نگاهی به زندگی فرشید مثقالی، گرافیست، تصویرگر و نقاش ایرانی
بیوگرافی فرشید مثقالی (۱۳۲۲ - )
فرشید مثقالی (زاده ۱۳ تیر ۱۳۲۲ در اصفهان) تصویرگر کتابهای کودک و نوجوان، و برنده ایرانی جایزه هانس کریستین آندرسن است. آثار مطرحی چون «خروس زری، پیرهن پری» و «ماهی سیاه کوچولو» برای نخستین بار به قلم این هنرمند تصویرگری شدهاند.
هنر امروز: فرشید مثقالی در ۱۳ تیرماه ۱۳۲۲ در شهر اصفهان به دنیا آمد. وی که دانشآموخته رشته نقاشی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. فعالیت خود را با تصویرسازی برای مجلات مختلف آغاز کرد. آغاز کار حرفهای فرشید مثقالی به همکاری با مجله «نگین» و در سالهای ۱۳۴۳–۱۳۴۴ برمیگردد. کتابهای «کره اسب سیاه»، با تصویرگری سیاه و سفید و کتاب رنگی «خروس زری، پیرهن پری» اثر احمد شاملو از نخستین تصویرسازیهای او بهشمار میرود. مثقالی در سال ۱۳۴۶ به هنرمندان «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» پیوست. تصویرگری چند کتاب کودک، که «عمو نوروز» نخستین آنها بهشمار میرفت، حاصل این دوره از همکاری این هنرمند با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است.
دورهای دو–سه ساله که تصویرگری «ماهی سیاه کوچولو» هم در آن جای میگیرد و جایزه اول بیینال «بولونیا» ایتالیا را در سال ۱۳۴۸ نصیب او کرد. او برای مصور کردن کتابهای ماهی سیاه کوچولو، آرش کمانگیر، جمشید شاه و قهرمان جوایزی دریافت کرد. بخش دیگر زندگی حرفهای فرشید مثقالی را باید در آمریکا پی گرفت. این بخش با اقامت در کالیفرنیا و در سال ۱۳۶۵ آغاز میشود و با راهاندازی یک استودیوی شخصی گرافیک به نام دسکتاپ استودیو ادامه مییابد.
فرشید مثقالی از روشهای مختلفی در تصویرگری استفاده کردهاست؛ او لیتوگرافی، کلاژ، آبرنگ و سایر ابزارهای هنری و سبکهای متفاوت مانند سبکهای غربی و چاپ سنگی را در آفرینش تصاویر به کار بردهاست.
تصویرگری کتابهای «عمو نوروز»، «جمشید شاه»، «پسرک چشم آبی»، «آرش کمانگیر»، «ماهی سیاه کوچولو» و «افسانه آفرینش در ایران» از جمله مهمترین آثار مثقالی است. کتابهای تایپوگرافی و مقدمهای بر گرافیک دیزاین نیز کتابهای معروف وی در زمینه گرافیک میباشد.
کودکی و تحصیلات
او در اصفهان به دنیا آمد و پس از پایان دورهی دبیرستان وارد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد و به تحصیل در رشته نقاشی پرداخت. ازجمله اساتیدش در این دوران میتوان به «على محمد حیدریان»، «محمود جوادى پور» و «جواد حمیدى» اشاره کرد. فرشید مثقالی ۷۸ ساله میشود.
از راست: فرشید مثقالی ، پدر، مادر و برادر
فعالیتهای حرفهای
مثقالی کار خود را با تصویرسازی برای مجلات مختلف آغاز کرد و اولین تجربه حرفهایاش، همکاری با مجله نگین در سالهای ۱۳۴۳ و ۱۳۴۴ است. او مدتی هم در دفتر روابط عمومی سازمان برنامه و سپس در کیهان بچهها به کار تصویرسازی پرداخت.
کتابهای کرهاسب سیاه و خروس زری، پیرهن پری از نخستین تجارب تصویرسازی اوست. وی در سال ۱۳۴۶ به هنرمندان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان پیوست و تصویرگری چندین کتاب کودک، که عمو نوروز نخستین آنها به شمار میرود، حاصل این دورهاند. دورهای دوسهساله که تصویرگری کتاب معروف ماهی سیاه کوچولو هم در آن جای میگیرد و جایزه اول بیینال بولونیای ایتالیا را در سال ۱۳۴۸ نصیب او کرد. وی همچنین به همراه آراپیک باغداساریان بخش فیلمهای کارتونى کانون را بنیان نهاد و ازجمله ساختههایش در این دوره فیلمهای آقاى هیولا و سوءتفاهم است.
