن فیکون نشود، قهرمانان هیچکاکی در بیپناهی کامل به دنبال مأوایی هستند که در آن آرام بگیرند.
در پرندگان این مأوا، عشق میچ برنر (راد تیلر) به ملانی دانیلز (تیپی هدرن) است. اما همچنان هیچ تضمینی در این دنیا وجود ندارد که عاشق به معشوق برسد و همه چیز به خوبی و خوشی پایان بپذیرد. دلهرهی وجودی همواره بر سر قهرمانان هیچکاک سایه انداخته است. جهان پرندگان با فضایی رمانتیک آغاز میشود اما سرانجام هولوولای جهانی آخرالزمانی گریبان شخصیتها را میگیرد. پرندگان به آدمها حملهور میشوند. بجز صحنهای که آن پرندهشناس پیر چیزهایی درباره پرندگان میگوید که بیشتر وجه علمی دارند و آن مردی که فریاد میزند آخرالزمان فرارسیده است، هیچکاک در هیچ جای دیگری به دلیل حملهی پرندگان اشاره نمیکند. نیک میدانیم که هیچکاک هرگز دل خوشی از دلیلباوران و منطقیون نداشته است. او در مصاحبهاش با فرانسوا تروفو بهوضوح اشاره میکند که به منطق بیرونی در دنیای درونی فیلم اعتقادی ندارد. از نظر او هر فیلمی منطق خودش را ایجاد میکند. هیچکاک حتی در استراتژی روایی پرندگان نیز به همین شیوه عمل میکند.
یکی از کلیدی ترین سکانس های فیلم، سکانس مباحثه ی مشتری های رستوران در باب حکمت حمله ی پرندگان است. در این سکانس خاستگاه دیدگاه های گوناگون بشری در برابر رخدادی واحد به خوبی پیش روی تماشاگر قرار می گیرد. پیرزن نماد نگاه منطقی و استدلالی بر پایه ی دانش تجربی است. گفته های وی تنها اشاره به واقعیت های بیرونی و تجربیاتی است که دانش مادی و فیزیکی به کشف آن ها نائل آمده است و هر گونه دیدگاه دیگری را که منکر واقعیت های علمی باشد نفی می کند.پیرزن به اعداد علاقه ی زیادی دارد. او مدام در حال ذکر عدد و رقم است و می کوشد تا در ورای این اعداد و ارقام صلب، واقعیت های رخ داده را تحلیل کند.
از دیدگاه او پرندگان از حدود ١۴٠ میلیون سال پیش بر روی کره ی زمین ساکن بوده اند و ٨۶۵٠ گونه از پرندگان در دنیا زیست می کنند و تنها در ایالات متحده ی امریکا حدود ۵/٧۵٠/٠٠٠/٠٠٠ پرنده زندگی می کنند و برآورد جمعیت کل پرندگان در دنیا رقمی در حدود ١٠٠ میلیارد است. بر مبنای مشاهدات علمی، هیچگاه دیده نشده است که پرندگان از گونه های مختلف برای رسیدن به هدفی مشترک با یکدیگر متحد شوند و همچنین هیچگاه نیز گزارشی از رفتار خصمانه ی جمعی پرندگان با انسان ها مخابره نشده است. اما پیرزن تا قصد آن می کند که اندکی با تلطیف عقایدش، پرندگان را نماد صلح و دوستی و آرامش در دنیا معرفی کند، گارسون رستوران با فریاد سفارش مرغ سوخاری، انگار که این دیدگاه شاعرانه ی پیرزن علمگرا را به سخره می گیرد. شاید نیز با تایید رفتار صلح آمیز پرندگان، تاکید می کند که با این وجود رفتار انسان در برابر این صلح جویی چندان دوستانه نبوده است و حال پرندگان شاید برای انتقام جویی از رفتار خصمانه ی انسان، با یکدیگر از در دوستی و اتحاد درآمده اند تا ظلم و کشتار چند هزار ساله را جبران کنند.
