مصاحبهی نوید جهانبخش با شهلا حسینی
آرتیست پشت سر کسی نمیایستد.
به گزارش هنر امروز، نوید جهانبخش: از نظرتان هنر چگونه میتواند در شرایط بحرانی به بقای خود ادامه دهد؟
شهلا حسینی: اگر بخواهم دربارهی بحران فعلی صحبت کنم از آنجایی که مشکلی جهانیست که به سلامتی انسانها ارتباط دارد و با خودش سختیها و بحرانهای اقتصادی خیلی خیلی جدیای را به دنبال میآورد شاید متفاوت باشد. بی کاری و معضلات اجتماعی متعددی در حال حاضر نقش دارند که تمام طبقات اجتماعی را تحت تاثیر خود قرار میدهند. افسردگیای که شرایط فعلی با خودش میآورد را اصلا نباید شوخی گرفت و باید باور داشت که مسئلهای جدیست.
دربارهی جریانهای جنگ و انقلاب که هم سن و سالهای من در آن هم حضور داشتند نیز شرایط پیچیدگیهای خودش را داشت. الان که فکر میکنم میبینم در طول عمر ما حداقل سه چهار دورهی بحرانی خیلی جدی و شاید حتی بیشتر اتفاق افتاده باشد و الان هم یکی از اساسیترینهایش به وجود آمده است. دو وجهه اصلی در بحرانها وجود دارد، یکی آن بخش کاملا شخصی و خصوصیست که در آتلیه و زندگی شخصی خودت اتفاق میافتد و به صورت فردی با بحران روبهرو میشوید و بخش دیگرش مسئلههای عمومیست. فضای خصوصی و عمومی از نظر من ارتباطی خیلی نزدیک و طبیعی دارند که گاهی مرزهایشان را از همدیگر نمیشود تشخیص داد.
در کار هنری، در هر مدیایی که باشد، بحران انعکاس پیدا میکند؛ چون در یک فضای اجتماعی مشترک هستند. اما شروع تمام اینها از فضای فردی شکل میگیرد. مثلا در دوران جنگ ما همیشه نگران بمب باران بودیم و در آتلیهمان هم احساس امنیت کافی نداشتیم. برای همین کیف به دست از خانه در میآمدیم و در فضای باز کار میکردیم. خود به خود طوری پیش میرفت که عملا در طول هفت هشت سال دوران جنگ دربارهی خودم میتوانم بگویم که خیلی فرصت کار جدی کردن پیدا نکردم. در واقع امکان خلق کار جدی و با تمرکز در آتلیه وجود نداشت. نمیتوانستید خلوت و امنیت کافی برای شروع کارتان داشته باشید. کارهای آن دوره بیشتر فرار از فشارهای روحی و فکری بود و برای خودم هم حتی خیلی جدی نبود. فکر میکنم هنرمندهای زیادی تجربهی مشابهی با من داشته باشند. در این دورهها کار و بقای هنر متوقف نمیشود ولی کیفیت و چرایی آن تغییر میکند.
ن.ج: میخواهید بگویید بحران بقای هنر را تهدید نمیکند، بلکه کیفیت آن را تحت تاثیر قرار میدهد؟
ش.ح: دقیقا. کار هنری عمیق نگاه کردن به فضا و تمرکز خیلی جدیای نیاز دارد. امنیت روحی، روانی و مادی در درجهی استانداردش لازم است برای اینکه بتوانید روی کاری که میخواهید انجام دهید به خوبی تمرکز کنید. برای من بعد از جنگ تنهایی و کار کردن در آتلیه با خیال راحت تجربهی متفاوتی شد. موضوع واقعا جدیتر میشود. چرا؟ چون میخواهید به معنی واقعی انتخاب کنید که چگونه تخیلتان را تصویر کنید. حق انتخاب در امنیت شکل میگیرد، گرچه کسی که احتیاج واقعی به خلق روی بوم و کاغذ سفید داشته باشد در هر شرایطی به آن ادامه میدهد و همانطور که گفتم بقایش در هر روزگاری تضمین میشود.