فرشید مثقالی در مراسم دریافت جایزه هانس کریستین اندرسون - ریودوژانیرو
از دیگر تجارب حرفهای او تأسیس آتلیه گرافیک چهلودو با همکارى مرتضى ممیز و علیاصغر معصومى بود که مدت زیادی دوام نداشت. مثقالى مدتى نیز مشغول مجسمهسازی شد و سازههای حجمیاش علاوه بر تنوع رنگ، از مواد اولیه نامرسومى چون چسب و چوب و کاغذ تشکیل میشوند.
فرشید مثقالی در سال ۱۳۶۵ از ایران مهاجرت نمود و ساکن کالیفرنیا شد. وی با راهاندازی یک استودیوی شخصی گرافیک به نام دسکتاپ استودیو در این شهر به فعالیتهای هنری خود ادامه داد اما چند سالی است که به کشور بازگشته. آخرین نمایشگاه انفرادی فرشید مثقالی در گالری همای تهران از تاریخ ۲ تا ۱۳ دی ۱۳۹۰ برگزار شد.
پیک سیاسی
مجله پیک قرار بود یک منبع مطالعاتی آموزشی برای دانشآموزان در کنار کتابهای درسی باشد. ایده کار را فیروز شیروانلو که تازه از انگلیس برگشته بود برعهده داشت که برای کار طراحی مجله از سه نفر یعنی بهمن بروجنی، آراپیک باغداساریان و فرشید مثقالی دعوت کرد. مثقالی این کار را خیلی دوست داشت؛ چون برخلاف کارهای قبلی در ازای آن پول دریافت میکرد. چندی نگذشت که به جان شاه سوءقصد شد و عدهای را دستگیر کردند که شیروانلو هم جزو آنها بود. هفته بعد هم همگی آنان از مجله اخراج شدند!
مرتضی ممیز، فرشید مثقالی
مثقالی، کیمیایی و کیارستمی
مثقالی چند سالی را هم بهعنوان گرافیست آزاد کار کرد و بعد به «نگاره» رفت؛ شرکتِ جدید شیروانلو که بعد از جریانِ سوءقصد آزاد شده بود. در آنجا بود که با «عباس کیارستمی»، «احمدرضا احمدی»، «فرید فرجام» و «نیکزاد نجومی» همکار شد. آنها بهواسطه روابط شیروانلو سفارشهای زیادی میگرفتند و پوسترهای سینمایی طراحی میکردند. همانجا بود که کیارستمی پوسترهای فیلمهای کیمیایی را طراحی کرد.
نخستین گامها
احتمالاً زمانیکه آتلیه گرافیک «چهلودو» در سال۱۳۴۸ افتتاح شد، خیلیها نمیدانستند که خروجی آن، چه دستاوردهای مهمی برای کانون و نیز هنر تصویرسازی کشور بههمراه دارد و سرآغاز دوران جدیدی از فعالیتهای هنری این نهاد تاثیرگذار خواهد شد؛ اما امروز با نگاهی به اسامی رفقای پایهگذار آن، فهم این مهم بهسادگی میسر است. آدمهایی همچون: فرشید مثقالی و مرتضی ممیز، علیاصغر معصومی و فرهاد بشارت.
ماهی سیاه کوچولو
مثقالی در سال۱۳۴۸ تصویرگریِ ماهی سیاه کوچولو را انجام داد که در آن نسبت به کارهای پیشینش در کانون از تکنیکها متفاوتی مانند کندهکاری و چاپ استفاده کرد که هنوز هم پالت اولیهاش را نزد خود محفوظ داشته است؛ اما نغز آنجاست که نسخه اول این اثر بعدها گم میشود تااینکه پس از انقلاب کسی از آمریکا پیدا میشود و آن را دوباره به کانون میفروشد. این کتاب در دو جشنواره بولونیا و براتیسلاو جایزه میگیرد و سکوی پرش فرشید مثقالی میشود.
