یادداشت یک معلم هنرستان
بهتر است آدم یا معلم باشد یا هنرمند
آموزش دادن به دانشآموز ۱۶ ساله سخت نیست، سختتر این است میدانی وقتی هنر را آموزش میدهی یک بُعد چهارمی از زندگی که درک و لمسش فراتر از صفر و یک کامپیوتر است آموزنده ای، اما در وضعیتی که نه دانش آموز رشته اش را دوست دارد و نه امکانات مناسب وجود دارد، چطور به دانشآموزی درس بدهی که رشته ای که انتخاب کرده، دلخواهش نیست!
پیش میآید که برای معرفی خودم باید از شغلم شروع کنم و جالب است ترجیح ناخودآگاه من بر روی کلمه طراح یا گرافیست است دلیل واضحی هم دارد من حتی نمیدانم چقدر دلم خواسته معلم هنر باشم بعد فکر میکنم چقدر هنرمند بودن راحتتر از معلم هنر بودن است میدانید بهتر است آدم یا معلم باشد یا هنرمند این مابین بودن خیلی بد است این حدفاصل دو راه بودن واقعا سخت است.
روزی ده بار سر کلاس میگویم: کاش معلم پرورشی بودم و درس کاربرد ترشی روی سفره غذا در زمستان را قرار بود بدهم و بروم و اصلا برایم مهم نبوده باشد این شانزده سالهها ترشی را بر سر چه سفرهی با چه خانوادهیی با چه روانی میگذارند. بد ماجرا این است که من ده سال است که از مهر، تک تک دانشآموزهایم را در خیالم تصویر میکنم: در خانههاشان در روابط عاشقانهشان در آغوش پدر یا مادر یا نامادری یا بیپدریو...
اینها که مینویسم مشکلات من و عواطف و دغدغههای شخصی من است که باید کنترل کنم اما چیزهایی هم هست که کنترلش با من نیست با دانشآموز هم نیست با مدیر است با پدر است با وزیر آموزش و پرورش است با خیلی بزرگترها با خیلی پررنگترها:
من تا سال قبل ۱۵ دانشآموز خلاق و باهوش عکاسی داشتم که در رشته ای که دوستش داشتند دوران مدرسه را تمام کردند و من میدانم اگر همراهی خانواده و اقتصاد مملکت و روان جامعه درست همراهشان باشد از هر کدامشان میتوان حداقل یک عکاس حرفهیی در حوزه مورد علاقهشان بیرون آورد ولی حالا تا پایان شهریور من ۴ عروسی دعوت هستم عروسی دختران هجدهسالهم...
چی شد که اینجوری شد؟
در سال جدید ما بیشتر از ۲۰ مراجعه داریم برای ثبتنام رشته عکاسی اما نه مدرسه تجهیزات لازم را دارد و نه خانواده توان مالی برای خرید ابزار و این میشود که دانشآموز باید رشتههای ارزانتر را انتخاب کند مثلا برود رشته بستهبندی یا مثلا حسابداری حالا دوست هم ندارد آگاهی هم ندارد ایراد ندارد برود یک ماه مطالعه کند تا هم عاشق بشود هم آگاه، تا اینجا قسمت خوش و خوب داستان بود. یک جور دیگری از ثبت نام دانشآموز هم هست که همراه خانواده میآید و خانواده میگوید معدل فرزندش شده ۱۴ چه رشتهیی "جا" دارید برود! مدیر مدرسه هم به لیست صندلی های خالی نگاه میکند و یک صندلی به دانشآموز میدهد بعد من معلم سرکلاسی میروم که دو ماه فقط درس آشنایی با رشته بستهبندی دارم و بعد شروع میکنم به یاد دادن شیوه استفاده از خطکش که از صفر شروع میشود! راستش آموزش دادن به دانشآموز ۱۶ ساله سخت نیست، سختتر این است میدانی وقتی هنر را آموزش میدهی یک بُعد چهارمی از زندگی که درک و لمسش فراتر از صفر و یک کامپیوتر است آموزانده ای، اما در وضعیتی که نه دانش آموز رشته اش را دوست دارد و نه امکانات مناسب وجود دارد، چطور به دانشآموزی درس بدهی که رشته ای که انتخاب کرده، دلخواهش نیست! عجیب است که این نظامِ نا مرتب راهمه پذیرفته اند و دولت هم مدام طرح عوض می کند، مثلا یکپایه به دوره تحصیلی کارودانش اضافه میشود، بعد کتابهای دو سال تحصیلی را باید تا سه سال تحصیلی بسط بدهی (یا به زبان سادهتر کش بدهی) چون دانشآموز شما زمان ثبت نام تعداد مشخصی واحد و درس و کتاب داشته حالا یکسال اضافه شده. می گویند؛ "چیزی نشدهکه شما فقط کمی کشش بدهید ترشی هم حتی مابین درسهایتان بدهید درست کنند اینها همه مهارتهای زندگیست که لازم است چون ترشی درست کردن هم هنر است هم مهارت! نظام آموزشی در هنرستان های ما به طور خلاصه علیه هنر و استو هیچ نتیجه ای از این نظام به دست نخواهد آمد.