به عنوان مثال میتوانم بگویم که مرگ پدر من برایم ضربهی خیلی عمیقی بود. روبهرو شدن با آن برایم واقعا سخت بود. این یک بحران شخصیست که به نوعی میتواند غیر شخصی هم باشد، وقتی دربارهی مرگ حرف میزنیم همیشه همینطور است. بعد از این اتفاق من فقط میتوانستم نقاشی کنم. تنها چیزی بود که به من برای عبور از فکرهای ناشی از این بحران کمک میکرد و در همین دوره بود که برای اولین بار یک اثر شش متری کشیدم، برای اینکه تنها چارهای بود که داشتم. برای من این شانس وجود داشت که با نقاشی کردن با مرگ عزیزترین کسم روبهرو شوم. در واقع موضوع همیشه مرگ است. جریانی که دربارهی جنگ و کرونا و… هم صادق است. درک مرگ معمولا برای ما دشوار است.
ن.ج: و دقیقا شامل بحرانهایی در زندگیست که گرچه هرکسی به صورت شخصی تجربهاش میکند، اما مشکلیست که تمام نوع بشر با آن درگیر هستند.
ش.ح: آره دقیقا. در مورد مثلا جنگ داستان شاید فرق میکرد با انقلاب و یا انقلاب با الان، اما در نهایت نگرانیهای موجود در تمامشان ذاتا یکیست.
ن.ج: تا به حال بحرانهای خصوصی زندگیتان برایتان تاثیر منفی بیشتری داشته یا بحرانهای اجتماعی؟
ش.ح: اینها تاثیرات منفی ندارند عزیز من. بزرگترین شانس کسانی که میتوانند نقاشی کنند، شعر بگویند یا به هر شکلی تولید هنری داشته باشند همین است که میتوانند از تمام این اتفاقهای زندگیشان استفاده کنند. در واقع چارهی دیگری هم ندارند چون مجبورند که کار انجام دهند و ناخودآگاه تمام اینها، چه ناشی از جهان درونی خودشان باشد و چه ناشی از جهان بیرونی در کار هنریشان انعکاس پیدا میکند. ما محکومیم به بیان آنچه تجربه میکنیم، برای همین به نظر من هیچ تجربهای ذاتا منفی نیست. هنرمند بودن یک جور زندگی کردن است که با اینکه خیلی سخت است شانس بزرگی برای آدم محسوب میشود. اینکه فرصت این را دارید که هرآنچه تجربه میکنید را به بیان در بیاورید و در دنیا به زبان خودتان ثبتش کنید.
ن.ج: یعنی برای یک هنرمند بحران موضوع سازندهای محسوب میشود و مثبت است؟
ش.ح: چرا مثبت نباشد؟ در واقع وقتی بیانش میکنید تازه میفهمید که با آن چه کار میخواهید انجام دهید. به عنوان یک هنرمند بی شک خلق هنری ابزاریست که به شما کمک میکند دنیا را به واسطهی آن بشناسید. مثلا در همین جریان کرونا، این ایزوله بودن و خلوت عمیق و شدیدی که در این ماهها برای ما شکل گرفته است بی شک وجوه خوب و وجوه خیلی خیلی بدی هم وجود داشته که در آن شکلی نیست. موضوع آسان بودن یا نداشتن عوارض نیست. اما من فکر میکنم که حداقل در این شرایط آدم خوش شانسی بودم که نقاشی میکردم.
الان هم مثل زمان جنگ که منظره میکشیدیم شروع کردم با خودکار گل کشیدن. این کار به من کمک میکند از اضطراب و مرگ دور بمانم، اما در ضمن در کنارش لازم است که بتوانم دقیقا دربارهی این شرایط هم صحبت کنم. برای همین یازده بوم هم خریدهام که برای فضای واقعیتری از زندگیام و نه آرام کردن خودم از آنها استفاده کنم. خیلی برایم مهم است که بتوانم با روند کاری که انجام میدهم خودم را با دنیا و معانی آن بیشتر و عمیقتر درگیر کنم. ببینید ریشههای آدم در وجوه اجتماعیاش قرار دارد، برای همین انکار آن بیهوده است. من در تنهاترین حالت هم که مشغول نقاشی یک گل در آتلیهام هستم آدمها در خاطرم وجود دارند و حرف میزنند. برای همین فکر کردن به آنها، حتی در شرایطی که در انزوای کامل هستیم گریز ناپذیر است. آدم با تعامل با جامعه است و انسان موجودی عمیقا اجتماعیست. برای همین نمیتوانم با قطعیت بگویم بحران مثبت است، اما میتوانم با قطعیت بگویم هیچ اتفاقی خارج از زوایای مثبت در درون خود نیست.