باز در همان سکانس رستوران، مرد مستی را می بینیم که با تکیه بر آیات و روایات کتاب مقدس، هرگونه رابطه ی علتی و معلولی در رفتار پرندگان را نادیده می گیرد و تنها نتیجه اش از این رخداد، نزدیک بودن پایان دنیا و وقوع رستاخیز است و جابجا نیز این ادعا را تکرار می کند. مشاهده ی این کشمکش ناتمام و بی فرجام، تنها موید واقعیتی تلخ است. هم دانش شهودی و هم دانش تجربی، هر رخدادی را آنگونه تعبیر می کنند که در چهارچوب صلب آموخته هایشان بگنجد. در صورتی که واقعه ای در این چهارچوب ها نگنجد و از پس توجیهش با دانسته هایشان برنیایند، دید شهودی همه چیز را به عالم بالا نسبت می دهد و دید تجربی نیز بالکل وقوع رخداد را نفی می کند و آن را ناممکن می خواند. اما حقیقت این است که وقایع اتفاق می افتند، بدون این که دغدغه ای از باب نوع قضاوت انسان ها داشته باشند.
سکانس باجه تلفن فیلم پرندگان
در صحنهی آتش گرفتنِ پمپ بنزین پرندهها به قدری مسلط میشوند که آن نمای از بالا و مسلط، این حس را به ما منتقل میکند که پرندگان شهر را به آتش کشیدهاند. همینطور دقت کنید به محصور شدن ملانی درون کیوسک تلفن و میزانسنی که روی این قفس بشدت تاکید میکند.
پمپ بنزین شهر در نتیجه حملهی یک پرنده آتش میگیرد، نمایی از بالا و حاکم بر شهر که آدمها و آتش بسیار کوچک بنظر میرسد و پرندگان از همین جا بر شهر فرود میآیند. انگار این نمای نقطه نظر یک پرنده است. اما از نظر من، این نمایِ سوبژکتیوِ یک خیال است. خیالی که در هیئت پرندگان تجسم یافته و واقعیتِ شهر را مورد هجوم قرار میدهد. خیالی که از جهت سیال بودن، حوزهی نفوذ و حرکت و نوع جابجایی و جولان دادن، بسیار شبیه به پرندگان عمل میکند؛ حرکت عمودی از بالا به پایین. قصر عمودیِ «سایکو» را بخاطر بیاوریم که نمایندهی خیال و وجه خیالینِ «نورمن» بود و در برابر واقعیتِ افقی متل قرار میگرفت. اینجا نیز، خیال بر واقعیت مسلط میشود و این نمای بینظیر، در حکم تسلط خیال بر واقعیت شهر است. خیالی که میآید و روزمرگی را به هم میریزد و خواهیمدید که چگونه در خدمت انسان و عشق انسانی در میآید.
نقشآفرینی شگفتانگیز که به دلیل تنش مابین بازیگر و کارگردان فیلم در طول فیلمبرداری حاصل شده است.
داستانهای زیادی هست درباره عشق آلفرد هیچکاک به ستاره جذاب دو فیلمش، تیپی هدرن، و اینکه چطور این استاد نابغه سینما با جواب رد شنیدن از این موطلایی زیبا، عکس العملهای منفی غریبی از خود نشان داد. هیچکاک پس از دیدن یک آگهی تبلیغاتی که هدرن در آن حضور داشته و حتی یک کلمه دیالوگ نیز به زبان نمی آورد، او را برای بازی در این فیلم انتخاب کرد. در واقع حضور کوتاه و بدون دیالوگ تیپی هدرن در این آگهی تبلیغاتی چنان هیچکاک را تحت تاثیر قرار داد که وی از مسئولان استودیو یونیورسال خواست هدرن را یافته و با او قرارداد امضا کنند.هدرن که به عنوان یک چهره تبلیغاتی برای آگهیها معروف شده بود و به قول خودش عایدی خوبی هم داشت، با تلفنی از یک استودیو در هالیوود روبرو میشود که او را برای بازی در فیلمی دعوت میکنند، بدون آنکه بگویند چه فیلمی و با چه کارگردانی. او را با یک قرارداد در یک اتاق تنها میگذارند تا بخواند و اگر موافق بود امضا کند. هدرن قرارداد را امضا میکند و تنها زمان شروع کار است که متوجه میشود در فیلمی از استاد افسانهای، آلفرد هیچکاک، بازی خواهد کرد. تیپی هدرن در پرندگان، اولین فیلمش برای هیچکاک، نقش ملانی دانیلز را بازی میکند
اولین سوالی که هدرن پس از خواندن فیلمنامه از دست اندرکاران فیلم میکند، این است که این پرندگان به ویژه در صحنهای که او تنها به طبقه بالای خانه میرود به چه شکل به او حمله خواهند کرد؟ هدرن پاسخ میشنود که این پرندگان مکانیکی خواهند بود. صبح روز فیلمبرداری این صحنه او از هیچکاک میپرسد در داستان فیلم اساساً چرا او باید تنها به طبقه بالای خانه برود؟ هدرن گفته هیچکاک برای یک دقیقه سکوت کرد و بعد گفت: «برای اینکه من به تو میگویم!».
