نقد،تحلیل و بررسی فیلم "زیستن" آکیرا کوروساوا
این فیلم ساختهی کارگردان معروف، آکیرا کوروساوا است و دربارهٔ کشمکشهای درونی یک کارمند اهل توکیو دربارهٔ معنی زندگی است.
به گزارش هنر امروز، تحلیل فیلم "زیستن" ساخته آکیرا کوروساوا.
کارگردان:آکیرا کوروساوا
تهیهکننده:سوجیرو موتوکی
کوروساوا داستان فیلم را از مرگ ایوان ایلیچ نوشته لئو تولستوی برداشت کردهاست.
فیلمنامه: هیدهئو اوگونی، شینوبو هاشیموتو، آکیرا کوروساوا
بازیگران: تاکاشی شیمورا (کانجی واتانابه)، نوبوو کانکو (میتسوو)، کیو کوسکی (کازوه، همسر میتسوو)، میکی اوداگیری (تویو)، کاکاتو کوبوری (کی ایشی) و کومکو او رابه، کاماتاری فویی جیوارا، مینوسوکه یامادا، هاروو تاناکا، شینیشی هیموری و….
موسیقی:فومیو هایاساکا
فیلمبردار:آساکازو ناکای
طراح صحنه: سوما تسویاما
تدوین:کوییچی ایواشیتا
محصول: استودیو «توهو» – ۱۹۵۲ – ژاپن
برنده جایزه ویژه جشنواره بین المللی فیلم برلین
نامزد خرس طلایی جشنواره بین المللی فیلم برلین
نامزد جایزه بفتای بهترین بازیگر
برنده جایزه بهترین فیلم از جوایز کینما جونپو
برنده جایزه از گردهمآیی فیلم ماینیچی (بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه، بهترین صدابرداری) سال ١٩۵٣
جزو 250 فیلم برتر تاریخ سینما از نگاه مجله sight & sound
جزو_250_فیلم_برتر_imdb با رتبه 101
خلاصه داستان :
کانجی واتانابه (تاکاشی_شیمورا) کارمند میانسالی است که سی سال از عمر خود را در یک شغل خستهکننده اداری گذراندهاست و اینک رئیس بخشی کوچک در شهرداری است. همسر او مرده و با پسر و عروسش زندگی میکند.
پس از اینکه درمییابد به سرطان معده دچار گشته و کمتر از یکسال دیگر زندهاست دچار پریشانی میشود. ابتدا قصد دارد به پسرش بگوید اما با بیتوجهی او پشیمان میشود. پس از آشنایی با یک نویسنده عجیب، به خوشگذرانی روی میآورد ولی پس از یک شب میفهمد که این نیز درمان پریشانی او نیست. او در روز بعد......
چرا باید این فیلم را دید؟
موضوع اصلی زیستن : مرگ و معنای زندگی
این فیلم ساختهی کارگردان معروف، آکیرا کوروساوا است. داستان فیلم داستان زندگی شخصی پس از ابتلای به سرطان است که به دنبال کشف یا جعل معنای زندگی اش است. در این فیلم با لحنی آمیخته به طنز شیوهی خدمت رسانی در ادارات به نقد کشیده میشود. مطابق با این فیلم، معنای زندگی، چیزی جز خدمت به انسان ها نیست.
فیلم دربارهٔ کشمکشهای درونی یک کارمند اهل توکیو دربارهٔ معنی زندگی است. کارمندی که سی سال کار یکنواخت، هر نوع جاهطلبی و آرمانی را در او خفه کرده و حال درمییابد که چیزی به مرگش باقی نماندهاست.
کوروساوا داستان آن را از مرگ ایوان ایلیچ نوشته لئو_تولستوی برداشت کردهاست. این فیلم بصورت سیاه و سفید ساخته شدهاست.
این فیلم به دلیل نگاه اجتماعی و دقت و موفقیت کوروساوا در شخصیتپردازی، یکی از مهمترین کارهای اوست. اگر به این گفته آلن کستی معتقد باشیم که «شخصیت فیلمهای کوروساوا همواره به دنبال یافتن معنی و مفهوم زندگی است…» فیلم زیستن را نمونهای کامل از کوروساوا در جهت این معنا مییابیم.
ایکیرو انفجار افسردگی هستیگرایانه است. تمام فیلم پر از دلتنگیهای اخلاقی است. ما در این فیلم در قلمروی آلبر کامو قرار داریم. نه تنها کاموی افسانه سیزیف، بلکه کاموی انسان طاغی. شخصی که از جهان خارج بدور مانده و با حقیقت مرگ نزدیک خود روبرو شدهاست. پس نقطه مرگ، مقصد است؛ بگذارید آنرا لرزه عریان رفتن به سمت تاریکی بنامیم. اینجاست که، بودن یا نبودن، و یا هر چیز دیگری.
یکی از ویژگی های ارزشمند این فیلم، همراه کردن دغدغه های عمیقی مثل معنای زندگی با زندگی واقعی و روزانهی ماست.مثل معنای زندگی، گناه، امید و …
کوروساوا در چهاردهمین فیلم خود یکبار دیگر از فضای سنتی ژاپن و ساموراییها فاصله گرفته است و به دنیای مدرن پرداخته است.
این فیلم به علت دیدگاه اجتماعی و شخصیت پردازی دقیق و موفق خود، از مهمترین آثار آکیرا کوروساوا محسوب می شود.
بازخورد ها در مورد فیلم زیستن
این فیلم دارای امتیاز ۱۰۰٪ مثبت از ۳۰ نقد در تارنمای راتن تومیتوز است.
در فهرست ۵۰۰ فیلم برتر که در سال ۲۰۰۸ در مجله امپایر چاپ شد، در رتبه ۴۵۹ جای گرفتهاست. و در فهرست ۱۰۰ فیلم برتر تاریخ سینما که در سال ۲۰۱۰ در همین مجله چاپ شد به رتبه ۴۴ دست یافتهاست.
راجر_ایبرت این فیلم را یکی از بهترین فیلمهایی که دیده خوانده و در سال ۱۹۹۶ گفته: «در طول این سالها هربار که این فیلم را دیدهام مرا تکان داده و به فکر فرو بردهاست. هرچه سنم بیشتر میشود واتانابه را کمتر پیرمردی رقتانگیز میبینم و او را فردی عادی همچون دیگران میبینم.»
آندره_بازن میگوید «زیستن» مشخصا یک فیلم ژاپنی است ولی همانقدر که فیلم «ام» فریتز_لانگ آلمانیست و همشهری کین ولز، آمریکایی: اینکه همهشان مختص فرهنگ خودشان هستند و در عین حال از منظر انسانگرایانهای که نشان میدهند، جهانیاند.
