نگاهی به زندگی یکی از خالقان جنبش سقاخانه
بیوگرافی چارلز حسین زندهرودی (۱۳۱۶ - )

حسین زندهرودی (زاده ۱۳۱۶ خورشیدی در تهران)، که در خارج از ایران با نام شارل حسین زندهرودی شناخته میشود، نقاش معاصر ایرانی است. او از بنیانگذاران مکتب سقاخانه و پیشگامان شیوه نقاشیخط در ایران است و با استفاده از نمادهای هنر سنتی ایران و همچنین خوشنویسی، روشی تازه را در هنرهای تجسمی ایران به وجود آورد.
هنر امروز: حسین زندهرودی در سال ۱۳۳۵ وارد هنرستان هنرهای زیبای تهران شد. اولین اثر نقاشی خود را در طول دوران تحصیل در هنرستان پدیدآورد. در بیست و دو سالگی به پاریس رفت و در بیینال ۱۹۶۱ پاریس برنده جایزه شد و یک بورس تحصیلی به او تعلق گرفت. وی سپس در رشته هنر تحصیل کرد. پس از پایان تحصیلات به ایران بازگشت و آثارش را در «آتلیه کبود» به نمایش گذاشت، او بیتردید از مهمترین چهرههای مکتب سقاخانه محسوب میشود هرچند او در مصاحبه با دوهفتهنامه تندیس این نسبت داشتن با مکتب را نفی میکند و سقاخانه را مترادفی با نام خودش میداند. حسین زندهرودی در سال ۱۳۵۱ قرآنی نفیس با طرحهای رنگی را از طرف انتشارات «کلوب کتاب» در پاریس منتشر کرد که جایزه «زیباترین کتاب در سال جهانی کتاب» از طرف یونسکو به آن تعلق گرفت.
آثار حسین زندهرودی در موزههای متعددی نگهداری میشود. سه دهه پس از انقلاب گالری هما نخستینبار آثار این هنرمند را در کلکسیونهای مختلفی در معرض دید علاقهمندان قرار داد. از جمله این دورهها میشود به نمایش سری مهرهای زندهرودی در این گالری در همکاری با فریدون آو اشاره کرد. موزه بریتانیا در اردیبهشت ۱۳۹۲ بزرگداشتی به احترام این هنرمند و با سخنرانی ونیا پورتر برگزار کردهاست. حسین زندهرودی از ابتدا نقاشیهای خود را با اعداد و حروف و تکرار آنها خلق کرد. در آثار وی چهار عنصر آب، خاک، باد، و آتش مورد توجه قرار گرفتهاند. هنرشناس فرانسوی ژان کلود کاریر معتقد است:
گام نهادن در آثار زندهرودی به معنای ترک اشکال و محیطی است که بهطور معمول در آن زندگی میکنیم.
در چهارمین حراج بینالمللی کریستیز (۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۷) که در دبی برگزار شد، تابلو نقاشیخط چهارباغ حسین زندهرودی به مبلغ یک میلیون و ۶۰۰ هزار دلار فروخته شد که رکورد گرانترین تابلو نقاشی مدرن در تاریخ نقاشی ایران است. حسین زندهرودی سال ۱۳۱۶ در تهران متولد شد. سال ۱۳۳۶ به هنرستان هنرهای زیبا رفت و نزد شکوه ریاضی و مارکو گرگوریان نقاشی و حکاکی آموخت.
سپس در سال ۱۳۳۹ در هنرکدهی هنرهای تزئینی مشغول به تحصیل شد. تا این سال د نمایشگاه از نقاشیهای امپرسیونیستی و سورئالیستی خود به نمایش گذاشت. اما بیش از اینها بهخاطر پردههای مذهبیای که آفریده بود موردتوجه قرار گرفت. سال ۱۳۴۰ آثاری بهصورت کولاژ از اشیای دورریختنی را در آتلیه کبود (متعلق به پرویز تناولی) به نمایش گذاشت. سپس متأثر از پوسترهای مذهبی تابلویی بزرگ پوشیده از خطوط ریز آفرید.