پیش از فیلمبرداری این صحنه هدرن متوجه میشود که بجای پرندگان مکانیکی، پرندگان واقعی در این اتاق به او حمله خواهند کرد. نتیجه این صحنه، زخمهایی است که هدرن از این حملهها برمی دارد و دچار ترس شدیدی میشود. در ادامه فیلمبرداری با پرندگان واقعی در روزهای بعدی، پرندهای به نزدیک چشم او حمله میکند. هدرن میانه صحنه میایستد و فریاد میزند که دیگر کافی است. او برای مدتی همانجا میماند و میگرید. هدرن میگوید، همه اعضای فیلمبرداری اتاق را ترک کردند و او را به طرز عجیبی در همان میان تنها گذاشتند؛ «شاید از شرم». او میگوید این صحنه تنها گذاشتناش را هیچگاه فراموش نخواهد کرد.
بعدتر آلما همسر هیچکاک از او معذرت خواهی میکند. هدرن میگوید به او گفتم که تو میدانستی و باید جلوی این کار را میگرفتی، اما آلما بدون جواب مرا ترک کرد.
«البته این چیزی نیست که فقط در مورد من یا در مورد سینما اتفاق بیفتد. میتواند برای یک خانمی که در یک کفش فروشی هم کار میکند اتفاق بیفتد، اینکه صاحبکار عاشق این خانم بشود و آن خانم علاقهای به این رابطه نداشته باشد. اینها سخنانی بوده که هدرن در مورد عشق وسواسگونهی هیچکاک به خودش گفته است.هدرن همچنین گفته که به دلیل فشاری که روی او بوده، پس از فیلمبرداری آخرین صحنه مارنی، گفته است که دیگر هرگز پا در استودیوی هیچکاک نخواهد گذاشت و واقعاً هم دیگر به آنجا بازنگشته است، اما هیچکاک قرارداد کاری او را فسخ نکرده و به پرداخت هفتهای ششصد دلار ادامه داده، به این ترتیب هدرن در آن سالها دیگر نتوانسته در هیچ فیلم دیگری بازی کند. «او زندگی هنری مرا نابود کرد، از او متنفرم»
هیچکاک یه نمای به اصطلاح دید خدا میگیره یعنی از بالای بالا به شهر نگاه میکنه به اون آتیش. بی طرفانه یعنی داخل شهر مردم دارن زجر میکشن آخر الزمان شده و خدایی که الان جایگاهش تو آسمونه راحت بی طرفانه نگاه میکنه بعنوان عضوی مشاهده گر و هیچکاک اینجا یک تعلیق هستی شناسانه رو برای مخاطب پی ریزی میکنه و تا آخر اثر بعنوان ترس فلسفه ی وجودی انسان که فلسفه ی مشترک آثارش هست امتداد میده و به کمال میرسونه که انگاری انسان توی یک وضعیت مخوف رها شده و هیچ عامل بیرونی ای نمیتونه به کمکش بیاد.
از طرف دیگری این پلان به جهت حرکت زیاد دوربین میتونه p.o. vپرنده هم تعبیر بشه که بیراه هم نیست چراکه به تشدید هیجان و شرایط تاکید میکنه و از طرفی دیگری با سوسپانس کردن ما در جسم اون پرنده میتونه تا حدودی بیانگر خشم و خشونت این موجودات نسبت به انسان ها باشه.
ترسی بیرونی که یک جامعه رو تحت الشعاع قرار داده و ما در یک بستر تعاملی مشاهده گر ترسی هستیم که به درون این اجتماع کوچک رسوخ کرده و هیچکاک برای ما تعلیقی درونی رو پررنگ میکنه که شاید شالودی اصلی این فیلم باشه یعنی تعلیق خروج از عادت و روزمرگی که شخصیت ها درونش گرفتار شدن و با تعامل و بروز ترس ها و ایدئولوژی هاشون برای مخاطب دیکتش میکنن.