دان_اشنایدر میگوید: ایکیرو فیلمی عالیست و شیمورا (بازیگر نقش کانجی) نیز به خوبی از عهده نقش خود برآمده و روش تحمیل خواستهاش بر یاکوزاها، بوروکراتها و سیاستمدارها به زیبایی نشان داده شدهاند؛ او در راهی همچون راه قهرمان فیلم راشومون گام برمیدارد. اگرچه دو بخش اول فیلم که در آن کانجی هنوز زندهاست ممکن است در دنیای هالیوود مشابههایی داشته باشد اما بخش سوم و نهایی فیلم که به منازعهای در باب زندگی، هنر، هدفگرایی و معنا میپردازد در دنیای هالیوود سابقهای ندارد؛ این شجاعت و عمق فیلم ایکیرو است که آنرا بر خرده فیلمهای ساخته شده پس از آن برتری میدهد. حتی همشهری کین نیز نتوانسته در روایت به شجاعت ایکیرو برسد. کوروساوا با نشان دادن تصویر پرتو ایکس گرفته شده از شکم کانجی میخواهد به ما بگوید که تام اینها به خاطر چند سلول است که فراموش کردهاند چطور بدرستی رفتار کنند. بدون آن سرطان، کانجی هیچگاه چنین روشنبین نمیشد.
بن لیاونت در نقد دونفره فیلم به همراه دان جاردین میگوید: ایکیرو انفجار افسردگی هستیگرایانه است. تمام فیلم پر از دلتنگیهای اخلاقی است. ما در این فیلم در قلمروی آلبر کامو قرار داریم. نه تنها کاموی افسانه سیزیف، بلکه کاموی انسان طاغی. شخصی که از جهان خارج بدور مانده و با حقیقت مرگ نزدیک خود روبرو شدهاست. پس نقطه مرگ، مقصد است؛ بگذارید آنرا لرزه عریان رفتن به سمت تاریکی بنامیم. اینجاست که، بودن یا نبودن، یا هر چیز دیگری.
در سال ۲۰۰۷، شبکه تلویزیونی سی ان ان فهرست ۱۸ فیلم برتر تاریخ سینمای آسیا را منتشر کرد که ایکیرو به کارگردانی آکیرا_کوروساوا نیز در میان آنها بود.
تیتراژ و سکانس آغازین فیلم زیستن
فیلم باعکس مـعدهء واتـانابه آغـاز میشود.بر روی این عکس صدای راوی را میشنویم که در اولیـن صـحنهء فیلم خبر سرطان واتانابه و همچنین عدم اطلاع او را از این بیماری علاجناپذیر بیان میکند.در چند صحنهء دیگر فیلم نیز صدای راویـ بـه عـنوان دانای کل شنیده میشود که یا حالات روحی واتانابه را بـیان میکند و یا خبر از واقعهای میدهد که در حال وقوع است یا بعدا اتفاق میافتد.جایگاه راوی در بافت دراماتیک فیلم،بـه تـعبیری نـوعی نقطهگذاری سینمایی است.استفاده از صدای خارج از فیلم به کوروساوا این امـکان را مـیدهد که نظر تماشاگران را به هدف اصلی خود، که جستجویی برای یافتن مفهوم زندگی است، معطوف کـند.
پس از عـکس مـعدهء واتانابه و گفتار راوی، خود واتانابه پشت میز کارش میان انبوهی از نامهها به تـماشاگر شـناسانده مـیشود.واتانابه پیرمردی است که با بیحوصلگی مشغول مهر کردن انبوه نامههای اداری است.این تـصویر از واتـانابه سـبب شده است که آلدو تاسونه،واتانابه را مردی بیخاصیت بنامد«که سی سال کار یکنواخت و بـدون تـنوع،هر نوع جاهطلبی و آرمانی را در او خفه کرده است».
در معرفی شخصیت واتانابه این خصوصیت نـهفته کـه راوی،در اولین گام،بیماری لاعلاج او را به تماشاگر اطلاع داده است.بنابراین بعد از این توضیح،تماشاگر واتـانابه را مـردی که مرگی زودرس در انتظار اوست میبیند و اگر اطلاعاتی دیگر مانده است یا کششی دیـگر بـاید ایـجاد گردد، میبایست آن را در دیگر عوامل نمایشی جستجو کرد.
اولین آشنایی تماشاگر با«فرد»به عنوان عنصری تـصمیم گـیرنده در جامعه،با واتانابه است،که البته بیماری لاعلاج او مشخص گردیده است و اولیـن آشـنایی بـا«جامعه»زنانی که برای شکایت آمدهاند.(صدای زنان:«بچهء من از آب مریض شده...آب متعفن اسـت...مـیلیونها پشـه وجود دارد...)این عبارات نیز حاکی از بیماری جامعه است.در این حالت راوی،پس از ایـن پارامـتر تصویری،معرفی واتانابه را که به ساعتش نگاه میکند(به عنوان وسیلهء نشاندهندهء گذر زمان که واتـانابه نـمیداند به چه میزان برای او ارزشمند است)اینگونه ادامه میدهد:«او وقت تلف مـیکند...بـه سختی میشود گفت که او زندگی میکند...»بـعد از صـدای راوی،لطـیفهء تویو پیش میآید.تویو لطیفهای میگوید،کـه البـته هیچ کدام از کارمندان نمیخندند.در این لطیفه طنز تلخی نهفته که نشاندهندهء حضور فـرد در یـک نظام مکانیکی است. راوی پس از این لطـیفه در تـوجیه واکنش واتـانابه کـه مـجددا به مهر زدن نامهها ادامه مـیدهد،چـنین میگوید:«او مثل یک مرده است...»بعد از شناسایی اینچنینی واتانابه، مجددا به بیماری اجـتماع و بـوروکراسی حاکم بر آن توجه میشود.زنـان بـرای علاج معضلی که به آن گرفتارند،به ترتیب از بخش خصوصی به امور پارکها،ادارهـء بـهداری،کمکهای اولیه،بهداری حومهء شـهر،بـیماریهای واگـیردار و...فرستاده میشوند و در نـهایت،بـه همان ادارهء مسکن بـاز مـیگردند.درحالیکه تلاششان بینتیجه مانده و دچار سرخوردگی شدهاند.نگاه سیاه و تلخ کوروساوا و ایجاد یک مـدار بـستهء یأس و بیحاصلی،به عقیده تارائو سـاتو،نـاشی از شرایط اجـتماعی پس از شـکست ژاپن ر جـنگ جهانی دوم است و به هـمین دلیل،ژرژ سادول این صحنهها را تصویر صادقانهای از زندگی در ژاپن، در اوایل سالهای ژنجاه میداند.
در سه برش از سه قسمت اداره،دیالوگهایی مـیان کـارمندان ردوبـدل مـیشود.در بـرش اول، «اونـو»اعتقاد دارد:«بههرحال آنها به مهرشان احتیاج دارند...»در برش دوم،عدم غیبت او در سیسال خدمتش مطرح میشود و«اوهارا» میگوید:«بعضی از همکاران از رفتنش خوشحال شدهاند...»دلیل اوهارا روشن است:«هرکس دلش مـیخواهد،شغل بهتری داشته باشد...» مهرهء بالا حذف میشود و مهرههای پایینتر هر کدام ارتقا مییابند.در برش سوم پرسش ساکای روشنکنندهء هیجان همکارانش است.او دلش میخواهد بداند چهکسی رییس جدید میشود؟
از نگاه کـارمندان،پرونـدهء واتانابه در اداره بسته شده است.عدم حضور یعنی پایان،به هردلیل! اینک میتوان این سؤال را مطرح کرد،آیا کوروساوا،تمامی مشکلات را ناشی از یک نظام غلط میداند؟پاسخ«ساتو»منفی است،به نـظر او «اعـمال زشت و گناهآلود نظام چیزی نیست مگر زشتی و گناه در خود موجودات انسانی.دلیل «ساتو»واتانابه است که سالها مانند یک نوکر کار کرده و از قـبول مـسئولیت طفره رفته است.«ساتو» اخـلاق و روحـیهء بسیار ضعیفوناتوان او را نتیجهء آن سالهای بیتعهدیش میداند.