این تابلو را نخستین اثر با رویکردی میدانند که او و تناولی پایهگذارش شدند و سقاخانه نام گرفت. زندهرودی در همان سال ۱۳۴۰ (۱۹۶۱) دانشکده را رها کرد، راهی پاریس شد و جایزه دوسالانه پاریس را برد و تا امروز مقیم پاریس است. از این زمان خط فارسی به عنصر اصلی آثار او تبدیل شد، و در دورههای مختلف آن را همراه با نقوش گرافیکی و هندسی، نشانههای عامیانه و مذهبی، و در ترکیببندیها و ریتمهای گوناگون بهکار گرفت. زندهرودی علاوه بر اینها چندین کتاب از جمله قرآن و دیوان حافظ را مصور کرده است. او هنرهای جدی را هم آزمود و در دهه ۱۹۹۰ (۱۳۷۰) پرفورمنس و اینستالیشن را تجربه کرد. در سالهای مهاجرت چندین نمایشگاه در کشورهای مختلفی چون فرانسه، آمریکا، مراکش و امارات برگزار کرده است. آخرین حضور زندهرودی در ایران به بهانهی برگزاری نمایشگاه مروری بر آثارش در موزهی هنرهای معاصر تهران در سال ۱۳۸۰ بود.
بیستوسه سال داشت و تازه هنرستان هنرهای زیبا را با رتبه اول به پایان رسانده بود که در مصاحبهای در مورد استادانش گفت: «... همه استادان ما بیلیاقت هستند و من حاضرم با آنها مسابقه بگذارم.» خیلی زود هم توانست در مسابقه نوگرایی آن سالهای هنر ایران جزو نامآوران شود. مشخصاً دوست داشت آغازگر و شروعکنندهی یک جریان باشد تا ادامهدهنده. خود را یک هنرمند انقلابی میدانست و سالها بعد که دیگر یک هنرمند شناخته شده بود در مصاحبهای گفت: «... به تعلیم نقاشی اعتقادی ندارم، چون برای تبدیلشدن به یک نقاش بزرگ، آموزش فنی لازم نیست با هر وسیلهای میتوان نقاشی کرد. به عقیدهی من در مدرسههای هنرهای زیبا در سراسر دنیا را باید بست...»
از اولین افرادی بود که در کارهایش به منابع الهامی روی آورد که تا آن زمان در ایران کمتر کسی بهفکر استفاده از آنها افتاده بود. برخوردش با سنت تصویری هنر ایران و فرهنگ بصری عامیانه مانند کشفکردن گنجی بود که کسی از وجود آن خبر نداشت. برای همین از همان سالهای ابتدایی فعالیت هنریاش شروع به کنکاش در محیط اطرافش کرد. معماری ایرانی، گنبد، گلدسته، کاشی و آجرکاری، مراسم عاشورا، علموکتل، کتیبهها، شمایلنگاری، اشعار مذهبی و خط فارسی... هریک در دورهای دستمایه کارهای او شدند. خود او در این باره میگوید: «حوالی سالهای ۱۳۴۴-۴۵ و در زمان تحصیل در هنرستان، در موزه ایران باستان به یک پیراهن برخوردم. پیراهنی بود پر از دعا و اعداد... این به من شوک عجیبی داد. متوجه شدم که میتوانم از این عناصر استفاده کنم... یکی دیگر از چیزهایی که برایم جالب بود، رمل و اسطرلاب بود به رمل علاقه داشتم، یا به نوشتههای روی دعاها و شمایلهای مذهبی.» وی همزمان با این جستجوگریها در ایران از اتفاقات هنری آن سر دنیا هم بیخبر نبود، نقاشی انتزاعی در غرب در سالهای اوج خود بود و بههرحال استادانش نیز در هنرستان اکثرا تحصیلکرده اروپا بودند. در آن دوران، گفتمان غالب هنری در ایران در تلاش بود با ادغام هنرهای سنتی و عامیانه، برپایه نقاشی انتزاعی و بهطورکلی هنر مدرن غربی، زبان تصویری جدیدی بیافریند. زندهرودی جوان، خود از سردمداران این جریان شد. آثارش هم کموبیش با استقبال جامعه هنری مواجه شدند و در بسیاری از موارد هم مورد تشویق قرار گرفتند و کارهایش هم به بیینال تهران و هم به بیینالهای خارجی راه پیدا کردند.