در این جهانی که هیچ تضمینی وجود نداره که همه چیز کن فیکون نشه ، قهرمانای هیچکاک در بیپناهی کامل به دنبال جایگاهی هستن که داخلش اروم بگیرن. توی پرندگان این جایگاه، عشق راد تیلر به دانیلزه. اما همچنان هیچ تضمینی در این دنیا وجود نداره که عاشق به معشوق برسه و همه چیز به خوبی و خوشی تموم بشه. دلهرهی وجودی اینجا و در تمام فیلماش همواره بر سر قهرمانان هیچکاک سایه انداخته است. جهان پرندگان با فضایی رمانتیک شروع میشه اما سرانجام هولوولای جهانی آخرالزمانی گریبان شخصیتها رو میگیره.
یک نمای عجیب در فیلم هست که بسیار بهتر از هر استدلال و منطقی به ما میگوید که سرنوشت آنی حذف شدن از داستان فیلم پرندگان است.
در سکانس های پیشین، وقتی ملانی به خانهی آنی میرسد و آدرس میچ را میپرسد، آنی مکثی میکند و سپس آدرس را به او میگوید. ملانی سوار بر اتومبیل از آنجا دور میشود. بیدرنگ نمایی متوسط از آنی را میبینیم که به طرز مشکوکی دور شدن ملانی را میبیند. این نما بسیار گویا است.وقتی شبهنگام ملانی مجبور میشود اتاقی از آنی اجاره کند و با هم گفتوگویی دارند، کمکم معنی آن نگاه عمیق آنی به دور شدن ملانی در صحنهی یاد شده، برای ما روشن میشود. در جهان پرندگان هیچکاک جایی برای آنی هیورث وجود ندارد. او باید از دنیای فیلم خارج شود. اکنون این ملانی است که جای او را پر کرده است. در چنین جهانی که هیچ منطقی بر آن حاکم نیست و پرندهها قصد جان آدمها را کردهاند، هیچ فرقی نمیکند که کسی عاشق باشد یا معشوق، بیگناه باشد یا گناهکار. بر همین سیاق آنی از دایرهی وجودی این جهان آشفته خارج میشود. این سهم آنی از این جهان پراضطراب است: مرگ.
سکانس ماندگار فیلم پرندگان
در دنیایی که تکنولوژی، ساخت و ساز و معماری مدرن بر آن حاکم شده مسلما طبیعت به فکر انتقام می افتد تا عقده طرد شدنش توسط انسان را خالی کند. در این فیلم همانطور که شاهد هستیم شکل و شمایل پرندگان از حیواناتی کوچک و معصوم در قفس فروشگاه در شهر به شمایلی ترسناک و سیاه در فضایی روستایی تبدیل می شود و این سیر تغییر که به درون مایه فیلم مربوط است و تسلط تدریجی پرندگان بر شهر را نشان میدهد به مدد کارگردانی بسیار استاندارد هیچکاک بسیار زیبا در فیلم پیاده شده است.انسانی که در جامعه مدرن طبیعت را فراموش کرده و از آن فاصله گرفته است کم کم مغلوب طبیعت می شود.
فیلم همچنان از لحاظ تکنیکی و جلوه های ویژه در زمان خودش اثری خاص و قابل توجه ای بوده است .هیچکاک برای اولین بار از جلوه های ویژه جدید در این فیلم استفاده کرده است که تقریبا از شکل های امروزی تکنولوژی جلوه های ویژه چیز کمی ندارد به خصوص حمله پرندگان به ملانی در یکی از اتاق های خانه میچ برای ایجاد دلهره در مخاطب خیلی خوب اجرا شده است.تکنیک جلوه های ویژه (after effect) فیلم را به شکلی به سبک فیلم های (علمی- تخیلی) نیز نزدیک کرده است.طوری که تماما با فیلمی رئال طرف نیستیم ،فیلم کمابیش ایده اش یعنی حمله پرندگان به یک شهر از پتانسیل ژانر علمی-تخیلی برخوردار است.
هیچکاک نامی ماندگار در تاریخ سینما است، او خالق فیلم هایی است که از هر جنبه سینمایی (تصویر، کارگردانی، بازیگری، تدوین، حتی طراحی صحنه و...) در حد استاندارد هستند و الگویی در تاریخ سینما برای آثار دیگر می باشند. بی دلیل نیست که سینماگران موج نو فرانسه درباره آثار او گفته اند: «فیلم های هیچکاک کلاس درس سینما، برای تمامی علاقه مندان این هنر است.»
پشت صحنه
گریگوری پک به دیدارهیچکاک،سرصحنه "پرندگان"رفته.