تا اینجا به موجزترین شکل ممکن،قسمتی از زندگی روزمرهء واتانابه حذف شده است.
سکانس بعدی در بخش عکسبرداری یـک بـیمارستان میگذرد.در این فصل مـرد بـیماری در کنار واتانابه مینشیند.او همچون سایهای به دنبال واتانابه حرکت میکند و با حرفهایش آینهای در مقابل او قرار میدهد که ادامهء زندگیش را در آن میبیند.گریز از شخنان«مرد»ممکن نیست.او برای واتانابه نمایندهء نیستی اسـت.مـرد مراحل بیماری سرطان را جزء به جزء با رنجآورترین کلمات شرح میدهد،طوری که واتانابه از خودبیخود میشود.صدای موسیقی حزنانگیز ابتدای فیلم که غمی مبهم را به تماشاگر منتقل کرده بود،در ایـنجا مـفهوم تازهای مـییابد. واتانابه حرف پزشک را در مورد اینکه بیماری او سطحی است نمیپذیرد-شاید هم دوست دارد بپذیرد ولی نمیتواند-بههرحال پزشک سـعی دارد او را ناامید نکند.با تنها شدن دو پزشک، تماشاگر یکبار دیگر عکس مـعده را مـیبیند.در ابـتدای فیلم این عکس دیچهای بود برای ورود به فیلم.در آنجا این عکس،که حالا جزئی از روند روایتی فـیلم اسـت و همچون تکهای جدا شده از ساختمان فیلم به مکان اصلی خود بازگشته است، حـس سـمپاتی غـریبی را نسبت به واتانابه در تماشاگر برمیانگیخت،تماشاگر را کنجکاو میکرد و جملهای که مرکز ایجاد کششوکنش در بسیاری از فـیلمنامهها از گونههای مختلف است، یعنی عدم اطلاع قهرمان از وضعیت خیریاشری که در آن به سر مـیبرد،در اینجا در ابتدای فیلم شـنیده مـیشد.پزشک میگوید که او حد اکثر تا شش ماه دیگر زنده میماند و پرستار برای خود در موقعیتی مشابه سم تجویز میکند،یعنی خودکشی!
در ابتدای سکانس بعد،واتانابه را در خیابان میبینیم.او غرق در افکار یأسآلود خـود است. در این صحنه،صدا به شکل آگاهانه و زیبایی در خدمت تصویر و روحیات درونی واتانابه است. در ابتدای این صحنه،هیچ صدایی تصویر را همراهی نمیکند(10)و هنگامی که واتانابه قصد دارد از خیابان بکذرد،کامیونی برای جـلوگیری از تـصادف با او ترمز شدیدی میکند.این حادثه سبب میشود،صدای ترمز شنیده شود و پس از آن صدای عبور ماشینها به عنوان نمایندهء تکنولوژی نوین،به شکل سرسامآوری فضای تصویر را پر میکند.واتانابه با خروج از دنـیای درونـی و ذهنیش،با واقعیت عینی پیرامونش روبهرو میشود.او در جامعهء جدید با نظام «ماشین برتر از انسان»چون نقطهای کوچک راه به جایی ندارد و براستی مرگ این نقطه چه اهمیتی دارد؟!
در صحنهء بعد،رابـطهء واتـانابه با خانوادهاش نیز بکلی گسسته میشود.پسر و عروسش از زندگی در خانهء سنتی ناراضیاند.آنها برای داشتن خانهای مدرن احتیاج به پول دارند و بازنشستگی واتانابه میتواند منبع خوبی برای به دست آوردنـ پول بـاشدت.پسـرش(میتسوو)با بیعاطفگی میگوید کـه اگـر پدر پول مـورد نیاز را تأمین نکند، «باید تنها زندگی کند»و ادامه میدهد:«او که نمیتواند پول را با خودش به گور ببرد...»قبل از این بیتفاوتی نسبت بـه پدر،شـاهد انـدیشه و احساس میتسوو(به عنوان نسل جدید)نسبت بـه خـانههای بومی ژاپنی هستیم که میتواند نمادی از ریشهها،تاریخ و سنت چندین هزار سالهء ژاپنی باشد.میتسوو قبل از آن گفته بـود:«مـن از آمـدن به منزل نفرت دارم،واقعا دلم میخواهد که عمارت مدرنی داشته بـاشم.»در انتهای این صحنه، میتسوولامپ اتاق را روشن میکند.واتانابه در اتاق نشسته است.او تمامی حرفهای پسر و عروسش را شنیده است.ایـن ضـربه واتـانابه را دگرگون میکند و او را وامیدارد به گذشتهاش فکر کند،گذشتهای که در آن خاطرهء شـیرینی نـمییابیم.او که همسرش را در جوانی از دست داده و میتسوو را به تنهایی بزرگ کرده است، علیرغم پیشبینی برادرش که به او مـیگوید:
«وقـتی او بـزرگتر شود،آنوقت به این خاطر از تو سپاسگزار نخواهد بود»از ازدواج مجدد صرفنظر مـیکند.
بعدازاعلام بیماری سرطان واتانابه ، به برهههای زندگیش در سالیان دور همچون واقعه مرگ همسر، موفقیت پسر در بیسبال و یا همراهی کردن پسرش در هنگام عمل جراحی آپاندیس او، در قالب فلشبکهای پشتهم میپردازد.مرورخاطرات؛ اینکه چطور در جوانی بعد از فوت همسرش ازدواج نکرده و مشغول بزرگ کردن تنها پسرش بوده، پسری که هماکنون رابطۀ خوبی با او ندارد.
وقتی او میفهمد که دارد میمیرد، با یک غریبه تصمیم میگیرد که خوشگذرانی کند چون اینکار را معنای واقعی زندگی یافته.
برای اولین بار در عمرش سراغ الکل میرود. با این آگاهی که برای معده ی ناخوش احوالش همچو زهر است اما روحش را موقتا تسکین میدهد.فی مابینِ این نوش ها با نویسنده ای عجیب الافکار آشنا میشود.
قهرمان ما که پیشازاین در جریان زندگی روزمره غرق شده بود، ناگهان با پوچی و بیمعنایی زندگی خود مواجه میشود و برای فرار از سرطان و رنجهای دیگرش به میخانۀ کوچکی پناه میبرد، در آنجا با یک رماننویس آشنا میشود و داستانش را برای او تعریف میکند. رماننویس در پاسخ میگوید: «چیزی که مردم درمورد بدبختی میگن درسته چون بدبختی حقیقت رو بهمون یاد میده، سرطان تو باعث شد چهارچشمی متوجه زندگیت بشی».واتانابه اقرار میکند که پول زیادی را به همراه دارد ولی نمیداند که راه خوشی و شادمانی کردن چیست چرا که زمان زیادی را به گونهای زندگی کرده که حتی به گذر آن نیز آگاه نبوده است. نویسنده که به گفتهٔ خود نویسندهٔ داستانهای بیمعنی و بازاری است در آن شب نیز داستانی مینگارد ولی اینبار داستانی برای واتانابه.