ن.ج: به عنوان یک هنرمند از اجتماع و بیرون از کارگاهتان در روزهایی که بحران وجود دارد چه انتظاری دارید؟ مثلا دربارهی انجمنها صنفی در این شرایط چطور فکر میکنید؟
ش.ح: اگر درست یادم باشد بعد از انتخابات دوم خرداد بود که انجمن نقاشان داشت راه میافتاد. خیلی مشتاق بودم که در آن دوره وارد انجمن شوم و آن دوره هم که برای این کار اقدام کردم مدیر انجمن آقای خسروجردی بود. خسروجردی هم در دانشکده هنرهای زیبا جزو سال اولیها بود و شش هفت سالی هم از من جوانتر بود. خیلی جالب است که وقتی زنگ زدم با من خیلی بد رفتار کرد و مسائلی پیش آمد که تمایلم به این عضویت را کم کرد. دو بار هم در جلساتش شرکت کردم و راستش را بخواهید احساس کردم هم خودم شخصیت مناسبی برای ارتباطات صنفی و جمعی ندارم و همینطور احساس کردم بقیه هم در این زمینه نقطه ضعفهایی اساسی دارند. راه انداختن این جریانها با روحیه کسی مثل من سازگار نبود و برایم روندی فرسایشی بود.
هنوز هم بعضی وقتها از خودم برای کنار کشیدن در این موضوع راضی نیستم و فکر میکنم شاید مسئولیتی اجتماعی بود که بهتر بود در آن نقشی ایفا میکردم. اما راستش من حتی درس هم ندادم. فقط در دوران جنگ که مجبور بودم برای گذر زندگی تدریس کردم و طراحی درس دادم. من ترجیح میدهم فقط کار خودم را انجام دهم و آن نقاشیست، تمایلی به انجام فعالیتهای جنبی آن ندارم. معمولا نقاشها هم کمی از باقی زمینهها هنری منزویتر هستند و من هم از چنین صفاتی دور نیستم. راستش را بخواهید من خوش شانس بودم و کسانی که میتوانستند هوای من را در شرایط بحرانی داشته باشند همیشه این کار را برای من کردهاند.
ن.ج: دربارهی مجموعهدارها میگویید؟
ش.ح: من دربارهی مسائل اقتصادی معمولا خودم را خیلی آزاد احساس کردهام و اصولا نگرانیای نسبت به این نداشتم که کارم فروخته نشود. برای اینکه دو سه نفری بودند که همیشه هوای من را داشتند. یکی از آنها هم یکی از خواهرهایم بود که واقعا کارهای زیادی از من دارد و خانهاش پر از کارهای من است. فریدون آو هم یکی دیگر بود. خیلیها هم بودهاند در طول این سالها اما واقعا من شانس شناختن تمامشان را نداشتهام. من برای اینکه کارم را انجام دهم اصلا کوتاه نیامدهام و پشت سر کسی نبودهام. آرتیست پشت سر کسی نمیایستد. همیشه مسئلهام این بوده که بتوانم یک تعهد خیلی جدی نسبت به کاری که انجام میدهم داشته باشم. موضوع خلق یک اثر تازه آنقدر برای من همیشه مسئلهی جدیای بوده و هست که در آن لحظه اصلا به این فکر نمیکنم که بعد از آن قرار است کجا و چطور فروخته شود. یکی از کارهای من که هرگز نفروختهام اثریست که من هفت ماه رویش کار کردم. این که میگویم هفت ماه اصلا اغراق نیست و در طول این سالها هر زمانی این کار را میدیدید شکل دیگری پیدا کرده بود. این برای من آنقدر خوشایند است که باقی آن شاید از اهمیتش کم میشود. برای همین من هرگز برای خریدارم کار نکردهام، بلکه همیشه برای انگیزههای درونیام شروع به انجام یک کار کردهام، آن هم برای اینکه بتوانم زنده بمانم و ادامه بدهم.