سیرک انیمیشنساز!
فرشید مثقالی خودش به کانون پیشنهاد میدهد که انیمیشن «جمشیدشاه» را بسازد؛ اما بودجه کانون در آن روزها هم محدود بود. بنابراین شیروانلو کار جالبی انجام میدهد. او سیرک مسکو را به تهران دعوت میکند و آنها در هتل لاله بهاجرا میپردازند. عواید فروش این سیرک صرف راهاندازی قسمت تولید و انتشار این فیلم در کانون میشود.
مجسمههای قیمتی
سالهای ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ برای مثقالی سالهای بازگشت به نقاشی است. آتلیه انیمیشنسازی او نیمهتعطیل میشود و او برای مدتی به انگلیس میرود. هشت ماه اقامت انگلیس مساوی میشود با تجربه جدید مجسمهسازی که در ایران هرگز انجام نداده بود؛ اما خودش چنانکه باید و شاید از این تجربه راضی نیست و تصمیم میگیرد انگلیس را به مقصد پاریس ترک کند. موقع جمعآوری وسایل، دو مجسمه از کارهایش را در خیابان کنار سطل آشغال میگذارد. یکیدو ساعت بعد که از همانجا عبور میکند میبیند که مجسمهها نیستند و بعدها خودش با خنده و شوخی تعریف میکند که بعد آن ماجرا متوجه شدم که همه آثار هنری مشتری دارند فقط قیمت آنها مسئله است!
غیرمنتظره
کمتر کسی باورش میشد که فرشید مثقالیِ جوان جایزه مهم و ارزشمند هانس کریستین آندرسن را از آن خود کند؛ اما انگار داوران بهخوبی معنا و مفهوم عمیق و اشراف والای مثقالی را از پس تصویرسازیهای سادهاش دریافته و بهشایستگی او را لایق تقدیر دانسته بودند. مجموعه آثار هنری فرشید مثقالی برای کودکان و نوجوانان درحالی مفتخر به دریافت چنین جایزه ارزشمندی شد که هنوز هیچ تصویرگر ایرانی دیگری آن را دریافت نکرده است.
رویای پاریس
روزگار فرشید مثقالی در پاریس به نقاشی و مجسمهسازی گذشت. نقاشیها و مجسمههایی بههمان سادگی و لطافت تصویرسازیهای کودکانه او که اغلب از مواد اولیه خلاقانهای مانند چسب، چوب و کاغذ ساخته شدهاند. چند سال پیش یکی از مجسمههای او از سقف موزه هنرهای معاصر تهران آویزان بود. همان اثری که او در نمایشگاه «باغ ایرانی» و در کنار مجسمه جنبای «الکساندر کالدر» و بالای حوض روغن هنرمند ژاپنی شرکت داده بود. بعدها کتاب کوچک «مجسمههای کاغذی» که یادآور دوران تصویرسازی او برای کودکان بود، مجموعه مجسمههایش را در خود جای داد.
آرزوی اسپیلبرگ
استیون اسپیلبرگ کارگردان مطرح هالیوودی در سالهای ابتدای ظهور اینترنت رویایی در سر داشت. دلش میخواست کودکان بیمار سراسر دنیا بتوانند از این طریق با یکدیگر بازی کنند و رنج بیماری را بر خود هموار سازند. اسپیلبرگ این ایده را برای فرشید مثقالی که هنرمندی کارآمد و بهروز بود مطرح ساخت و از او خواست تا پروژهای در این زمینه برای او انجام دهد.
کودک و نوجوانی
فرشید مثقالی که زاده ۱۳تیر۱۳۲۲ در شهر اصفهان است درباره زندگی خود چنین میگوید:
«کلاس پنجم یا ششم دبیرستان بودم؛ در شهر اصفهان، مدرسه سعدی. مدرسه سعدی پشت عالی قاپو بود. مابین میدان نقش جهان و خیابان استانداری. دو ضلع مدرسه خیابان بود. اولین دوره حیات کاری من در این سالها شروع شد؛ نقّاش نشریه دیواری مدرسه. مثل اینکه نشریه ورزشی بود. چون تنها بیستی که من در درسها میگرفتم در ورزش بود که هیچ فعالیت ورزشی نداشتم. احمد میرعلائی هم در این نشریه قلم میزد. مصفّایی خط مینوشت و من هم با قلم فرانسه و مرکب و آبرنگ نقاشی میکشیدم.