احتمالا با فیلمها و داستانهای بسیاری مواجه شدهایم که در آن ترس از مرگ، شخصیتها را متحول کرده ولی میان این آثار، زیستن فیلمی منحصربهفرد است. کوروساوا سراغ هولناکترین هراس بشر رفته است؛ ترس از مرگ و فکرکردن به اینکه همه چیز زودتر از آنچه تصور میشد در حال تمام شدن است، در همان سکانس کلیدی اوائل فیلم به شکلی موجز به نمایش درمیآید؛ گریه واتانابه در زیر لحاف که فهمیده سرطان پیشرفته معده دارد و حرکت درختان و دوربین به روی لوح تقدیری که به پاس زحماتش داده شده.
مرخصی او در دفتر ، روز به روز ادامه دارد.
روز بعد واتانابه بهطور اتفاقی با تویو، یکی از کارمندان اداره ملاقات میکند و با او همراه میشود. تویو دختری جوان و سرزنده است که از فضای کسالتبار ادارۀ «امور همگانی» خسته شده و میخواهد استعفا بدهد.دنبال کنارهگیری و یافتن کاری جدید است ولی برای این کار مهر واتانابه لازم است که چند روزی شده که کارش را رها کردهاست.شادمانی و اشتیاق او به زندگی، واتانابه را به خود جذب میکند و سعی میکند زمان بیشتری را با تویو بگذراند.
مـیتسوو،بعد از دیدن تویو در کنار پدرش،حدس احمقانهاش دربارهء واتانابه به یقین تبدیل میشود.او علت تمامی اعمال پدرش را،باز شدن پای زنی به زندگی او میداند.
سکانس تاثیر گذار از فیلم زیستن
اولین کاری که واتانابه برای تویو میکند،این اسـت کـه جورابی بـرای او میخرد،این عمل باعث مهربانی بیش از حد تویو نسبت به او میشود که واتانابه را به او علاقهمند میکند.تـویو به گفتهء خودش،تمام زندگیش درخوردن و کار کردن خلاصه میشود و واتـانابه از بـودن بـا او میخواهد تعبیری جدید از زندگی بیابد.
تویو دختری پرانرژی،شوخ و زیباست،به همین دلیل هرکسی میتواند از مصاحبت بـا او لذت بـبرد.فصلی که در قهوهخانه با واتانابه چای میخورند و او نامی را که بر روی کارمندان اداره گـذاشته اسـت بـرای واتانابه میگوید،مؤید این نظر است.تویو واتانابه را مومیایی میدانسته است.در ادامه واتانابه نام مـومیایی را بر خود برازنده میداند و دلیل آن را پسرش میداند که همهچیز را برای او میخواسته است.هـرچند تویو با نظر او مـوافق نـیست؛کمکی نیز نمیتواند به او بکند.اصرار واتانابه در نزدیک شدن به تویو باعث انزجار او میشود.هرچند واتانابه به گفتهء خودش عاشق او نشده و همینکه او را تماشا کند راضی است.آشنایی با تویو حقیقتی را بـرای واتانابه روشن کند،حقیقتی که زندگی او را زیرورو میکند.
نکتهی ویژهای شخصیت واتنابهسان را از یک کارمندِ تیپیکال متمایز میسازد: او سی سال مثل یک مومیایی کار کرده یا خود را در «قفس آهنین» یک سیستم بوروکراتیک ناکارامد و انعطافناپذیر حبس کرده بدون حتی یک روز غیبت؛ او حتی به همین دلیل در زمان عمل جراحی آپاندیس پسرش در کنارِ او نماند؛ اما نکته در اینجاست که همهی اینها نه صرفاً به دلایل منفعت شخصی به معنای شخصِ خودش بلکه چنانچه خود میپنداشت به خاطر «رفاه پسرش» بود. موضوعی که این استدلال را تأیید میکند ۲۰ سال خودداری واتنابه سان از ازدواج پس از فوت همسرش بود. بااینحال این «شیوهی بهاصطلاح زیستن» و درواقع «نزیستنِ» واتنابه سان پروانندهی منشِ رفتاری ویژهای در او میشود و بنابراین این فدا کردن همهی لذتها به خاطر فرزند در نهایت به صورت دیالکتیکی موجب ایجاد شکاف عمیق عاطفی و حاکمیت رابطهای سرد مابین او و فرزندش میشود. بنابراین کوروساوا برای کُنش اخلاقی و فداکارانه نوعی خصلت جهانشمول قائل است: ما نمیتوانیم برای رهایی و خوشی خود و فرزندامان مسائل و مشکلاتِ دیگران را نادیده بگیریم! در اینجا نیز نزیستن برای واتانابه شکلی به دور از فضا چه در بعد محیطی و چه در شکل انسانی آن دارد.
در صحنهای از فیلم تویو به وتنابه لقب مومیایی میدهد؛ زنده بودن بدون «زیستن» همان مرگ است، اگرچه جسم انسان شمایل خود را حفظ کرده باشد. در حقیقت «زیستن» طرح پرسش از معنای زندگی است که خود را در آیینۀ مرگاندیشی و مواجهه با مرگ قریبالوقوع بهمثابۀ برهمزنندۀ جریان روزمرگی و بیمعنایی، آشکار میکند.
تویو می ترسد که او را رنجانده باشد ، اما نه: "من به خاطر پسرم مومیایی شدم ، اما او از من قدردانی نمی کند."
او را تشویق می کند که به دیدن پسرش برود. اما هنگامی که او می خواهد در مورد بیماری خود به او بگوید ، پسر او را قطع می کند – اصرار دارد مال را به او بدهد قبل از آنکه پیرمرد مالکیت زنان را بر باد دهد.
در فصل نزدیکی تویو و واتانابه،در اولین شبی که از هم جـدا مـیشوند، واتـانابه در حال بازگشت به خانه اسـت.در ایـنجا بـار دیگر کوروساوا از موسیقی ابتدای فیلم استفاده میکند که کارکرد سابق را دارد و در جهت یادآوری موقعیت یأسآلود و غمانگیز واتانابه است.در این میان گفتگوی مـیتسوو و واتـانابه نـیز حایز اهمیت است.در این گفتگو واتانابه میخواهد بـرای اولیـنبار خودش را به میتسوو نزدیک کند.ولی ذهنیت میتسوو دربارهء او باعث میشود باز هم مسئلهء دارایی واتانابه به میان کشیده شـود کـه ایـن مسئله،رشتههای پیوند میان پدر و پسر را برای همیشه از هم میگسلد.
نگاه منتقدان و اهالی سینما به فیلم زیستن
راجر_ایبرت می گوید:
این فیلم را یکی از بهترین فیلمهایی که دیده خوانده و در سال ۱۹۹۶ گفته: «در طول این سالها هربار که این فیلم را دیدهام مرا تکان داده و به فکر فرو بردهاست. هرچه سنم بیشتر میشود واتانابه را کمتر پیرمردی رقتانگیز میبینم و او را فردی عادی همچون دیگران میبینم.»