اما مطرحشدن حسین زندهرودی بهعنوان هنرمندی درخور توجه در سال ۱۳۳۹ با برگزاری نمایشگاهی در تالار عباسی اتفاق افتاد. آثار بهنمایشدرآمده موضوعات و عناوینی داشتند که هم شوخطبعی و طنزپردازی هنرمند را یادآوری میکرد هم بیانگر خلاقیت و نوآوری او بود. در بروشور این نمایشگاه درباره زندهرودی اینچنین نوشتهشده است: «وی، نقاش جوان و بسیار پراستعدادی است که از هماکنون، شیوهای مخصوص در نقاشی دارد و شخصیت هنری او از خلال آثارش هویداست و اگر از تلاش و تکاپو بازنماند بیگمان، آیندهای روشن در انتظار اوست. آنچه در این نمایشگاه میبینید، همه از کارهای سه ماه اخیر اوست و این پشتکار، نشان میدهد که دروازههای پیروزی بزرگ آینده، بر روی نقاش جوان ما باز است.»
در همین نمایشگاه یکی از آثار وی با عنوان این حسین کیست که همه عالم دیوانه اوست دل از دیگر هنرمند آن زمان، پرویز تناولی، میبرد. عنوان جذاب تابلو که برگرفته از یکی از نوحههای مذهبی شیعیان در رثای امام حسین است، ضمن اشاره به نام خالق اثر و طرح سؤالی ایهامآمیز که «حسین (زندهرودی) کیست؟»، در حقیقت الهامی خلاقانه از یک پرده نقاشی قهوهخانهای بود. تناولی اثر مذکور را میخرد و بعدها که در هنرکده هنرهای زیبا با زندهرودی از نزدیک آشنا میشود، از او دعوت میکند تا به کارگاه او، آتلیه کبود، بیاید تا همان پرده را برروی دیوار آنجا مشاهده کند و این سرآغاز همکاری و همفکری زندهرودی و تناولی میشود و در واقع سنگبنای مکتب سقاخانه برمبنای همین دوستی گذاشته میشود.
کریم امامی دراینباره مینویسد: «شکی نیست که نقاشی سقاخانه با حسین زندهرودی شروع شد. یکی از کارهای اولیه او را در همان اوان در خانه دوستی دیدم؛ طرح ساده جسد بیسرودست شهیدی بود از شهدای کربلا که روی آن را با اعداد و کلمات، با قلم ریز، طلسموار پر کرده بود، گاه جدی گاه شوخی. کار دیگری هم در سالهای بعد از زندهرودی در خانه دوست دیگری دیدم که به آغاز سقاخانه مربوط میشود: یک حکاکی بزرگ روی لینولئوم که رویدادهای صحرای کربلا را به سبک پردههای قهوهخانه قدمبهقدم دنبال میکند.»
درهرحال تناولی چه در شکلگیری مکتب سقاخانه و چه در زندگی هنری زندهرودی چندان بیتأثیر هم نبود. این دو هنرمند با هم به گشتوگذارهای شبهتوریستی و اکتشافی در محلههای جنوب شهر تهران میرفتند و دلمشغولیهای نسبتا مشابهی در زمینه هنر داشتند. همچنین آتلیه کبود تناولی محل برگزاری تعدادی از مهمترین نمایشگاههای زندهرودی بود. در سال ۱۳۴۰ زندهرودی یک از جنجالیترین نمایشگاههایش را در آنجا برگزار میکند.
نمایشگاهی که به گفته تناولی: «گرچه برخی را شگفتزده کرد، اما شهرتی برای زندهرودی به با آورد.» آثار بهنمایش درآمده در این نمایشگاه بومهای بودند که برروی آنها کفشپاره و پتوی کهنه چسبانده شده بود و مجسمههایی در ابعادی بسیار بزرگ چون: مجسمه پانزده متری تخیل، مجسمه چوبی عشاق، مجسمه حلقآویزشده و مجسمه کابوی که از جعبههای چوبی میوه ساخته شده بود و خود زندهرودی شب افتتاحیه برروی آن نشسته بود. تناولی در تمام این دوران از مشوقان اصلی زندهرودی بود و حتی سفارش کارهای عجیبوغریب هم به او میداد و از زندهرودی بود و حتی سفارش کارهای عجیبوغریب هم به او میداد و از زندهرودی خواسته بود تا پردهای به بزرگی اتاق اصلی کارگاه (آتلیه کبود) بکشد، بهحدی که همه دیوارها از نوشته پوشیده شود و آنگونه که خود تناولی تعریف میکند: «او سفارشی که من زیاد هم به انجام آن مطمئن نبودم به عین انجام داده بود و طوماری از کاغذ به طول ۱۳ متر و عرض بیشتر از ۲متر با خطوط ریز پر کرده بود.»