البته یک نشریه دیگر هم به دیوار نصب میشد. یک نشریه انگلیسی. جوانی به اسم فریدون حاجرسولی نقّاش آن نشریه بود و اهل ساخت و ساز دقیق. در یک شماره آگهی کوکاکولا را از یک مجله خارجی مدل قرار داده بود و بابانوئلی ساخته بود که هوش از سر آدم میرفت. به او حسودیم میشد و میتوانم بگویم آخرین نقّاش رئالیستی بود که حسادت مرا برانگیخت.»
جوانی
«در سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۰ دبیرستان را تمام کردم. در رشته ریاضی با معدلی کمی بالاتر از مرز قبولی. سه ماهی آمدم تهران برای شرکت در کلاسهای کنکوری که میدانستم هیچ باعث پیشرفت دانشم نخواهد شد. در کنکورهای متعدّد نامنویسی کردم. اول دانشکده فنی بعد دانشکده معماری. بعد پلیتکنیک و حسابداری. یکی از بچّهها که با من به تهران آمده بود الکی در دانشکده مجسمهسازی هم اسم نوشت. بهطور غریزی حس کردم این راه ممکن است به قبولی در یک دانشکده ختم شود و برای دانشکده هنرهای زیبا اسم نوشتم. کنکورها که شروع شدند همان نیم ساعت اول میفهمیدم که مرد میدان نیستم و سریع جلسه را ترک میکردم تا از فرصت حضورم در تهران استفاده کنم؛ سینمایی بروم و ساندویچی بخورم. کنکور نقاشی از قضا فقط نقاشی بود. از روی مجسمه هرکول. اولین بار بود با ذغال روی کاغذ بزرگ کار میکردم؛ ولی اتفّاقاً بد نشد. به اصفهان برگشتم. هر شب لیست قبولشدگان دانشکدهها در روزنامه میآمد و مادرم زودتر از همیشه روزنامه میخرید. در درون میدانستم که امیدی به اسم من نخواهد بود؛ اما از میان ۹۰۰ نفر شرکتکننده کنکور نقاشی نفر پنجاهودوم شده بودم.»
دوران دانشکده
«در دانشکده اسم دو نفری که در مجلات میدیدم پای تابلوها بودند: ممیّز و آیدین. تا مدّتها نمیدانستم دقیقاً کی هستند. هنگام ورودم به دانشکده، ممیز پروژه جالبی داشت. یک مجلس عروسی با حضور اساتید دانشکده که عروس، مجسمه ونوس بود و داماد، خود ممیز! شانس و تصادف بود که او از جلد یکی از کتابهایی که من ساختم خوشش آمد و ترتیب کار کردن من در یک آژانس تبلیغاتی که خود در آن کار میکرد و دفتر داشت، را داد. در آن دوران دانشکده نقاشی تحت سلطه علیمحمد حیدریان بود. بعدها تغییرات بیشتری داده شد و به محمود جوادیپور و جواد حمیدی میدان بیشتری داده شد. یک مادام فرانسوی هم بود که متأسفانه اسمش را فراموش کردهام.»