آندره_بازن میگوید:
«زیستن» مشخصا یک فیلم ژاپنی است ولی همانقدر که فیلم «ام» فریتز لانگ آلمانیست و همشهری کین ولز، آمریکایی: اینکه همهشان مختص فرهنگ خودشان هستند و در عین حال از منظر انسانگرایانهای که نشان میدهند، جهانیاند.
دان_اشنایدر میگوید:
ایکیرو فیلمی عالیست و شیمورا (بازیگر نقش کانجی) نیز به خوبی از عهده نقش خود برآمده و روش تحمیل خواستهاش بر یاکوزاها، بوروکراتها و سیاستمدارها به زیبایی نشان داده شدهاند؛ او در راهی همچون راه قهرمان فیلم راشومون گام برمیدارد. اگرچه دو بخش اول فیلم که در آن کانجی هنوز زندهاست ممکن است در دنیای هالیوود مشابههایی داشته باشد اما بخش سوم و نهایی فیلم که به منازعهای در باب زندگی، هنر، هدفگرایی و معنا میپردازد در دنیای هالیوود سابقهای ندارد؛ این شجاعت و عمق فیلم ایکیرو است که آنرا بر خرده فیلمهای ساخته شده پس از آن برتری میدهد. حتی همشهری کین نیز نتوانسته در روایت به شجاعت ایکیرو برسد. #کوروساوا با نشان دادن تصویر پرتو ایکس گرفته شده از شکم کانجی میخواهد به ما بگوید که تمام اینها به خاطر چند سلول است که فراموش کردهاند چطور به درستی رفتار کنند. بدون آن سرطان، کانجی هیچگاه چنین روشنبین نمیشد.
بن_لیاونت در نقد دونفره فیلم به همراه دان_جاردین میگوید:
ایکیرو انفجار افسردگی هستیگرایانه است. تمام فیلم پر از دلتنگیهای اخلاقی است. ما در این فیلم در قلمروی آلبر کامو قرار داریم. نه تنها کاموی افسانه سیزیف، بلکه کاموی انسان طاغی. شخصی که از جهان خارج بدور مانده و با حقیقت مرگ نزدیک خود روبرو شدهاست. پس نقطه مرگ، مقصد است؛ بگذارید آنرا لرزه عریان رفتن به سمت تاریکی بنامیم. اینجاست که، بودن یا نبودن، یا هر چیز دیگری.
در صـحنهء ابتدایی این سکانس،بار دیگر از راوی استفاده شده است.صدای راوی بر روی پلانهای مختلفی از کارمندان اداره میآید.راوی خبر میدهد که واتـانابه دو هـفته اسـت به اداره نرفته و دیگران رفتار او را احمقانه یافتهاند.درحالیکه خود واتانابه اعمالش را پرمـعنیترین کـارهایی میداند که در زندگیش انجام داده است.
واتانابه در پایان رابطهاش با تویو به این نتیجه میرسد که:«اگر خودم بخواهم،واقعا میتوانم کاری بکنم...» نویسنده و تویو،هیچکدام به تنهایی نـتوانستهاند مـبنای تحول و ایجاد دگرگونی در واتانابه باشند. نویسنده با اندیشهاش نیروی بالقوهای را در او ایجاد میکند که آشنایی با تویو و دانستنانگیزهء تویو برای کار کردن(اینکه ساختن عروسک او را با تمام کودکان ژاپن پیوند میدهد)آنـ را بـه نیرویی بالفعل تبدیل میکند.
بعضی مفسران نویسنده را مانند جرقهای میدانند که واتانابه را در مسیر خودشناسی و خودآگاهی قرار میدهد و در اصل چشم دل او را به جهان دیگر باز میکند و همچنین رابطهء واتانابه و تویو احـساسی از زیـبایی به او میدهد و شور جوانی را در واتانابه به جنبش درمیآورد.«در فیلم این تحول ایدئولوژیکی با یک آهنگ(جشن تولد)،جشن گرفته میشود.»
پیرمردِ داستانِ کوروساوا، بعد از کلی خوش گذرانی و تفریح، ناگهان دوباره حالتی از یأس و ناامیدی به سراغش می آید. او خواهد مُرد و این حقیقتِ ترسناکی ست که نمی تواند با آن کنار بیاید. او حسابی تفریح کرده، با دخترِ جوانی خوش گذرانده و همه ی پول هایش را که اینهمه سال جمع کرده بود و حتی یک قِرانش را در راهِ عیش و نوش خرج نکرده بود، خرج کرده. حالا در مقطعی از داستان، او، بعد از اینکه خودش را غرق لذت کرده و تجاربِ جدیدی به دست آورده، ناگهان دوباره دچار همان یأس می شود: مرگ نزدیک است. خیلی از ما، شاید با این موضوع، زیاد درگیر بوده ایم. اینکه هدف و معنای زندگی واقعاً چیست؟ تصادفی آمده ایم که فقط و فقط خود را غرق لذت کنیم و دَم را غنیمت بشماریم و برویم؟ آمده ایم حساب و کتاب پس بدهیم و بازخواست شویم؟ هر کسی اعتقادی دارد و قرار هم نیست به جوابی قطعی برسیم اما “زیستن”، پیشنهادِ خوبی برای ما دارد، شاید «بهترین پیشنهاد»؛ به ما می گوید (( کارِ درست را انجام بدهید و درست کارِتان را انجام بدهید )). پیرمرد، در آن لحظه، کنارِ آن دخترِ جوان، بعد از آنهمه تفریح و خوش گذرانی، به دختر می گوید به سرزندگی اش حسودی می کند. پیرمرد در آن لحظه ی بخصوص، دچار همان تردیدی شده که گاهی همه ی ما با آن دست و پنجه نرم می کنیم. چون بالاخره مگر تا کِی می شود تفریح کرد و دَم را غنیمت شمرد؟ این “بی خبری” و “بی خیالی” خلاصه یک جایی به بن بست می رسد. خیام هم که باشیم، باز دچار افسردگی می شویم! او از دختر سئوال می کند که چطور آنقدر سرزنده است و دختر جوابی ساده برای این سئوال دارد: او کارِ خاصی نمی کند. عشقش، درست کردنِ عروسک هایی کوکی برای بچه های ژاپنی ست و از این کار لذت می بَرَد. همین. تلنگر به پیرمرد و به ما زده می شود: (( کارِ درست را انجام بده و کارَت را درست انجام بده. )) پیرمرد ناگهان انگار به این نتیجه می رسد که هدف زندگی اش، چیزی نیست جز اینکه کارش را در کمالِ مطلوب به سرانجام برساند.
تحلیل فرم فیلم زیستن (Ikiru)
برخورد با کارمند تنگدست و شادابش احساس نوع دوستانه اش را زنده می کند سعی می کند با کمک دختر بلکه به زندگی اش معایی ببخشد . با او به کافه می رود و قرار های روزانه می گذارد ولی دختر از این رابطه ی ناهمگون خوشحال نیست .
نماها یکی پس از دیگری به میهمانی / خوردن و گفتگو قطع می شوند . نماهای نزدیک ، حاکی از وضعیت ناشاد و غمگین دو طرف است . زهر خند دختر نشانی از پایان تراژیک دارد .