جالب است بدانید
لفظ پرنده(the bird) در ادبیات کهن بریتانیابه معنای زنی شوم هست. بعضأ این پرندگان رو با موجودات شومی که از جعبه ی پاندورا در اساطیر باستان بیرون اومدن مقایسه میکنن.. در اساطیر یونان از جعبه ای صحبت شده که سرچشمه ی بدی هاست.
شخصیت اصلی فیلم خانم ملانی هست که وجودش همه جا بد شگونه. این فیلم رو وقتی هیچکاک میساخت بسیار دردسر کشید.. حداقل برای آموزش به کلاغ ها باید بهش آفرین گفت..چیزی حدود ٧٠٠ الی ١٠٠٠ پرنده واقعی رو از جنگل ها و ارتفاعات آریزونا به دام انداختن و تا مدت ها تمرینشون دادن...جالبه بدونید وقتی فیلمبرداری اثر تموم شد تا مدت ها هرجا هیچکاک میرفت پرنده ها دنبالش میکردن..
با توجه به شناختی که از هیچکاک داریم این شخص هرگز به صرف نشون دادن یه مشت پرنده اینقدر خودش رو به دردسر نمیانداخت...
سرچشمه زندگی
در تحلیل «پرندگان»ِ هیچکاک، شاید بتوان این گفته «سیمون دوبووار» را در کتاب «جنس دوم» تکرار کرد:
اگر روزی فرا برسد که زنی، نه از سر ضعف که با قدرت عشق بورزد، دوست داشتن برای او نیز، همچون مرد، سرچشمهی زندگی خواهد بود و نه خطری برای مرگ...
اینچنین و با آن پایانبندی ویژه، که تشکلیتی بین آدمهای اصلی این داستان (مرد، زن و مادری که از حضور زن مدرن انگیزهمند برای پسرش در هراس بود) شکل میگیرد، میتوان گفت که زن از شکل خرافی و نفرینی احتمالی منسوب به او، عبور کرده و رمز عبور از این گذرگاه، همانا اصرار در رسیدن به چیزی و کسی بوده است که دوستش میدارد.
پرندگان تهدیدهای «دوست داشتن» (زن فاعل) و آن باور قدیم را به عینیت درمیآورد و برای مواجهه زن در مقابله با هراسهای گذشته و زندگیاش (جنس دوم و منفعل بودن!؟) راه میسازد، و در نهایت هم او را از معابر چند بعدی و شکننده، سربلند و استوار میرهاند.
تست میکاپ برای فیلم پرندگان هیچکاک
در این اثر اولین ضربه به پیشانی ملانی بود درست جایی که مرکز تعقل و فکر است.در سکانس های بعدی که بحران و پس از بحران را مشاهده میکنیم شهر در شعله های اتش میسوزد و همه این ها از پی او وی یک پرنده به نمایش در میاید.
در این اثر هیچکاک کنار پرندگان ایستاده است و پرنده ها عنصر مثبت قصه اش هستند. عناصری که با یک دلیل نامعلوم که مهمم نیست به دنبال تغییر در شیوه تفکرات ادمی و بنیان نهادن اصولی دوباره هستند.
هیچکاک در قصه اش از انقلاب فکر و از راه جدید صحبت میکند از این میگوید که اگر یک راهی چند بار و چند بار طی شد و جواب نگرفتیم شاید کلا راه را اشتباه امده ایم شهامت برگشتن را داشته باشیم. تنوع گونه های پرندگان یاد اور این موضوع است که هیچکاک اینبار تمامی بخش ها یک ذهن را مورد هدف قرار داده است خوب و بد زشت و زیبا لاجرم باید دچار تغییر شوند و این تغییر ماحصلش ظهور یک فکر نو و یک حرکت جدید است این دقیقا موضوعیست که در سکانس پایانی زمانیکه ما با ازدحام شدید و اتش بس پرندگان مقابل خانه مواجه میشویم هیچکاک با گرگ و میش صبحش نوید یک شروع تازه و سر باند پیچی ملانی انهم از قسمت پیشانی.
پیام ترمیم و یا تغییر تفکرات ادمی تحت تاثیر اتفاقات پیش امده را میدهد. ضمن اینکه شخصیت های اثر پیش رو تصمیم به برنگشتن یا فرار از شهر ساحلی را نمیگیرند و این حرکت رفت و برگشتی به معنای نتیجه بخش بودن انقلابی است که وی در قصه اش به نمایش گذاشته است.
پرندگان صدو چهل میلیون سال صبر کردند تا علیه بشر جنگ راه بندازند !