گزیده تألیفات
- مجسمههای کاغذى فرشید مثقالی. به کوشش طبسیان و ساعد. نشر ماه ریز. ۱۳۷۸
- بازی و اسباببازی با تمرین کلمات فارسی و انگلیسی. نشر فرزان روز. ۱۳۸۲
- مقدمهای بر گرافیک دیزاین. چاپ و نشر نظر. ۱۳۸۹
- تایپوگرافی (حروفچینی). چاپ و نشر نظر. ۱۳۹۳
- تصویرسازی. چاپ و نشر نظر. ۱۳۹۳
تجسم یک قرن| فرشید مثقالی
جوایز
- جایزه اول بیینال بولونیا ایتالیا برای تصویرگری کتاب ماهی سیاه کوچولو ۱۳۴۸
- جایزه بیینال براتیسلاوا چکسلواکی برای تصویرگری کتاب ماهی سیاه کوچولو ۱۳۴۸
- جایزه بیینال کتاب بولونیا برای تصویرگری کتاب قهرمان ۱۳۵۰
- جایزه سیب طلای بیینال براتیسلاوا(چکسلواکی) برای تصویرگری کتاب آرش کمانگیر ۱۳۵۱
- جایزه مخصوص فستیوال فیلم ونیز ایتالیا برای فیلم پسر و ساز و پرنده ۱۳۵۲
- جایزه هانس کریستین اندرسون (نوبل ادبیات کودکان و نوجوانان) برای مجموعه آثار تصویرگری کودکان ۱۳۵۳
- جایزه مخصوص فستیوال فیلم مسکو برای فیلم دوباره نگاه کن ۱۳۵۴
- جایزه بزرگ فستیوال فیلم کودک جیفونی ایتالیا برای فیلم دوباره نگاه کن ۱۳۵۴
- سومین جایزه بی ینال پوستر ورشو لهستان ۱۳۵۶
- جایزه نوا از ژاپن برای کتاب من و خارپشت و عروسکم ۱۳۶۴
مصاحبه پلتفرم آرته باکس با فرشید مثقالی
قسمت 1: کودکی تا ورود به دانشگاه
قسمت 2: دانشگاه هنرهای زیبا و شروع فعالیت حرفه ای
قسمت 3: تالار قندریز/ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
.
بخشی از گزارش مهدی سیفی با فرشید مثقالی/ حرفه: هنرمند
-
در اولین سوال، جایگاه گرافیک معاصر ایران را در سطح ملی و بینالمللی چگونه میبینید ؟
فرشید مثقالى: نمىدانم از کجا و چهطورى شروع کنم چون پراکنده، سعى کردم در جاهاى مختلف راجع به این مسئله صحبت کنم. دربارهی گرافیک ایران چیزى که مىتوانم بگویم، یک رشد نامتوازن است. یعنى بخشهاى مختلفش، رشد ارگانیک و متوازنى با هم نداشتند. با اینکه به نظر مىآید بازار بزرگى باید وجود داشته باشد. از کسى که دارد یک کار گرافیکى را کپى مىکند، تا دفاتر تبلیغاتى و استودیوهاى شخصى که کار فرهنگى مىکنند، به هرحال بهطور خیلى گستردهاى در تمام ایران دارد کار مىشود.
گرافیکى که اکنون خیلى شاخص هست، گرافیک فرهنگى و شخصى است، به نظرم کارهاى خیلى درخشانى هم درش وجود دارد که من خودم واقعاً لذت مىبرم. انجمن در راهرویش کارهایى گذاشته که واقعاً خوب هستند و این یعنى استعدادها و علاقهمندان هستند.اما این انرژى و علاقه همه محوطهها را پوشش نداده است. مثلاً در بخش پوستر فرهنگى، واقعاً اشتیاق براى کار کردن هست و این اشتیاق، انرژى خوبی دارد و نتایجش هم بد نیست. البته میشود از جنبههای انتقادی هم به این کارها نگاه کرد. اما از لحاظ محصولى، کارهاى خوبى هستند. مقدارى از انرژىها روى طراحی جلد کتابها است که در ۱۰، ۱۵ سال اخیر تغییر کردهاند و کلى کارهاى خوب بینشان وجود دارد. در بقیه زمینهها هم آرام آرام دارد تغییر مىکند. ولى به نظرم همهی اینها، چه پوسترها، چه جلد کتابها یا تبلیغات (که به نظر میرسد پر رونق است)، در چیزى ضعف دارند و آن ایده و فکر است. تبلیغات تلویزیون یا روزنامه را که نگاه کنید، یا آگهى سفر و تور است که همینطورى عناصر را مىریزند توى صفحه و در واقع خیلى کارکردى برخورد مىکنند، یا آنها که به نظر مىرسد کار شدهتر است و حتى شرکتهاى بزرگ آنها را تولید مىکنند، از لحاظ محتوا و ایده، ارتباطشان با مردم فوقالعاده کم است. آگهى تلویزیونى هم همین است. آگهى که مرا وادار کند فردا صبح بروم چیزى را بخرم و آنچنان مرا تحریک کند، خیلى کم است. من فکر مىکنم در کل، ما ضعفِ «فکر کردن» داریم.