سرانجام واتانابه که حاال آقای مومیایی است ، رنج خود را برای وی باز می گوید . پاسخ دختر ناامید کننده است اما در پی این ناامیدی مطلق عروسکی کوکی که حامل شادی برای کودکان است واتانابه را به راهی رهنمون می شود بالفاصله از پلکان پایین می آید در حالیکه دختران جوان می خوانند:
You to Day Birth Happy.
وتنابه تویو را به رستورانی میبرد و راز سرزندگی او را جویا میشود. میخواهد قبل از مرگ یک روز مثل تویو زندگی کند. تویو که بعد از استعفا از اداره در کارخانه عروسکسازی کار میکند، راز سرزندگیاش را «ساختن» تصور میکند و به وتنابه پیشنهاد میدهد او نیز چیزی بسازد. وتنابه به فکر فرو میرود؛ «ولی توی اون اداره که نمیشه چیزی ساخت.» ناگهان قهرمان ما پاسخ سؤالش را پیدا میکند و درمییابد چهچیزی را باید «بسازد». او از پلههای رستوران پایین میآید، عدهای که در سمت دیگر رستوران در تدارک یک جشن تولد بودند، همزمان آواز «تولدت مبارک» سر میدهند. در ادامه، این صحنه با ورود دختری که تولدش است توجیه میشود، اما در حقیقت کروساوا (کارگردان فیلم) به این شکل ما را به جشن آغاز «زیستن» وتنابه دعوت میکند. او معنای زندگی خود را در پر کردن گندابی که در ابتدای فیلم علت شکایت عدهای بود و ساخت پارک بازی در آن محل میبیند. دقیقاً جایی که زیستن حقیقی او با دست زدن به کاری واقعی و نه مشغلهای بیحاصل، آغاز میشود.
در فصل بعدی هنگامی که اونو تقریبا از عدم بازگشت واتانابه و جـایگزین شـدنش بـه جای او مطمئن شده است،واتانابه را میبیند که با نیروی شگرف و تازهای مـشغول بـه کـار شده است. واتانابه با اعتقاد تازهای به اداره بازگشته است.او چیزی میگوید که برای اونـو درک نـاشدنی اسـت:
«اگر ما تصمیم نگیریم،اصلا کاری صورت نمیگیرد.»واتانابه تصمیم گرفته است که کـاری صـورت دهد و زمانی که از اداره خارج میشود تا گزارشی تهیه کند،آهنگ جشن تولد شـنیده مـیشود کـه قابل مقایسه با موسیقی حزن انگیز ابتدای فیلم که در جای جای فیلم تکرار مـیشد.ایـن تضاد،نشان دهندهء اندیشهء کوروساوا است.او با این موسیقی به واتانابه زندگی تـازهای بخشیده است.هرچند بلافاصله صدای راوی بر روی تـصویر مـیآید که اعلام میکند:«قهرمان این داستان پس از پنج ماه درگذشت...»
این جمله،آخـرین گـفتار راوی در فـیلم است و پس از آن در بخش دوم صدای راوی استفاده نشده است.این عدم استفاده،از ظرافتهای کار کوروساواست.او که در لحـظاتی از بـخش اول، نـقطه نظرات خود یا حدس و گمانهای دیگران را در رابطه با شخصیت اول فیلمش با راوی بـیان مـیداشت،در بخش دوم دیگر لزومی به این عمل حس نمیکند.چون در این بخش هرفرد،راوی شخصیت درونی خـویش مـیشود.
بعد از گفتار راوی،در واقع قسمت دوم فیلم آغاز میشود،اساس این بخش از فـیلم بـر برشهای متوالی از حال به گذشته،گذاشته شـده اسـت.در ایـن فصل ما شاهد گفتار ضدونقیضی از اطرافیان واتـانابه هـستیم.
در ابـتدای این فصل،همهء کارمندان اداره و همچنین مـسئولان شـهرداری در اتاق واتانابه و اطراف حجلهء او دیده میشوند و در ظاهر مراسم عزاداری صمیمانهای برپا شـده اسـت.با گفتگوی خبرنگاران با شهردار،ایـن عقیده خودبهخود در تماشاگران از بـین مـیرود.گفتگوی خبرنگار و شهرداربه بهترین شـکل،در خـدمت اندیشهء فیلم است.خبرنگار پس از آنکه شهردار میگوید «وجدانش راحت»است از او میپرسد«آیا آقـای واتـانابه نبود که پارک را درست کرد؟!»پاسخ شـهردار جـالب اسـت،او حدود اختیارات واتـانابه را بـه رخ خبرنگار میکشد.خبرنگار نـظر مـردم را میگوید که معتقدند:«تمام کارها را واتانابه انجام داده است.»خبرنگاران نیز صادقانه در جستجوی حـقیقت نـیستند.به دلیل اینکه بلافاصله بعد از ایـنکه مـسئلهء سرطان واتـانابه مـطرح مـیشود، کششان نسبت به مـاهیت عمل از بین میرود و با کنجکاوی موضوع تازه را دنبال میکنند.در این میان حرفی نیز از نطق افـتتاحیه پارک مـیشود که شهردار در آن حتی نامی هم از واتـانابه نـبرده اسـت، کـه بـه نظر خبرنگار یـک نـطق انتخاباتی بوده است. گفتههای شهردار در جمع سوگواران نیز در جهت کمرنگ کردن تلاش واتانابه است.شهردار از ریـیس امـور پارکـها قدردانی میکند و سپس از رییس او،رییس دایرهء امـور مـربوط بـه بـخش دولتـی؛و مـتعاقبا رییس بخش دولتی نیز از شهردار ستایش میکند.این سه نفر جزء اولین کسانی هستند که مجلس عزاداری را ترک میکنند.زنان محلهای که پارک در آنجا ساخته شده اسـت،تنها عزاداران واقعی مرگ واتانابه هستند.که به غیر از کیمورا(که تویو او را پودینگ لرزانک نام گذاشته بود،به علت اینکه آدم خیلی ضعیفی است)دیگران نسبت به آنها توجهی نـشان نـمیدهند.
بعد از رفتن شهردار و همراهانش،فیلم به اوج زیبایی در جهت توصیف یکجامعهء مکانیکی میرسد.اونو به جای شهردار مینشیند و دیگران نیز سعی میکنند جای بهتری را اشغال کنند و اوهارای پیر که نـتوانسته اسـت جای بهتری پیدا کند،بسیار متأثر است.کوروساوا در این قسمت،با گذاشتن یک سیر تحول روحی در جمع،تمام تواناییش را به کار میگیرد تـا ذهـنیت آنها را برای تماشاگران روشن سـازد.کـارمندان از هوشیاری بهطرف مستی و فراموش کردن موقعیت جبریشان میروند.در ابتدا،کارمندان هر اداره حرف اربابانشان را تکرار میکنند و در برابر دفاع کیمورا از واتانابه،میایستند و افتخار ساخت پارک را بـه ادارهـء مربوطهشان نسبت میدهند.در ادامـه،در تـوجیه عمل واتانابه هر کدام دلیلی میآوردند.سایتو علت را سرطان و خبر داشتن واتانابه از بیماریش میداند.میتسوو ادعا میکند پدرش از اینکه سرطان داشت، بیاطلاع بوده است.کیایشی بار دیگر بر وجود زنـی در زنـدگی واتانابه اصرار میورزد.آنچه در این اظهار نظرها قابل بررسی است،دو چیز است:١) این گفتهها در هوشیاری زده میشود؛٢)هیچ کدام قدرت درک اقدام فداکارانه و انسانی واتانابه را ندارند.