ن.ج: در طول مصاحبههایی که در این مدت انجام دادهام به نظرم آمده است که نقش افراد – مثلا کسی مانند فریدون آو – در شرایط بحرانی زندگی هنرمندها، نسبت به نقش صنفها و گالریها بیشتر است. شما چطور فکر میکنید؟
ش.ح: من الان پنج سال است که بهزاد نژادقنبر را میشناسم، اما فریدون دوست قدیمی من است. فریدون آو اول از همه یک آرتیست خوب است که من شخصا از نظر انسانی هم به او علاقهی زیادی دارم. بعد هم باید این را بگویم که واقعا وقتی کسی مثل فریدون کار آدم را میپسندد خیلی احساس خوبی دارد. چون میدانید که کسی نظرش جلب شده است که بهترین درک را از نقاشی دارد، میفهمد و احساساتش درست کار میکند. قبل از فریدون یکی دو سالی هم در کلاس آقای آغداشلو در کوچه اسکویی طراحی تدریس میکردم. متاسفانه آغداشلو با اینکه خیلی خیلی شناخت درجه یکی دربارهی نقاشی و تاریخ هنر داشت، آدمی بود که روابط برایش مهمتر از ارزشها در کار بود. خوشبختانه هیچوقت آغداشلو برای من چیزی ننوشت، چون همیشه به آدم میگفت اگر بخواهی من میتوانم برایت بنویسم؛ انگار من باید از او میخواستم تا تصمیم به چنین اقدامی بگیرد. متوجه صحبتم هستید؟ میخواهم بگویم که اگر استعدادی را میدید احساس وظیفه نمیکرد که باید در برابر آن مسئولیتی داشته باشد.
در این روایت موضوع آغداشلو مهم نیست، موضوع تفاوت آدمها در واکنششان نسبت به جامعه و استعدادهای دنیای هنر است. وگرنه آغداشلو را هم آدم باسوادی میدانم، هم سخنور درجه یکیست و خیلی ویژگیهایی دارد که به هر حال از او چیزی که هست را ساخته. ولی متاسفانه تعهدی که باید به جامعهی نقاشها داشته باشد را هرگز نداشته از نظرمن. چهقدر هم حیف.
ن.ج: دربارهی معلمها و صنفها و مجموعهدارها صحبت کردیم. تجربهتان با گالریدارها چطور بوده؟ آنها در شرایط بحرانی زندگیتان چه نقشی داشتهاند؟
ش.ح: گالریدارها هیچ کدام به جز فریدون ( گالری سیزده ) که عالی بود؛ و گالری امکان که برایم تجربهی خیلی خیلی خوبی بوده تا به حال، نقش خیلی پررنگی نداشتهاند. با گالریهای زیادی کار کردهام، مثلا یکی دو باری با گالری اُ همکاری داشتهایم، نمایشگاههای بدی هم نبود، اما کافی نبود؛ چون فقط نمایشگاه داشتن نیست که ارتباط بین هنرمند و گالری را شکل میدهد، بلکه ارتباط انسانی واقعیتر و عمیقتری لازم است. آن ارتباط مستمری که از نظر من باید بین گالریدار و هنرمند وجود داشته باشد برای من فقط با بهزاد پیش آمده است. این ارتباطیست که در سالهای اخیر شکل گرفته است و خیلی هم خوب بوده. خیال من راحت است که بهزاد به خاطر منافع خودش برای من کوتاهی نمیکند. میدانم که از نظر نمایش و فروش و هیچ جنبهی دیگری کوتاه نمیآید. من هم با خیلی از هنرمندهای دیگر شاید فرق داشته باشم. برای من مهم است کسی که کار من را میخرد اثرم را به دیوار بزند. ترجیح میدهم کارم روی دیوار برود تا اینکه در یک مجموعهای در نایلون بپیجند و در انباری خاک بخورد. خیلیها در عمل این کار را میکنند. تازه خیلیها بستهبندی درستی هم نمیکنند و انبار درستی هم ندارند.
برای من مهم است که دیگران با اثر من زندگی کنند و کارم نقش خودش را بازی کند. گرچه من نمیتوانم آنقدر هم پیگیری کنم و کارهایم را دنبال کنم. اما تقریبا مطمئنم که بهزاد شاید به خریدار خیلی پولداری کار من را نمیفروشد، اما جایی میفرستد که سرنوشتی درخور برای کارهایم منتظر است. ترجیح میدهم کسی که کارم را واقعا دوست دارد بتواند آن را بخرد، تا اینکه خیلی گران بفروشم و کارهایم را در انبارهای مختلف جا کنم. الان چند نفری را میشناسم که کارهایم را خریدهاند، روی دیوار زدهاند و دوستش دارند و این من را دلگرم میکند. اینها تجربههای فردی هستند که آدم را راضی میکنند. بهزاد دوست خیلی خوبی برای من شده است و من هرگز چنین ارتباطی با یک گالریدار نداشتم؛ از خانم گلستان بگیرید تا آریا، اُ یا خاک. از تمام تجربیاتی که داشتم گالری شماره سیزده متفاوت بوده و گالری امکان.