و با اینکه الکار، مانند اکثر منتقدان غربی، زندهرودی را هنرمند ایرانی (حاشیهای) میداند که از تمام این چالشها سربلند بیرون آمده، اما بهنظر میرسد خود زندهرودی از روشهای دلبری و عشوهگری در فضای هنری غرب بهخوبی آگاه بوده و در مورد روش کارش در آنجا اینطور توضیح میدهد: «در بوزار پاریس شیوههای کلاسیک را دنبال کردم اما در بیینالهای خارجی با تومارهایی شرکت کردم که با اعداد و حروف رمز پر شده بود... تمام کوشش سالیان من این بود که از هنر عامیانه ایران که در اروپا کسی آن را نمیشناخت استفاده کنم و اثری به وجود بیاورم که در برابر هنرمندان خارجی عرض اندام کند.» و مسلما این نوع کارها توان جلب توجه و عرض اندام در غرب را داشتند. در واقع مخاطب غربی آثار زندهرودی، عاجز و ناتوان از درک و خوانش حروف در کارهای او هست و نوشتهها و حروف را در آثار وی بهجای تزئینات خوشنویسی در نوشتههای عربی/فارسی میگیرد و پیام تصاویر را مرتبط با عرفان اسلامی/ایرانی میداند.
در واقع زنده رودی با نقاشیهایش توانسته نبض مخاطب غربی را در حساسترین نقطهاش پیدا کند که این همان مشخصه اگزوتیک آثار زندهرودی است که بعدها آلاحمد با زبان کنایهآمیز مخصوص خود دربارهاش اینطور صحبت میکند: «بهکاربردن کلام مثلا در یک طلسم بختگشا، نوعی افسانهسازی بهقصد ایجاد ترس و حرمت در هوامالناسی که نمیتواند کلام را بخواند و پی به معنایش ببرد. خوب این درست و مصداق خارجی رونق کار زندهرودی برای فرنگی جماعت است. و آیا نقاشان محترم ما همه طلسمبازی میکنند.»
البته این صحبتهای آلاحمد در ادامه نقدی بود که پیشتر سیمین دانشور نیز درباره آثار زندهرودی در بیینال سوم نوشته بود. دانشور ضمن تأکید بر سبک مخصوص زندهرودی، درباره تأثیر او بر دیگر هنرمندان همدورهاش معتقد بود: «... که صادق تبریزی در سیمرغاش، فهیمه نوایی در حکاکیهایش و تا حدی ویکتوریا افشار و مسعود عربشاهی و هزاوهای، نظر به آثار قبلی زندهرودی داشتهاند.» و در ادامه بدبینانه میپرسد: «... آیا زندهرودی سبک فعلی خود را که بیشباهت به بزرگ کردن (آگرندیسمان) گوشهای از ادعیه و طلسمات قدیم نیست و ضمنا بیشتر به درد پرده و چادر تعزیه میخورد، باز دنبال خواهد کرد و در صورت ادامه، کارش به یکنواختی نخواهد انجامید و بعد مردم سادهدل، برای دعانویسی به او رجوع نخواهند کرد؟»
و در نهایت دانشور اینگونه نتیجهگیری میکند که: «... نباید گذاشت سوژه، اینچنین هنرمند را در طلسم خود به حصار کشد. هر موضوعی یک سکوی پرش است و حیف که زندهرودی سخت به این سکو چسبیده است.» سیروس ذکا اما در نگاهی کاملا متفاوت و با نظری مثبت درباره نقاشیهای زندهرودی مینویسد: «این پیام آشنا چیست که ما میشنویم؟ این پژواک درون و آشفته و سردرگم ما را، چهکسی اینطور منعکس کرده است؟ گویی در جستوجوی کلید جادوها و اسرار نگفتنی ماست و کارش با نقاشی فاصله گرفته و با کلمات و ارقام و تصاویر، دعایی بزرگ مینویسد که شهیدان و رادمردان ما را ثنا میگوید یا سرگذشت فجیع آنان را بازگو میکند...»