در گیرودار جستوجوی معنای زندگی با دو گروه از زنان روبروایم. گروه نخست، زنانیاند که به دنبال خواستهای جمعی برای عملی بهبود بخش به گوشهای از زندگی، کنشی عقلانی را شکل دادهاند. دستهی دوم، دختر کارمندی است که تن به این قفس آهنین نداده و در میان گوشههای شهری به دنبال زندگی است. به نظر، از طریق این دو گروه میتوانیم با ساخت شهری و دخیل بودن شهر در زندگی افراد آشنا شویم.
به نوعی کوروساوا در این فیلم، برای گروهِ زنان نوعی خصلت رهاییبخش قائل است و به عبارتی آنها را نیرویِ محرکهای برای فراروی از قیودِ خودساختهی واهیِ جهانِ مردانه تلقی میکند. مطالبهی تغییرِ کاربری یک «گودال فاضلاب» به یک «پارکِ محلهای» را گروهی موسوم به کمیتهی بانوان مطرح میکنند. “اداگیری” تنها کارمند زن بخش امور همگانی شهرداری پیش از واتنابه علیه بوچیِ سیستم اداریای که در آن کار میکند اقدامی انجام میدهد. نگاه کوروسوا به زنان در این فیلم کاملاً غیرجنسی و انسانی است. کوروسوا هوشمندانه شخصیتِ برادرِ واتنابهسان را بهعنوان نمایندهی نوعی نگاه فرویدیِ البته کلیشهای به زنان خلق میکند. برادری که تمامیِ تحولات اخلاقی-رفتاریِ واتنابه را معلولِ شنیدن بوی خوش یک زن میپندارد.
در صحنهای واتنابه سان، از رئیس بخش پارکهای شهرداری درخواست ساخت پارک محلهایِ موردبحث را میکند؛ او در پاسخ میگوید: «ما در مورد پارکهای جدید، طرحهای پیشنهادی خودمونو داریم».
کوروسوا به ظرافت تمام، فاصلهی بین نیازها و مطالباتِ واقعیِ مردم را با طرحهای پیشنهادیای که در چنین نظام بوروکراتیکیِ دولتیای تصویب میشود نشان میدهد. در ادامهی همین صحنه، رئیس بخش پارکها به واتنابه سان میگوید: «ساختن یک پارک کار سادهای نیست؛ شما در جریان طرحهای پیشنهادیِ ما نیستنید». باز کوروسوا به ظرافت یکی از واکنشهای مرسوم طبقهی مدیران دولتی را نشان میدهد: «دسترسیناپذیر جلوهدادن دانشِ عمومی و به عبارتی خصلت انحصاری به آن دادن». موضوعی که در مقابلِ مفهومِ کانتیِ «آزادی در به کارگیریِ عمومی خِرد خود در همهی امور» قرار میگیرد.
در نهایت، به کمک این محرکها و پس از آگاهی از بیماری لاعلاج و فرصت چند ماهه برای زندگی کردن واتانابه سان، از یک ادارهجاتیِ بیخاصیت بدل به یک تصمیمسازِ غیرمنفعل و پیشتاز میشود. از ابتدای فیلم و با ورود گروه زنان با سردرگمی در مورد مسئولیت شهری و مشکلات آن روبرو هستیم؛ چه کسی و چگونه مشکلات شهری را بر عهده میگیرد؟ این سؤال در میان دیالوگهای بخش دوم فیلم که بعد از مرگ واتنابه در میان گفتوگوهای همکاران وی اوج میگیرد که میتواند سؤال اساسی کوروساوا را در مورد زیست شهریای که درگیر ساخت بوروکراتیک شده است بر ببیننده نمایان سازد.
دانلد_ریچی
(سینمایینویس و منتقد بزرگ سینمای ژاپن)، شخصیت واتانابه را اینگونه توصیف میکند:
مانند روکانتن سارتر، مثل بیگانهی کامو، همچون گرگوارِ کافکا و پرنس میشکین داستایفسکی، واتانابه در جستجوی چیزی است که به وجودش، به بودنش معنا ببخشد. و این درد است که او را هدایت میکند، الهامش میبخشد. او به عملی میاندیشد که نجاتش خواهد داد، حتی اگر به منزلهی مرهمی برای زخم ناسور "زندگی در پوچی" باشد.
در صحنهای "واتنابه سان" در میانهی پیگیری درخواست کمیتهی بانوان برای تبدیل گودال فاضلاب به پارک کودک، با گروهی از تجار و گماشتگانِ لمپنشان مواجه میشود. شامهی سودیابِ این گروه، متوجه مورد تهدید واقع شدن ارزشِ بالقوهی تجاری این زمینِ مفت و بیمصرف کنونی شده است. زمینی که با توجه به شرایط پیشگفته با قیمت بسیار نازل میتواند خریداری شود و تبدیل به یک راستهی رستوران سودآور گردد (به عبارتی تغییر کاربری پارک به تجاری). بنابراین آنها در هماهنگی کامل با معاون شهردار واتنابه سان را تهدید شدیدی میکنند؛ اما واتنابه سان که اکنون در گامهایِ آخری بهسوی مرگ برمیدارد معنای زندگی را دریافته با پوزخندی از کنار این افراد میگذرد. «آزادی او از هر رنگِ تعلقی» بیش از هر نیروی مادی و قهریهای بر روانِ تهدیدکنندگانش اثر میگذارد.
واتنابه سان پس از پی بردن به راز کوتاهیِ زندگی در مواجهه با حقیقتِ گریزناپذیر مرگ، توجهش را از خود، معطوف به «دیگری» در مفهوم “لویناسی“اش و در نهایت معطوف به محیطزیست و فضای پیرامونش در جامعترین مفهوم کلمهی آن میکند. در یکی از سکانسهای پایانیِ فیلم، واتنابه سان نگاهش رو به آسمان میگرداند و در شگفتیِ زیباییِ پنهان از چشمانش در طول سی سال زندگیِ مومیاییوارش میگوید: «چقدر زیبا! حقیقتاً چقدر زیبا! تو این سی سالِ اخیر تقریباً غروب آفتاب رو فراموش کرده بودم». این در حالی است که در صحنهای پیش از این که مربوط به جشن جوانان است بی قید از دنیای بیرون همچنان به دنبال معنا در درون و آنچه گذشته است میگردد. به عبارتی، واتنابه سان از “خود” به “دیگری” و به “انسان” به کلیترین مفهومِ آن و از "انسان" به "محیطزیست" به معنای جامعی که انسان زیرمجموعهای از آن است عروج میکند.
