{{weatherData.name}} {{weatherData.weather.main}} ℃ {{weatherData.main.temp}}

نگاهی به زندگی‌ حرفه‌ای و کاری این هنرمند

بیوگرافی مهدی ویشکایی (۱۲۹۹ -۱۳۸۵)

بیوگرافی مهدی ویشکایی (۱۲۹۹ -۱۳۸۵)
کدخبر : 14925
خبرنگار:

مهدی ویشکایی (زاده۱۲۹۹ - درگذشته ۱۳۸۵)، از نقاشان پیشگام ایران است که بیشتر به خاطر پرتره‌هایش شناخته‌شده است. او در سال ۱۲۹۹ در شهرستان رشت متولد شد. در نوجوانی به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد. در آنجا در هنرستان کمال‌الملک تحصیل کرده و سپس به دانشکده هنرهای زیبا رفت.

هنر ام‌روز: مهدی ویشکایی (زاده۱۲۹۹ - درگذشته ۱۳۸۵)، از نقاشان پیشگام ایران است که بیشتر به خاطر پرتره‌هایش شناخته‌شده است. او در سال ۱۲۹۹ در شهرستان رشت متولد شد. در نوجوانی به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد. در آنجا در هنرستان کمال‌الملک تحصیل کرده و سپس به دانشکده هنرهای زیبا رفت. وی پس از تأسیس هنرستان هنرهای زیبای کشور توسط جلیل ضیاپور مدیر این هنرستان شد و در آنجا به تربیت یک نسل از نقاشان پرداخت. نمایشگاه‌های زیادی از آثار این هنرمند برجسته کشور در طول سال‌ها فعالیت هنری‌اش در داخل و خارج از ایران به نمایش گذاشته‌شده‌اند.

 

567___Untitled___35___mehdi-vishkaei-untitled_thumb_1680_880

 

4Untitled

 

جواد مجابی در کتاب «نود سال نوآوری در هنر تجسمی ایران»، درباره مهدی ویشکایی می‌نویسد:

پس از به پایان بردن دوره دانشکده هنرهای زیبا، در وزارت اقتصاد استخدام می‌شود. وقتی هنرستان هنرهای زیبای کشور تأسیس می‌شود، به‌عنوان مدیر هنرستان منصوب می‌گردد و از همکاری استادانی چون خانم‌ها شکوه ریاضی، سیمین دانشور، سودابه گنجوی و آقایان پرویز مرزبان و جلیل ضیاءپور بهره می‌برد. این هنرستان شاگردانی چون زنده‌رودی و عربشاهی و قندریز و تناولی و احمد عالی می‌پرورد و پس از دو سال، چون فرصتی برای نقاشی کردن برایش نمانده، از کار اداری خود را معاف کرده و عمر خویش را وقف نقاشی می‌کند.

ویشکایی بین نقاشان هم‌نسلش وضعیتی خاص دارد؛ از ابتدا به پرتره‌سازی پرداخته و زود راه و شیوه خاص خود را یافته است. در مراحل پسرفتش؛ تکنیک رنگ‌گذاری شتاب‌آلود و کیفیت موسیقایی ریتم‌های آشکار و ضربه‌های قلم و هارمونی شگفت سطح‌های رنگی هم‌نوا را در کمپوزیسیون‌های مأنوسش رشده داده است. آثارش غالباً سفارشی بوده و کمتر در دسترس اوست.

 

3Untitled

 

artwork_636332956711257526_thumb_1680_880

 

در پاسخ به این سؤالم که: «کار شما خیلی شباهت دارد به اکسپرسیونیست‌ها؛ از نظر رنگ‌گذاری و اغراق در ابعاد و جزئیات، ضربه‌های سریع و پهن قلم، با آن مایه غلیظ رنگ و حرکت تند و خشن قلم‌مو که حس‌ می‌شود»، می‌گوید:

«والا من نمی‌دانم چی هست؛ اکسپرسیونیسم یا هرچی؟ خودم نمی‌توانم تشخیص بدهم؛ شما باید بگویید. من از ابتدا این ضربه‌ها و این نوع رنگ‌گذاری را داشته‌ام. صرفه‌جویی در رنگ نمی‌کردم. نوع رنگ‌گذاری مشخص بوده: با لایه‌های ضخیم رنگ و با قلم‌موی پهن کار می‌کردم. گاهی هم با کاردک جمع می‌کنم و پرت می‌کنم روی همه‌جا.