بعد از بیینال پنجم نیز زندهرودی همچنان در آثارش با خط سروکله میزند. اما در کارهایش تلاشی برای کمکردن وجه تزئینی نقاشیهایش دیده میشود. در آثاری که در سال ۱۳۴۵ در گالری سیحون به نمایش میگذارد، حروف بهصورت کاردیوگراف و موجودات سلولی بهتصویر درآمدهاند. اما اتفاق مهمتر چهارسال بعد، در نمایشگاهی که از آثارش در انجمن ایران و آمریکا برپا میکند، میافتد. نحوه بهرهگیری زندهرودی در این نقاشیها از خط بهگونهای بود که در تصاویر او خلوص و انتزاع بیشتری دیده میشد که بازتاب این مسئله در یکی از ماهنامههای آن سالها اینطور بیان شد: «آثار اخیر زندهرودی با آثار قبلیاش ابن تفاوت عمده را دارد که بهکلی فاقد تزئیناتی سوای آنهاست که خود خط عرضه میکند.
در تابلوهای قدیم زندهرودی گاه از رنگ و فرم و گلوبته برای شکیلتر کردن پردهها استفاده شده است، درصورتیکه کارهای این نمایشگاه نشان میدهد که زندهرودی فقط از این امکانات است که بهنهایت استفاده کرده است.» خود زندهرودی نیز در مصاحبهای مراحل تغییروتحول کارش تا سال ۱۳۵۰ را اینچنین شرح میدهد: «من کارهایم را به سه دوره تقسیم میکنم. دورانی که از جادو و جنبل و اوراد و اذکار متأثر بودم، دورهای که به کاردیوگرافی توجه کردم و حالا در دوره سوم هستم. دورهای که خطوط برای زیبایی نیست، مثل ریاضیات دارای فضای مجهول است، مثل شعر و موزیک در جستجوی حرکت است.»
در این سالها زندهرودی هم در ایران و هم در اروپا بسیار پرکار و فعال بود. در ایران آثارش بهطور مستمر در گالریها و همچنین در مهمترین رویدادهای هنری کشور ارائه میشد، در غرب نیز دیگر نقاش کمنامی نبود. جوایزی از بیینالهای پاریس و ونیز دریافت کرده بود، چند گالری و موزه هم به نمایش آثار او در فرانسه و اورپا پرداخته بودند، برای قرآن و نیز بعدها برای دیوان حافظ تصویرسازی کرد. در سال ۱۳۵۰ یک مجلهی فرانسوی بهعنوان یکی از ده هنرمند زندهی مهم دنیا شناخته شد و بهنظر میرسید خود او هم تفسیری را که غربیان از نقاشیهایش داشتند را بیشتر میپسندید و صفتهایی چون عارفانه و نیایشگونه... که آنها در مورد آثارش بهکار میبردند، بیشتر به مذاقش خود میآمد.
در سال ۱۳۵۶ در موزه هنرهای معاصر تهران نمایشگاهی با عنوان سقاخانه برگزار شد و کریم امامی در مورد کارهای زندهرودی و علت انتخاب نام سقاخانه برای این مکتب اینچنین نوشت: «بیننده از تماشای این کارهای زندهرودی به یاد حرم و تکیه و حسینیه میافتد. حالوهوای کارها همین بود. بوی روضه و گریه، روشنی شمع و برق طاس برنجی، صدای صلوات و یاحسین و فدای لب تشنهات یا اباعبدالله. حالوهوای مذهبی بود ولی نه در حد مسجد شاه اصفهان، رفیع و فخیم، نه در حد مسجد سپهسالار تهران سترگ و غیرشخصی، بلکه نزدیک و آشنا و در حد سرگذر(...) برهمین اساس نام سقاخانه برای این نوع آثار از این قلم جاری شد و گروهی را خوش آمد و جمعی را ناخوش، ولی درهرحال به کار رفت.»