مستخدمه،کلاه فرورفته و کثیف واتانابه را مـیآورد و خبر میدهد،پلیسی آن را آورده است و در ضمن میخواهد به واتانابه ادای«احترام کند».کلاه واتانابه که یکی از نمادهای زیبای فیلم اسـت،در انـتها پس از مـرگ او به این شکل درآمده است.به تعبیر بعضی مفسرین اولین کـلاه واتـانابه، که کلاهی سیاه بود،«سمبل یکنواختی و تلخی زندگی»اوست و تبدیل آن به کلاه سفید،نشان- دهندهء رسـیدن او بـه شـناخت و خودآگاهی در تغییر شیوهء زندگیش است. پس چرا در نهایت کلاه سفید واتانابه کثیف و فـرورفته میشود؟شاید کـوروساوا بـا این عمل قصد داشته است،واتانابه را تبدیل به یک قهرمان پوچی نماید!پلیس وارد مـیشود و چـگونگی مـرگ واتانابه را بر روی یکی از تابهای پارک،شرح میدهد.شرح او به تصویر کشیده میشود.واتانابه بـر روی تـاب آواز«زندگی بسیار کوتاه است»را میخواند و به گفتهء پلیـس خـیلی خـوشحال به نظر میرسد.او قبلا این آواز را در کابارهای همراه با نویسنده خوانده بود و آهنگ محبوب اوسـت.صـحنهء مرگ واتانابه بسیار زیبا و شاعرانه پرداخت شده است.دوربین آرام به طرف او نزدیک مـیشود و ریـزش بـرف،بعدی متافیزیکی به فضا داده است.حرکت سیال واتانابه بر روی تاب و زمزمهء غریبش او را در نظر مخاطبان فـیلم بـه یک اسطوره تبدیل میکند. دفترچهء پسانداز،مهر و او راق بازنشستگی واتانابه که درون بستهای قـرار داشـته اسـت،به دست میتسوو میرسد.میتسوو از اینکه پدرش از بیماری لاعلاجش چیزی به او نگفته،به تلخی مـیگرید.کـیایشی،بـرای اولینبار در اینکه برادرش«واتانابه»معشوقهای داشته است،شک میکند و کوروساوا با یـک نـمای درشت در موجزترین شکل ممکن،بار دیگر بیانیهاش را دربارهء زندگی صادر میکند.در این نما،تشویق نامهای قـاب شـده،یک ساعت شماطهدار و یک خرگوش سفید اسباببازی در کنار یکدیگر قرار دارد.سه عـنصر تـصویری در کنار هم،که هرکدام در قسمتی از فیلم کـاربردی داشـته و ایـنک معنایی ژرف مییابد.تشویقنامه،نشانی از کار بیثمر و تـلاش بـیهودهء واتانابه بود.ساعت شماطهدار نشان از گذر زمان داشت،که در صحنهای از فلیم واتانابه بـا انـدوه شدید از دست زدن به آن خـودداری کـرد.(هنگامی کـه از هـمدلی و حـق شناسی میتسوو بینصیب ماند)و خرگوش سـفید،کـه در آخرین دیدار با تویو،وقتی تصمیم گرفت کاری انجام دهد،آن را بـه یـادگار از دختری کهانگیزهء زندگی را در او ایجاد کرد،بـا خود همراه نمود.بـعد از ایـن نما،عزاداران مست در جلوی عـکس واتـانابههمپیمان میشوند که با الهام از واتانابه بیشتر کار کنند و نگذارند مرگ او بیهوده تلقی شـود.خـود را اصلاح کنند و به بهترین وجـه بـه مـلت خود خدمت کـنند.کـیمورا(تنها مدافع واتانابه در هـوشیاری)کـه در آن گریهء دسته جمعی، همراه دیگران اشک نریخته بود،در اینجا جمع را ترک میکند.
در صـحنهء پایـانی،در اداره،وضعیت مشابه صحنهء اول فیلم است.گـروهی دیـگر از محلهای دیـگر،نـسبت بـه وضعیتشان اعتراض میکنند و کـارمندان که اینبار در هوشیاریاند،آنها را به بخش خصوصی ارجاع میدهند.کوروساوا این دایره را در اینجا میبندد و بـوی کـاذبی را که در پایان سکانس قبل به مـشام مـیرسید،از بـین مـیبرد.کـیمورا در وضعیتی مشابه واتـانابه در پرونـدهها و میز تحریرش،زنده به گور میشود و در صحنهء آخر هنگامی که در غروبی دلگیر به طرف منزلش مـیرود،از کـنار پارکـی میگذرد که بر اثر تلاش واتانابه سـاخته شـده اسـت.صـدای فـلوتی کـه ترانهء«زندگی بسیار کوتاه است»را مینوازد، کیمورا را همراهی میکند.
در طول فیلم شاهد تقسیمبندی جامعه به دو گروه عامه مردم و مسئولان بودیم و شاید نظر کوروساوا این است که:تـلاش عامهء مردم هیچگاه به جایی نمیرسد و مسئولان هیچ تعهدی نسبت به اجتماع حس نمیکنند و در نهایت تغییر هر چند کوچک در جامعه،تنها و تنها،با همت و استواری یک فرد انسانی به وجـود مـیآید،هر چند؛«زندگی ،بسیار کوتاه است...».
واتانابه در شبی برفی در پارکی که خودش ساخته، آنقدر میماند تا از سرما بمیرد، تو گویی در مرگ پیشدستی میکند. اما وقتی میبینیم چگونه در حالی که دانههای برف او را در خود فرومیپوشاند با چهرهای حاکی از رضایت دارد تاببازی میکند یقین حاصل میکنیم که او در برابر نیستی پیروز شده است. او نه آن سامورایی شجاع است که شمشیر بدست میگیرد و در میدان رزم میجنگد و نه جوانی است که با قدرت جوانی و مایهی سرزندگیاش مصائب زندگی را تاب میآورد، بلکه پیرمردی محتضر است، اما چیزی که سرنوشت او را از همسلکانش متمایز میسازد دریچهای است که زندگی را از خلال آن میبیند و کارستانی که از انجام آن سربلند بیرون آمده است.
کروساوا داستان خود را در بستری از فضای حاکم بر ادارات در زمان خود روایت میکند؛ جایی که میتواند به بهترین شکل بستر نمایش رخوت و روزمرگی حاصل از انکار مرگ و غفلت از آن باشد. داستان در عین پرداخت قابلتوجه به نقد نظام اداری، ورای آن گام برمیدارد و به زندگی انسانهایی میپردازد که در پس انباشتی از کاغذها و کار بیحاصل، فرصتی برای زیستن ندارند. در مسئلۀ گنداب محلۀ فقیرنشین، به نظر میرسد همه بهخوبی میدانند چه کاری باید انجام شود، اما هیچکس زنده نیست که دست به کاری بزند و بخشنامهها و دستورالعملهای اداری بدون حضور انسان زنده و کنشمند، محلی از اعراب ندارد. در فیلم بهوضوح نشان داده میشود چگونه نظامی که برای تسهیل انجام امور، ساختهوپرداخته شده بر اثر نادیده گرفتن وضعیت انسانی و تهی ماندن از معنا، تبدیل به گندابی راکد شده که خود مانع از انجام اقدامات لازم است. از سوی دیگر، پوچی حاکم بر ادارۀ «امور همگانی»، وجهی از زندگی مردهوار وتنابه را روایت میکند.
قاب ماندگار در تاریخ سینما
منبع: کانال تلگرامی کافه هنر