باید به اونها شلیک کنیم کلاغ ها لاشخورند مثل بقیه حیوانات
از همین دو تا دیالوگ میتوانیم به فهم چند موضوع برسیم اول اینکه هیچکس به دنبال فهم دلیل این اتفاق به معنای کسب اگاهی نیست. دوم اینکه همیشه در همه جای دنیا افرادی زورگو وجود داشتند که فکر میکردند میتوانند با توپ و تفنگ و تیر صدای اعتراض را خفه کنند
سوم اینکه انها حتی حاضر نیستند باور کنند که همه این پرندگان کلاغ ها نیستند بلکه مرغان دریایی هم در این اعتراض شریک هستند به این معنا که صدای این حرکت از بخش های مختلف جامعه شنیده میشود اما گوش شنوا وجود ندارد
اینکه هیچکاک سکانس حمله پرندگان را با ان ریزبینی خاصش در بیرون مدرسه به نمایش میگذارد اینکه پرندگان فقط سر های بچه ها را مورد حمله قرار میدهند همه اینها دال بر این موضوع است که هجوم تغییرات فکری باید از مدارسی اغاز شود که ترویج کننده اگاهی و اطلاعات حکومتی میباشند به عبارت دیگر انچه را که ما میخواهیم یاد بگیر و انچه را که نمیخواهیم نه. در همه جای اثر شاهد این موضوع هستیم که پلیس به عنوان مجری قانون و یا به تعبیر دیگر حاکمیت سعی دارد این هجوم و حمله را چیزی غیر از مسائل درک شده مردم فرض کند
به معنای دیگر علاقمند است این نا اگاهی و خیال غلط را بین مردم عمومیت بخشد.
در بخش های پایانی میبینیم که اتش داخل شومینه راهی جز خاموش شدن ندارد این در حالیست که قبلا خانه میچ و مادرش به عنوان یکی از نقاط امن شهر کوچک ساحلی معرفی گشته است و در و پنجره ها که نماد ارتباط با دنیای بیرون هستند همگی به دلیل تهاجم سراسری پرندگان بسته شده اند اما با همه این تفاسیر پرندگان راه خود را پیدا کرده و از طریق اتاق زیر شیروانی هجوم میاورند و سر ملانی را مورد هدف قرار میدهند.
این بدین معناست که که اگر حکومت یک کشور در جهت عدم اگاهی مردم کشورش همه راه ها را هم ببندد باز هم راه برای نفوذ به افکار مردم و اگاهی بخشیدن به انها وجود دارد.
سینما کلاسیک
نقد استاد مسعود فراستی بر فیلم پرندگان.
هیچکاک شوخیهای دیوانهواری با اطرافیانش میکرده. برای مثال؛ «تیپی هدرن» بازیگر فیلم «پرندگان» هیچکاک دختری داره به نام «ملانی» که بعدها خودش هم بازیگر سینما شد.
هیچکاک بهعنوان هدیه، یک عروسک بهشکل مادرش با همون لباسهایی که در فیلم پرندگان به تن داشت، در یک تابوت کوچیک بهش داد.
سالها بعد ملانی دربارهی هیچکاک گفت که: «او یک عوضی بود و میتوانید این را از من نقل کنید.»
صحنه تاثیر گذار از فیلم پرندگان
سکانس پایانی فیلم پرندگان
خروج از خلیج بودگابی
سکانس پایانی فیلم که ملانی مجروح و پریشان به همراه میچ و مادر و خواهرش و البته مرغهای عشق از خانهشان بیرون میزنند، تا چشم کار میکند همه جا پر است از پرندگانی که انگار در آرامشی پیش از طوفان به سر میبرند. مثل این است که آنها منتظرند تا حرکتی از خانوادهی میچ سر بزند تا بار دیگر حمله کنند. اتومبیل میچ بهآرامی از میان آن همه پرنده رد شده و در دوردست دور میشود. هیچکاک هیچ تضمینی نمیدهد که این کابوس تمام شده باشد. هیچ کسی در این جهان ناامن در امان نیست. خطر در گوشهگوشهی این دنیا در کمین است. پرندهها (یا به عبارت دیگر اضطراب مرگ و زندگی) همه جا با شخصیتها هستند. تفسیر نمای پایانی این گونه نیز میتواند باشد که: ممکن است در بین راه یا در شهر دیگری میچ و «خانوادهاش» مورد حمله قرار گیرند. هیچ گریزی از مرگ نیست. هیچ تکیهگاهی وجود ندارد. این همان دیدگاه وجودی است که به آن اشاره شد.
