معرفی سریال "لوکی" ابرقهرمان شرور مارول
سریال Loki پروژهی سوم شرکت مارول است که برای مخاطبین در نظر گرفته شده و از شبکه دیزنی پلاس پخش میشود.
پس از واندا و ویژن و همچنین فالکون و سرباز زمستان، حال نوبت به خدای شرارت یعنی لوکی است که داستانِ اختصاصیاش مبسوط روایت شود.
پس از مدتها انتظار، بالاخره سر و کلهی لوکی نیز پیدا میشود؛ همان ابرشرورِ دوستداشتنیِ مارول که تام هیدلستون به زیبایی هر چه تمام سالهاست که این خدای روی اعصاب و خوشتیپ را جلوی دوربین به تصویر میکشد. سریال لوکی نیز با هنرنماییِ بینظیر هیدلستون میدرخشد اما خوشبختانه این سریال، به نظر میرسد حرفهای زیادی برای گفتن دارد و تنها ایفای نقش هیدلستون نیست که ما را به تماشای سریال ترغیب کند.
پایان وقایع فیلم Avengers: Endgame نقطه آغازی است بر داستان سریال لوکی.
خط داستانی سریال دقیقا از فرار لوکی با تسراکت در بازهی زمانی سال ۲۰۱۲ آغاز میشود؛ برههای که سریال میخواهد طی ۶ اپیزود برایمان روایت کند. مهمترین چیزی که در سریال لوکی در همان اپیزود اول مشخص میشود، زاویهی دید متفاوتی است که نسبت به لوکی پیدا میکنیم.
اینکه یک ابرشرور هم میتواند چهرهی متفاوتی داشته باشد؛ چهرهای که تا به حال جلوی دوربین آن را نه دیده بودیم و نه قدرتش را داشتیم تا درکش کنیم.
اپیزود اول سریال لوکی قدرتمندانه، با شکوه و گیراست.
افتتاحیهی سریال رسالتش را انجام میدهد و آن هم چیزی نیست جز تحریکِ بیننده به ادامهی تماشای داستان؛ قصهای که در همین ابتدای کار، ما را با انواع و اقسام سوالات به دام میاندازد. فرار لوکی با تسراکت موجب چه اتفاقاتی شده؟ محافظین زمان چه کسانی هستند و سازمانِ عجیب و غریبِ داستان، ساز و کارشان به چه صورت است؟ این موارد تنها چند سوالِ بنیادینی است که پس از تماشای اپیزود اول در ذهنمان حک میشود و طبیعتا داستان میخواهد جواب به این سوالات را ضمنِ شرح اتفاقاتی که برای لوکی میافتد توضیح دهد. با اتفاقات به شدت هیجانانگیزی که در افتتاحیهی سریال لوکی رخ میدهد، عطشِ به شدت زیادی برای تماشای ادامهی داستان در ما ایجاد میشود.
نگاهِ جدیدی که سریال به شخصیت لوکی دارد نیز مورد مهم دیگری است که ذهنِ بیننده را درگیر خواهد کرد.
قسمت دوم چند سر و گردن بهتر از اپیزود افتتاحیهی سریال ظاهر میشود. شخصیت لوکی، هم از لحاظ ظاهری و هم از جنبهی باطنی تغییراتی کرده و ما این تغییرات را هم میبینیم و هم حس میکنیم. گویا این ابرشرورِ دوستداشتنی حالا انگیزه و هدف دیگری دارد. هدفی که میتوان آن را «عطش برای قدرت» تعریف کرد. لوکی هر اندازه که خودخواه و مغرور باشد، در اینکه میخواهد به دیگران ثابت کند بهتر از او موجودی نیست از هیچ تلاشی کوتاهی نخواهد کرد. این نکتهی رفتاری، از دیرباز تا کنون در سری فیلمهای لوکی حکمفرماست و سریال Loki نیز از این قاعده مستثنی نیست.
اتفاقات داستانی سریال به ظاهر قابل پیشبینی است، اما دقیقا خلاف آنچه فکرش را میکنیم حوادث یکی پس از دیگری رخ میدهند
اتفاقات داستانی سریال به ظاهر قابل پیشبینی است، اما دقیقا خلاف آنچه فکرش را میکنیم حوادث یکی پس از دیگری رخ میدهند. به عبارتی سادهتر فکر میکنیم که قرار است لوکی و رفیقِ جدیدش موبیوس مغایرها را یکی پس از دیگری یافته و دستگیر کنند اما در همان قسمت دوم کاملا سورپرایز میشویم. بذلهگوییِ لوکی نیز از طرفی یک چاشنیِ خاصی است که مگر میشود عاشقش نشد؟
علاوه بر رایحهی طنزی که در سریال لوکی حس میشود، سطح دیالوگگوییها در محیطهای مختلف سریال به شدت بالاست. یعنی از یک سریال ابرقهرمانی انتظار نمیرفت که چنین دیالوگهای پرمغز و عمیقی بین کاراکترها رد و بدل شود؛ دیالوگهایی که برای چند لحظه هم که شده بیننده که ما باشیم را به فکر فرو میبرد. برای مثال آیا ما واقعا قدرت انتخاب داریم یا سرمنشا و خاستگاه ما کجاست؟
سریال Loki هر چه به جلو پیش میرود، قدرتش عیان تر میشود. بازی زیبای تام هیدلستون، جلوههای ویژهی پر زرق و برق و حوادثی که نمیتوان به راحتی پیشبینی کرد، برگهای برندهی این سریال به شمار میروند.