ن.ج: دربارهی نامهی اخیر انجمن گالریداران خطاب به وزیر ارشاد چه فکر میکنید؟
ش.ح: من که اصلا به چنین کاری اعتقاد ندارم. گالری یا دولتیست یا خصوصی. شاید اینها میخواهند خصولتی شوند ( با خنده ).
ن.ج: تا به حال دورهای بوده است که روند کاریتان به دلیل بحران شخصی یا اجتماعی متوقف شده باشد؟
ش.ح: من چیزی حدود شش ماه تصمیم گرفتم که نقاشی نکنم، چون به شدت از ماجرای ارتباط دنیای هنر با بیرون دلزده شده بودم. جامعهی هنری، گالریدارها و… احساس یک بازی ناخوشایند را به من میداد که تمایلی به ادامهی آن نداشتم. احساس میکردم در بازیای قرار گرفتهام که نه قواعدش را دوست دارم و نه انگیزهای برای ادامهی آن دارم. این اتفاق برای من مدت خیلی کمی بود، چون در نهایت برایم غیر ممکن است که کار هنری انجام ندهم. بیشتر از شش ماه برای من امکان نداشت که کارانجام ندهم. برای من آموزش طراحی برای بحرانهای اقتصادی ایدهی خوبی نبود، برای من طراحی کردن ایدهی درستیست. آموزش هنر ظرفیتی میخواهد که من ندارم. در طول آن شش ماه به نشر مرکز رفتم و کارهای طراحی جلد کتاب انجام دادم و چند مدتی کار کردم، اما متوجه شدم که نمیتوانم کار هنری انجام ندهم.
اولین نمایشگاهم را بعد از آن دوره در گالری گلستان گذاشتم که مجموعهای از جعبهها بود. آن نمایشگاه حدود سی و سه تا جعبه بود که ارائه کردم. موضوع این نبود که کارها را بفروشم یا پول در بیاورم، موضوع این بود که روزم شب نمیشد بعد از شش ماه نقاشی نکردن. بعد از آن شش ماه هرگز کار من قطع نشد.
ن.ج: در طول آن شش ماه دربارهی الزام کار هنری نتایج ویژهای گرفتید؟
ش.ح: موضوع خیلی درونیست. از نظر اجتماعی باید بگویم که اگر راستش را بخواهید من خیلی امیدی به جامعهی بشری ندارم و زیاد آدم خوشبینی نسبت به آیندهی بشر نیستم. برای همین موضوع بیرونی هم برای من آنقدر الهامبخش و انگیزهبخش نیست.
ن.ج: درواقع میتوانم سوالم را این طور مطرح کنم که برای شما آن توقف چند ماهه به نوعی انتخاب بود و بازگشت دوباره به کار هنری یک اتفاق گریز ناپذیر بود. چه نتایجی در این روند گرفتید؟
ش.ح: توقفش تصمیم بود و بازگشت بهش تصمیم و ارادهی من نبود. موضوع یک نتیجهی محکم و مشخص نبود، بلکه موضوع این بود که چارهای جز کار هنری از نظر شخصیتی نداشتم، من بدون نقاشی کردن نمیتوانستم ادامه دهم. یکی از گرفتاریهای من در دوران کرونا این است که دلم واقعا برای داشتن یک مدل زنده برای پرتره کشیدن تنگ شده است. برای من این کارها همان چیزهایی هستند که باید زندگیم را شکل بدهند.