هیچکاک در هیچیک از آثارش (شاید بجز مرد عوضی) مانند پرندگان این همه بر تنهایی انسان و بیپناهیاش در جهانی پراضطراب تأکید نکرده است. دنیای پرندگان سرشار از سیاهی و تباهی است. این تباهی را موجوداتی رقم زدهاند که دوستداشتنی هستند اما قاتلاند؛ بیآزارند اما قاتلاند؛ مرگبار و هراسآورند.
هیچکاک در پرندگان به ما میگوید در هر لحظهای ممکن است، یک امر زیبا با خود هراس مرگ را به همراه بیاورد. شاید لازم است با احتیاط با زیبایی روبهرو شویم. شاید همین معصومیت پرندهها است که ما را به کام خود میکشد. به کام مرگ میکشد. به کام زیبایی.
جالب است بدانید
فیلم «پرندگان» با عنوان مرسوم «پایان» تمام نمیشود. چرا که هیچکاک میخواست احساس وحشت بیپایان را القا کند.
سکانس پایانی یک تعلیق ابدی هست، یکی از بهترین پایان های باز. هیچکاک همیشه بر یک نوع ترس فلسفی وجودی(کیرگاردی) در آثارش تاکید داره و این سایه افکنده رو شخصیت ها ، پرسوناژ هاشون و ادامه ی روند قصه و روایت که به کلیت فضا یک رنگ و لعاب اگزیستانسیالیستی میده.
لحظات پایانی و دوربینی که درون خانه همراه با آدمها حبس شده و به صدای ترسناک پرندگان گوش میدهد. این بار، انسانها در قفس اند و پرندگان، رها و مهاجم. این تسلط در چند دقیقهی پایانی به اوج خودش میرسد و اندازه نگه داشتنِ هیچکاک، خیال را درمانگر میکند. خیالِ پرندگان موقتا امان میدهد تا انسانها بروند. این امان دادن از نوعیست که گویی پرندگان هدفشان این بوده که اعلام کنند «رویتان را کم کردیم، حالا بروید!» و این ادامه ندادن خیال و مجال دادن به انسان، درمانگر است.
هجوم پرندگان علاوه بر اینکه مخرب است و کشنده، درمان نیز میکند و ما را به خودمان باز میگرداند. این درمان در سکانس فوقالعاده انتهایی بر جان تماشاچی مینشیند. پرندگان، آنچنان عادات را به هم میریزند که موجب تلنگر شده و جایگاهمان را یاداور میشوند.
فیلم در تعلیق به اتمام میرسد،همچون بسیاری دیگر از آثار هیچکاک و این تعلیق ابدی، حکایت از نبرد ابدی خیر/شر، واقعیت/خیال دارد. هجوم خیالین پرندگان، تا جایی میرود که در خدمت انسان، روابط انسانی و عشق باشد.
بزرگان سینمایی، همواره یکی از مواردی که در خصوص کارگردانان صاحب سبک ذکر میکنند، بحث "ساخت جهان" است؛ به این معنی که کارگردان باید در اثر خود، دنیایی را خلق کند که صدر و ذیل آن با هم بخواند و دارای منطقی معین باشد. این جهان، ممکن است با جهان بیرونی، مشابه یا کاملاً متفاوت و متضاد باشد؛ شاید حتی هنر کارگردان های "بزرگتر" را بتوان، خلق جهانی دانست که وجوهی ناآشنا با سلیقه مخاطب را دربرگیرد.
حال در فیلم «پرندگان»، هیچکاک با ساخت یک جهان متفاوت با دنیای بیرونی، کار خود را به پیش میبرد. دنیای این فیلم، اساساً با پیش فرض های مخاطب، تفاوت هایی بنیادین دارد؛ در جهانِ پرندگان، حیوانات، حاکمان زمین بوده و انسانها محکوم و تحت سیطره آنها قرار دارند. انسانی که زمین و زمان را تحت سلطه خود میداند و هر آنچه هست را غصب کرده، اینبار مملوک پرندگانی شگفت انگیز میشود که نسبت متفاوتی با حیوانات "جهان واقعی" دارند. این پرندگان، درّنده و سلطه جو بوده و اساساً برای آنها سازش یا دوستی بی معناست؛ اینبار "انسان" است که در باغ پرندگان، پشت حصار فلزی قرار گرفته و مخاطبانی به آن مینگرند!