- سیفى: یعنى حتى در بخش فرهنگى هم که مىگویید جذابیتهایى وجود دارد، ما ضعف فکر کردن داریم؟
مثقالى: آنها بسیار فرمالیستى است و از لحاظ فرم خیلى خوب هستند اما از لحاظ فکر، خلاء دارند. شما پوسترهاى خیلى کمى مىبینید که ایدهاش شما را بگیرد، بلکه این شکلش است که شما را تحت تأثیر قرار میدهد.
- سیفى:دربارهی «اِللىسیتسکى»گفته میشود دلیل اهمیت و تأثیرگذاری او دو چیز است. یکى اینکه بر اسلوب و وجه فرمالیستی حرفهاش مسلط بود و بخش دیگر، عشق و تعهدش بر تأثیر برمخاطب بود. چیزى را که مىخواست بگوید درک کرده بود و حتی به آن اعتقاد داشت. همینطور گفته شده است براى اینکه یک طراح گرافیک بزرگ به وجود بیاید، هر دوی اینها با هم لازم است. یعنی اینکه بخواهى بر مخاطب تأثیر بگذارى و اینکه بدانى چگونه تأثیر بگذارى. به نظر شما آیا کمبود گرافیک در ایران این نیست که طراحان ما، خیلى برایشان مهم نبوده که چه پیامى دارند مىدهند یا تأثیرش چیست؟ گرافیک فقط یک بخش خودمحورى هست که از لحاظ فرمالیستى کارى انجام بدهم که خودم لذت ببرم؟
مثقالى: من چنین برداشتى را واقعاً دارم. آن بخشى که فکر کند و ببیند این فرم با محتوا آیا ارتباط دارد یا ندارد ضعیف است و روى خود پیام خیلى کمکار مىشود. مثلاً نمایشگاه پوستر مىگذارند با عناوین مولانا یا عاشورا. بچهها کار مىکنند اما یک نفرشان به نظر من نیست که مثنوى را به این خاطر خوانده باشد که شاید چیزى را در آن پیدا کند. به سرعت می زود یا کلمه مولانا، مثنوی کاری کند و... در مورد عاشورا هم تصویر خونی هست و شمشیری... آن هم آنقدر ایده دستمالی شده است که تازه نیست! فقط از لحاظ فرمی تازه است. به نظر من در این زمینه هم ما این نقص را داریم.
- سیفی: یک بخشهایی واقعا از عهده و تخصص و محور بحث ما خارج است. مثلا ساختار اقتصادی و یا سیاسی. چیزی که مد نظر شماست معضل آموزشی است. یعنی یکی از ریشهها را میتوان در آموزش دید.
مثقالی: همه داریم از یک جهتی، قضیه را درست بررسی میکنیم. واقعیت در این است که در یک جایی بهسرعت و بهصورت جهشی رشد کرده و رشدش هم متناسب با منابع نفتی و تک محصولی بوده است. یعنی بین کار و تولید ما تفاوت و رقابت نبوده است که از رهگذر آن مجموعا حرکتی را ایجاد کنیم. مثال خیلی کوچک کشور ترکیه است که مثل ما منابع خاصی ندارد. مجبورند لیوان درست کنند، لباس درست کنند... و این یک داد و ستدی ایجاد میکند. این نظامی که بهصورت هرمی میآید و پول تزریق میکند، یکطوری اجازه نمیدهد که این بخشها با هم ارتباط و رابطه ارگانیک داشته باشند. این داد و ستد که توازن ایجاد میکند. این داد و ستد است که کل را متعادل میکند. ولی بهنظر من، یکی از مهمترین بخشهایی که ما در آن ضعف داریم، بخش آموزش است. ببینید، گرافیک را ما اختراع نکردیم. گرافیک از حدود سالهای دهه ۱۹۲۰ میلادی از غرب شروع شد. یک نفر میخواسته یک چیزی را به اطلاع مردم برساند و یک نفر دیگر این کار را برایش انجام میداده است. اگر به اولین پوستر دنیا هم برگردیم، یک آگهی بوده! یعنی سفارشدهنده و مقصدی داشته است. این پیامرسانی را طراح انجام میداده و کمکم این مسئله تکامل پیدا کرده، و آرامآرام گسترش پیدا کرده است. ولی یک نکته وجود دارد؛ این سؤالی که برای ما پیش آمده که گرافیک چیست، اصلا وجود نداشته است. این گرافیک در جهت کارکرد شروع کرده و در جهت اهداف و نیازهای واقعی شکل گرفته است کلمه problem solving یکی از تعریفهای اصلی گرافیک است. کلمه Design ذاتی است! یعنی اصلا این سؤال که گرافیک چیست وجود نداشته بلکه ذات گرافیک در زندگی جریان داشته است. ما به دلیل وارداتیبودن سیستممان، «رو»ها را گرفتیم و اصلا نمیدانستیم «زیر» هم وجود دارد.