زندهرودی حدود سیسال بعد در مصاحبهای بهصراحت خود را از جمع ناخوشان معرفی کرد و در اینباره گفت: «من اسم این سبک را گذاشتهام "زندهروی". چون این سبک بدون زندهرودی معنا ندارد... در سال ۱۹۵۹ من کاری را سختم که در بالای آن نوشته شده بود سقاخانه. عکس این کار هست. کار که به نمایش درآمد یک نفر آن را بازگو کرد و این اسم از آنجا بهوجود آمد. من... گفتم که این اسم را میبایست عوض کنند، چرا که سقاخانه یک چیز پیشپاافتاده هست و فلسفهای در آن نیست. فکر کردیم که اسم آن را بگذاریم "نیایش" چون نزدیکی بیشتری با این سبک داشت اما در آخر گفته شد که اسم آن را بگذاریم زندهرودی که بچهها هم در روزنامههای فرانسه این مسئله را منعکس کردند.»
تمام کسانی که با استاد حسین زندهرودی ملاقات و گپوگفتی داشتهان، وی را انسانی متفاوت، با روحیه غیرقابل پیشبینی یافتهاند. این نکته ظاهرا پیش از هرگونه داوری، به دنیای شاعرانه و نقاشانه وی بازمیگردد که دائم او و خیالش را به این سو آن سو میبرد لذا در مصاحبتش هرکسی لحظات متفاوتی را تجربه میکند.
حسین زندهرودی در پاسخ به سؤال اینکه قدری از خودتان بگویید، میگوید: «معمولا با هنرمندان که مصاحبه میشود –مخصوصا در ایران- از سال تولد و یا اینکه برای چه او هنر را انتخاب و نه مثلا طب را، سؤال نمیکنند. چرا منِ زندهرودی، نقاشی را انتخاب کردم؟ و چرا میخواستم به این وسیله خودم را به اجتماع نشان بدهم. حالا وقتی شما این سؤال را میکنید، به این مسئله فکر میکنم که یک آرتیست میبایست یک مرد کامل جهانی باشد، مردی باشد که مرز و بوم برایش اهمیتی نداشته باشد. شخصی باشد با خصلتهای انسانی و تأثیر بگذارد برروی اجتماعش.
من در جستجوهایی که از جوانی کردم و اروپا آمدم، اصلا قصدم جدایی از وطن نبود بلکه میخواستم در فضایی باشم که بهتر بتوانم خودم را نشان بدهم و درون جریانی هنری قرار بگیرم. در جوانی من رابطههای زیادی با آرتیستهای مختلف داشتهام و به همین سبب توانایی و خلاقیت من بیشتر میشد. مثلا شبها وقتی کار میکردم، متوجه این مسئله بودم که صدها نفر مثل من دارند کار میکنند و این به من انرژی میداد.
این احساس را در ایران نداشتید؟
این احساس بود اما آن موقع چیزی در ایران نبود. یک مقدار مینیاتوریست بودند که نقاشی میکردند. تعدادی هم کارهای دلی میکردند و تعدادی هم نقاش کلاسیک پیرو کمالالملک بودند. البته کمالالملک از نظر اخلاقیات و انسانیت برای من اهمیت دارد. (در چنین شرایطی) من سبک سقاخانه را ابداع کردم. در همان زمان که در هنرستان هنرهای زیبا بودم، برای خودم سبکی داشتم که کارهایم را فرستاده بودند به بیینال پاریس، سائوپائولو و ونیز و در همان زمان چندین جایزه مهم نصیب من شده بود و همینها هم سبب شده که دعوت بشوم به اروپا. یعنی وقتی من به اینجا آمدم –در هجده سالگی- یک آرتیست کامل بودم.
اینجا انرژی بیشتری به من میداد و یکی از نیازهای هنر این است که در حاشیه آن آدمهای هنردوست زیاد باشد. هنردوست کسی است که بدون بعض و غرض، هنر هنرمند را قضاوت میکند و اهمیت به آرتیست خیلی کمک میکند. البته جنبه مالی هم دارد. مثلا با خرید تابلو به هنرمندان جوان کمک میکنند و به او اطمینان میدهند و البته اجازه عرضاندام نیز میدهند.