ن.ج: چه توصیهای به هنرمند جوانی دارید که در بحران فعلی قرار گرفته است؟
ش.ح: من الان خودم اصلا نگرانیهای یک آرتیست جوان را در این شرایط ندارد. من الان نه نگرانی مالی دارم، نه نگرانی آینده و شناخته شدن. برای من خیلی سخت است که شرایط فعلی هنرمندهای جوان را درک کنم، اما برای خود من هم خیلی خیلی سخت بوده و جنگ و انقلاب در جوانیم بوده. درست یک سال قبل از انقلاب در گالری سیحون اولین نمایشگاهم را گذاشتم و بعد از آن دنیا به کلی برایمان تغییر کرد. سالهای خیلی سختی بود ولی اوضاع کرونا چیز متفاوتی که دارد این است که مثلا من در آن دوران توانستم بگردم و کلاسهای آیدین آغداشلو را پیدا کنم، با پروانه اعتمادی معاشرت کردم یا با نقاشان و دیگران در جامعه ارتباط داشته باشم. با شهره مهران و هومن مرتضوی و… زمانی که آموزش طراحی میدادم در کلاس آغداشلو دوست شده بودیم و معاشرت میکردیم.
در هنر یکی از نکات خیلی مهم این است که باید ارتباطات زندهای با کسانی داشته باشید که دغدغههای جدی نسبت به هنر دارند. باید کسانی را ببینید که حاضرند قیمت سالها زندگی بی ثبات را بدهند اما نقاشی کنند و کار هنریشان را ادامه بدهند. هرچهقدر هنرمندان جوان بتوانند از همه چیزشان بزنند و با میل زیادی برای تمام فشاری که تحمل میکنند قیمت و بها بدهند، زندگی واقعیتری کردهاند. زندگی یک هنرمند زندگی خیلی سختیست که در محدودیتها و بحرانها سختتر هم میشود، آن هم در بحرانی شبیه به موقعیت فعلی که عملا ارتباط انسانی تحت شعاع آن قرار میگیرد و ضعیف و ضعیفتر میشود. مهم این است که در این بحرانها عادت نکنند که ببینند چه چیزی جواب میدهد، چه چیزی نتیجهی زود هنگام دارد و چه چیزی باعث میشود همه که اثرشان واکنش بدهند.
این کارها در دنیای هنر معاصر مد شده است، نگاه کردن به دست همدیگر و انجام کارهایی که نتیجهای ندارد جز غافلگیر کردن مخاطب. مهم این است که عجیب و جدید به نظر برسند و این همان چیزیست که سرمایه هم به آن علاقه نشان میدهد. این که حجم زیادی کارهای پر خرج تولید کنیم که از کیفیت و خلاقیت کافی برخوردار نیستند هنری نکردهایم. نه اینکه بگویم هیچ کار خوبی در این زمینهها نیست، اما خیلی زمان میبرد کارهای خوب و انگشت شمار این بین را بتوانیم به درستی ببینیم. اینکه شما به هر قیمتی تولید هنری کنید و فکر کنید کار مفیدی انجام دادهاید لزوما کار مفیدی نبوده. برای همین من فکر میکنم دیر یا زود آثار این شکلی فراموش میشوند. مثل تفاوت مجله و کتاب است، گرچه هردوشان مفید هستند، اما یکیشان کارکرد کوتاه مدت دارد و دیگری نقشی عمیقتر و بلندتر دارد.
به هر حال همیشه باید مراقب باشند گه گول جو ژورنالیستی و سر زبانها بودن را نخورند. گرچه همه کمابیش عشق شهرت را دارند، اما هنرمندان جوان بهتر است آن را کنترل کنند و به عمیقتر شدنشان در خود کار هنری کمک کنند. باید سعی کنند خودشان و جامعه را بهتر درک کنند و از فریبهای دنیای معاصر دور بمانند. بزرگترین تهدید جوانترها هیجانشان برای دیده شدن و مورد توجه قرار گرفتن است، اما بهتر است که به کیفیت تمام اینها بیشتر اهمیت بدهند. ما آدمها هم به نوعی شبیه به درخت هستیم، زندگیمان به این شکل است که ریشهها و زندگی شخصیمان در خاک است و کسی آن را نمیبیند، اما هرچیزی که از این زندگی شخصی و زندگی پنهانمان و آنچه از آن تغزیه میکنیم حاصل میشود، اما چیزیست که در نیمهی بیرونی ما قابل مشاهده است. باید صبور باشید و استمرار داشته باشید تا درخت برگ و بار و میوه بدهد و نتیجهاش ملموس شود. شاید گاهی هم به محصول و میوه نرسد، اما تنها راه دیدن نتیجه دوری از عجله و حفظ اصالت است. اگر قرار باشد نتیجهای هم وجود داشته باشد در این حالت به دست میآید.
منبع: سایت موبایل آرت پروجکتس