مثلا دانشکده پزشکی داریم که کاملا هدفمند است. چون کاملا کپی از خارج است و میداند میخواهد پزشک عمومی تربیت کند. برایش هم تعریف کردند که چه چیزهایی باید بخواند و چه کارهایی باید بکند تا پزشک عمومی شود. هر رشته پزشکی خروجیهای مشخص دارد. و تمام این فرآیند در یک جهت مشخص انجام میشود. درنتیجه شما بدترین دکتر هم که باشی و از این مدرسه بیرون بیایی، هدف کارت را میدانی. اما گرافیک متفاوت است. چندسال قبل از انقلاب، مدرسه گرافیک توسط آقای ممیز تأسیس شد. ممیز با علاقه و اشتیاق شروع به کار کرد و دوست داشت فقط پوسترهای جذاب فرهنگی بکشد. این برداشتف نقطهی مدرسههای ما را شکل داده است. این تخم گذاشته شده و رشده کرده است. اگر «میلتون گلیزر» میخواست مدرسه درست کند، با مدرسهای که ممیز درسته کرده، بسیار متفاوت بود. برای هرچیزی، دانش عمومی کار وجود دارد. ما برای یک طراحی جلد، اول باید درک کنیم که محتوای کتاب چیست. ما اصلا این را نداریم. من گاهی در دانشگاه هنرهای زیبا، در مقطع کارشناسی ارشد درس میدهم. واقعا در زمانی که با آنها کار میکنم، شاید بیشتر از دو سال طول میکشد تا چیزهایی که یاد گرفتهاند و عادت کرده اند را بتونم بشکنم. اول باید دانستهها را فراموش کنند و بعد امیدوار باشیم که شاید چیزی یاد بگیرند. آنچنان اینها سفت شدهاند که محال است که بنشیند و فکرد کند. مهم نیست راجع به چی کار مینی! یک پوستر تئاتر یا کارت ویزیت! از نظر Solving فرق نمیکند. در آنجاف این تقسیمبندیها در روند تکاملی پیدا شده و ماهیتی نبوده است. اما در ایران از اول 2 تا تقسیمبندی داریم: گرافیک هنری و گرافیک تجاری. از اول تقسیمبندی میکنیم و میخواهیم از همینجا شروع کنیم. درنتیجه بنیاد نداریم. باید در مدارس اصلاحات اساسی بشود، خروجیها را معین کنند، که ما اصلا چه میخواهیم داشته باشیم. در اینجا مدارس فقط تقلید میکنند.
- از تجربه خودتام که خارج از ایرن بودید بگویید. آیا رشتهای به نام گرافیک هست که هم صفحهآرایی، هم تصویرسازی، هم چاپ، هم متایپوگرافی درس بدهند؟ یا اینکه تخصصی و تفکیکشده است؟
مثقالی: مدرسهها به خروجیهایشان معروفند. مثلا یک مدرسه ای در نیویورک، دیزاینر بیرون میدهد اما برای کار در تبلیغات، مدرسهی دیگری هست. برای تایپوگرافی هم همینطوز، مدرسهها، نمیدانند خروجیشان چیست.