همانطور که میدانید دو نوع آرتیست داریم. یکی آن که احساس میکند که یک رول انسانی دارد و میخواهد روی فکر و فلسفه زیست ملتها تأثیر بگذارد و یک گروه هم کارشان فقط جنبه دکوراتیو دارند. اما آنچه برای من از اول مهم بود این بود که اثری را بهوجود بیاورم که بتواند روی اجتماع تأثیر بگذارد و روی جنبه باطنی اشخاص نیز تأثیر بگذارد. انسان دارای دو جنبه باطنی-روحانی، ملکوتی-جسمانی است. در کارهای من آنچه اهمیت داشت، تأثیرگذار بودن برروی جنبه ملکوتی و اخلاقی انسانها بود.
این تفکرات از همان ابتدا و از همان دوران هنرستان با شما همراه بود؟
این فکرها از همان ابتدا به شکل جستجو با من بود و همیشه از آن سؤال میکردم. آن چیزی که از ابتدا برای من مهم بود، چگونگی وجود خدا بود. چرا خداوند ما را خلق کرده و چرا من زنده زندهرودی را خلق کرده و حالا میبایست چه کار کپبکنم. چرا من که این همه زحمت کشیده و درس خواندهام، به یکباره از دنیا میروم؟ اینها تمام سؤالهایی بود که در نقاشی از خود میکردم. و البته تمام مردمان دنیا میبایست این سؤالات را از خودشان داشته باشند. من در همین ارتباط، تمنام متون فلاسفهایی که در این خصوص کارکردهاند میخواندم.
یکی از دریافتهای هموارهی من، مسئلهی تکرار در آثار شماست. نکتهای در فرهنگهای مختلف و در ذات تمام مذاهب در قالب تکرار مثلا تکرار ذکر، عبادت و غیره وجود دارد. در کارهای شما مثلا برخی فرمها و حروف تکرار میشوند. آیا این مسئله هم از همان تأملات فلسفی شما ناشی میشود؟
بله، اتفاقا این موضوع مقالهای بود که یکزمان روی یک دوره از کارهای من نوشته شد. دورهایی که مثلا من یک «ب» و یا «الف» را میگرفتم و آن را تکرار میکردم. البته من به مسائل مذهبی کاری ندارم و در واقع برای من معنویت خیلی مهم است و پایه اصلی جستوجوهای من را شکل میدهد. معنویت یعنی چه؟ معنویت یعنی اینکه آدم بفهمد که معنای آفرینش کائنات چیست؛ تا به این بهانه خود و خدای خود را بشناسد.
جملهای را که گفتید به پایان نرسید، وقتی شما یک جمله یا یک کلمه را تکرار میکردید، این کیفیت چه بار معنایی برای شما داشت؟
شما دقت کنید در مسئله شریعت؛ چرا در روز پنج دفعه نماز میخوانید و هردفعه هم مطالبی را تکرار میکنید. این برای آن است که یک لحظهای در شما بهوجود بیاید که یا خدا بکنید، که البته اگر در کشف آن یکلحظه موفق بشوید، نتیجههای خیلی زیادی میتوانید بهدست بیاورید. اگر بشر میتوانست با یک دفعه (ارتباط) متوجه خدا بشود دیگر اینهمه دستور مذهبی وجود نمیداشت. بنابراین توجه در معنویات خیلی مهم است.
در واقع تکرار و توجه پایه اولیه و اصلی خلق آثار شما بوده؟
یکی از الزامات اخلاقیات من، این مسئله میباشد. تکرار خیلی مطالب دیگر هم دارد، مثلا استقامت و اراده آدم را زیاد میکند. البته گاهی تکرار به یک تکنیک هم تبدیل میشود که من با آن موافق نیستم. من در زندگی خودم، زمانی که به خرید میروم و یا یک فیلم و تئاتر میبینم یا با کسی صحبت میکنم، اگر واقعا توجه داشته باشم، سعیام بر این است که دائم به یاد خدا باشم و البته این فرمول خاصی ندارد و کار بسیار مشکلی است. ما اگر متوجه باشیم که خدا همواره متوجه ماست دیگر هیچ حرکت غیرانسانی از ما سرنخواهد زد از همین رو زندگی زیباتر خواهد شد.
«مشاهده گزارش کامل از آثار فروش رفتهی چارلز حسین زندهرودی در حراجیهای مختلف»