در واقع، "معکوس کردن" پیش فرض های مخاطب و تبدیل آنها به نقطه مقابل خود، از نکات قابل توجه این فیلم است ( یعنی پرندگان بی خطر و مهربانی که خطرناک و تندخو شده اند و انسان های حاکمی که اینبار محکوم شده اند! ) اثر هیچکاک، جهانی با ذات مشابه ولی با شکلی متفاوت از دنیای بیرون را ترسیم میکند...
اما نکته دیگر جالب توجه اثر آنجاست که هیچکاک هیچگاه به ما نمیگوید علت حمله و جنون این پرندگان چیست؛ همانطوری که هیچگاه مشخص نمیشود، علت جنون انسان ها که حیوانات ( در اینجا پرندگان ) را در قفس حبس و محصور میکنند چیست!!!
در اثر هیچکاک، فیلم با صدای پرندگان آغاز میشود ( در اولین لحظات و حتی قبل از اینکه آرم کمپانی یونیورسال به نمایش در آید ) و با صدای پرندگان نیز به اتمام میرسد؛ پرندگان، حاکمان بلامنازع و علی الاطلاق زمین بوده و اینبار این "انسان" است که باید کوچ کند ( سکانس پایانی اثر ) و از شهر و دیار خود رخت بربندد، زیرا که "قاعده بازی" عوض شده است!
آلفرد هیچکاک، پشت صحنه فیلم «پرندگان»
راد تیلور بیان کرده بود که تنها راه بی حرکت نگه داشتن پرندگان برای مدت طولانی، تغذیه آنها با ترکیبی از گندم و ویسکی بوده است.
سکانسی که خانه را کاملا چفت و بست کرده بودند و پرندگان حمله کردند را به یاد بیاورید، ما آنجا به زحمت یک یا دو بار پرنده دیدیم، هیچکاک بیشتر با افکت های صوتی و تصویری حملهی پرندگان را برای ما تداعی کرد. آیا آن حمله نمیتوانست صرفا تجسم ذهنی آن افراد باشد؟
سکانس دیگر: ملنی در اتاقی حبس شده بود و پرندگان به او حمله کردند ولی درنهایت نجات یافت، وقتی به هوش آمد با دستانش پرندگانِ خیالی را میزد و از خود دور میکرد! هنوز هم فکر نمیکنید که این پرندگان میتوانند صرفا تجسم خیالِ افراد باشند و مثل فیلم شمال-شمالغرب کل فیلم یک واقعیت - خیال باشد؟
فیلم پرندگان اثر سینما ساز بزرگ الفرد هیچکاک
فیلم بر اساس یک فیلم نامه یک خطی جلو می رود و شخصیت ها نه در دل فیلم نامه بلکه در میزانسن ها معرفی می شوند.
ظرافت های هنرمندانه کارگردان فیلم را از یک جلوه تک خطی روایت به درون مایه اصلی او هدایت داده می شود اولین بینش درون مایع این رخداد ضربه زدن اولین پرنده به سر هدرن شخصیت زن فیلم و جریان ساز سمت مقابل هست و با وارد شدن وی به شهر حادثه ها رخ می دهد. در سمت دیگر شخصیت مرد فیلم با بازی راد تیلور که نقطه مکمل او با هدرن می باشد اما در این مکمل بودن کنتراست های تصویری در مقابل هم تبدیل به دو جریان دیالکتیک فیلم شده و اصل موضوع را به دوش می کشند نگاه از بالا به پایین هدرن به تیلور در نمای کافه به اوج خود می رسد که با کج کردن قاب در ان نما تفاوت فکری انها را فیلم ساز باز افرینی می کند گویی پرنده که موجب اشنایی انها شده بهانه ای برای این جریان و ادامه دادن ان خود تبدیل به کنش متقابل شده و از نیمه فیلم هیچکاک با ان ظرافت میزانسن خود تبدیل به فرم روایی خود می کند مسله گناه و بخشش گفتگوی اهالی شهر در کافه نقطه نظر های انها و تبدیل شدن هدرن به ترس درون مایع شهر با نشستن اولین کلاغ در بک راند او ..
فیلم ساز رابطه تیلور و مادر را چگونه با نگاه روانشناختی امیخته و به انسجام درام اضافه می کند.
بخشی از گفت و گوی جالب با هیچکاک مربوط به نحوه ساخت فیلم پرندگان
منبع: کانال تلگرامی کافه هنر