نکتهی دیگر در ارتباط با حرف آقای کسایی که گفتند بچههایی که از ۲۰ سالگی شروع به کار میکنند، آنقدر بازار ناآموخته است که هرکسی هرکاری میکند. در فرنگ، برای کار در گرافیک، باید ۶ ماه مجانی یک جایی کار کنید تا با کار آشنا بشوید. ممکن است شما دو سال یک چیزی را صرفا بچسبانید. ممکن است کارهای آبدارخانه را انجام دهید. به این سادگی کسی به شما کار دیزاین نمیدهد. مثل سربازخانه است. سلسلهمراتب دارد. ما متأسفانه در ایران همهاش ژنرال داریم. یک سرباز نداریم ما انیمیشن که کار میکردیم، با این مسئله مواجه بودیم. همه کارگردان بودند، هیچکس نبود کار ریزتر انجام بدهد. اگر اولین فیلم را درگیر کار جزئی بود، از فیلم دوم میخواهد کارگردانی کند و این کار را انجام میدهد.
ما وضعیتمان از لحاظ تدریس فرق میکند. اصلا بهنظرم فقط این نیست که کلیات را شروع کنند به نوشتن. به نظرم، تمام ریزهکاریها، اینکه در یک کلاس چه برنامهای بدهیم، چه نتیجهای باید بگیریم، تمام اینها باید نوشته شود. مثلا یکی از بدترین شاگردهای من میرود استاد دانشگاه میشود. او هم تقصیری ندارد، سیستم اشکال دارد و اینها هماهنگ نیستند. در این ترم بچهها چی یاد بگیرند؟ مقصود چیست؟ و این آموزش باید در ۴-۵ تا کلاس تقسیم شود. در ترم بعد قرار است چی یاد بگیرد؟ معلمها باید با هم داد و ستد داشته باشند راجع به کلاسها. درسی که من میدهم چه ارتباط با لکاس بعدی دارد.
- سیفی: من میخواهم در اینجا پرسش دیگری هم مطرح کنم. ان مسئله مربوط به سفارشدهنده است. وقتی که پیتر برنس در آلمان آگهی برای لامپ طراحی میکرد، سفارشدهنده، خود دیزاینر بوده و خود آن محصول را از پایه طراحی کرده و میشناسد. اما در ایران سفارشدهندههای ما از روح دیزاین و تولید بهمعنای واقعی کلمه فاصله دارند. آیا نمیتوان گفت به این دلیل که سفارشدهنده کار خودش را درک نکرده، مناسب بودن و یا اشتباهات طراحی را هم که طراح گرافیک به او میدهد، درک نمیکند؟
مثقالی: من اسم این مسئله را بحران مشتری میگذارم. این نیست که مشتری باید دیزایر باشد! این است که مشتری باید کارش را بلد باشد. قبل از انقلاب تمام تجار، ۴۰-۵۰ سال بود که بهطور موروثی، در یک رشته کار میکردند، مثلا یخچال وارد میکردند. او بهقدری خوب یخچال و بازارش را زیرورو میکند که چیزی اگر به آن میدادی، میفهمید که به دردش میخورد یا نه. من برای آبمعدنی کار میکردم و متوجه شدم که در اینجا تبلیغ نمیکنند که مردم بخرند، بلکه تبلیغ میکنند تا بقال یا فروشنده، حاضر باشد آب را در مغازهاش بفروشد. برای اینکه هرچه بگذارد در مغازهاش مشتری مجبور است بخرد و مشتری عموما نمیتواند درخواست یک برند خاص را داشته باشد.
حراجیها:
حراج تهران، ۹ خرداد ۱۳۹۳، قیمت فروش رفته: ۴۰,۰۰۰,۰۰۰ Toman
.
حراج تهران، ۸ خرداد ۱۳۹۴، قیمت فروش رفته: ۴۶,۰۰۰,۰۰۰ Toman
.
ساتبیز لندن، ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵، قیمت فروش رفته: ۱,۸۷۵£
.
ساتبیز لندن، ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵، قیمت فروش رفته: ۱,۸۷۵£
.
حراج تهران، ۴ دى ۱۳۹۵، قیمت فروش رفته: ۶۰,۰۰۰,۰۰۰ Toman
.
حراج تهران، ۲۱ دى ۱۳۹۷، قیمت فروش رفته: ۱۴۰,۰۰۰,۰۰۰ Toman
.
حراج تهران، ۲۷ دى ۱۳۹۸، قیمت فروش رفته: ۱۵۰,۰۰۰,۰۰۰ Toman
.
حراج تهران، جمعه، ۱۰ تیر ۱۴۰۱