 

خیلی از این حریفان، رنگ را نمی‌شناسند. شناسایی رنگ، مهم است. در مدرسه کمال‌الملک می‌گفتند "رنگ سیاه وجود ندارد" (وقتی می‌خواستند رنگ سیاه بگذارند روی تابلو، چندرنگ را قاطی می‌کردند). وقتی کارخانه این همه رنگ را ساخته، دیگر نیازی به ترکیب رنگ نیست. آن‌ها که رنگ را ترکیب می‌کردند، به‌مرورزمان رنگ‌های ترکیب آن‌ها تجزیه می‌شد... اصلاً پشت رنگ‌ها نوشته که خاصیت ترکیب‌پذیری دارد یا خیر.

 

artwork_636332956292545030_thumb_1680_880

 

artwork_636332954825627986_thumb_1680_880

 

من موقع کار، موسیقی گوش می‌دهم؛ بیشتر موسیقی مدرن. همان‌طور که مهم نیست که با چه گام شروع کنید –با ماژور یا مینور- مهم نیست که با رنگ‌های گرم شروع کنید یا با رنگ‌های سرد. من در هر دو رده کارهای خوب دارم. بستگی به حالت من و وضع آن روز دارد، که چه رنگ‌هایی را بیشتر ترجیح بدهم همین‌طور عوامل دیگر.

چرا پرتره‌کشی پیشرفت نکرده؟ برای این‌که هنرمندان ما به‌طورجدی به آن نپرداخته‌اند. نوع کار من فرق می‌کند. آن‌ها اصلاً به پس‌زمینه اهمیت نمی‌دهند. چهره را که می‌ساختند، رنگ آزمونه، که زیاد پالت، قاطی می‌کردند و می‌مالیدند به پس‌زمینه، این بدآموزی است. باید هرگوشه کار، تکسچر داشته باشد. یک تکه از تابلو را بگیرید آبستراکت شود.

 

Untitled

 

1Untitled

 

2Untitled

سردیس زنده یاد مهدی ویشکایی (نقاش)، فلز، ۵۰* ۷۰ | اثر  علی بیگی‌پرست

 

وقتی‌که شروع می‌کنم، از پرده سفید وحشت دارم. طرح قبلی ندارم. تاش می‌گذارم برای صورت، برای مو، برای بدن. رنگ می‌گذارم هرجا لازم باشد، با هم. از پیش‌اندیشیده نیست. سهم اتفاق، بیشتر است... از نوع کلاسیکش کار کردم تا قلم‌های ریز، تا رسیدن به این نوع کار. آزادی خیلی مهم است؛ آزادی تجربه کردن و عرضه کردن کارها.

مملکت ما هنوز نقاش ندارد. به‌طورکلی، از من بگیر تا دیگران. نقاشی که در دنیا مطرح باشد. ما سابقا مکتب داشتیم؛ مکتب قاجار، که در آن آدم‌هایی مثل صنیع‌الملک و محمودخان ملک‌الشعرا بودند و اما بعد نتوانستیم یک مکتب ایرانی داشته باشیم. کمال‌الملک تا موقعی که اروپا نرفته بود، کارش خوب بود. یکتایی می‌گفت "اروپا او را خراب کرد. چه‌طور ممکن است آدمی که این‌طور حس کرده، پرسپکتیور تو کارش نبوده، روحیه خاص ایرانی داشته و حالت تألیف، این‌طور در چنبره تعلیمات آکادمیسین‌ها گرفتار شود که امپرسیونیسم را نفهمد؟"

 

artwork_636332953939515928_thumb_1680_880

 

artwork_636332953298901260_thumb_1680_880

 

همیشه منوچهر یکتایی برای من جای خاصی دارد. یادم است که اوایل کارم بود که یکتایی –بعد از ده، دوازده سال- از آمریکا برگشت، آمد سراغ من، کارهای مرا که دید، گفت

"به تو هم می‌گویند نقاش؟ این‌جا نشسته‌ای و نوک‌نوک می‌زنی به نقاشی. تکلیف را روشن کن: یا برو اداره مثل برادرت وزیر شود یا بنشین نقاش درست‌وحسابی بشو! آدم باید حرفه‌ای کار کند تا به‌جایی برسد. کارهای تو هنوز مریض نشده، می‌توانی نجاتش بدهی از قیدوبند آکادمیک. کلاسیک‌بازی دارد مثل شته ریشه‌هایت می‌خورد و می‌خشکاند. تا نابود نشده‌ای خودت را نجات بده. من در پرتره اگر قدرت تو را داشتم کاری می‌کردم کارستان".

 

2011_5_29_9_42_33

 

artwork_636649347499154260_thumb_1680_880

 

ترجیح می‌دهم سوژه را ببینم و با او صحبت کنم و او را بشناسم. آمریکا که بودم، پرتره‌های زیادی ساختم (اینجا برگزاری نمایشگاه برایم مشکل است). چندی پیش باخبر شدم که حراجی دفینه، تابلوهای مرا می‌فروشد. رفتم و دیدم تابلوهایی که از خانم لاجوردی، انصاری و امثال آن‌ها کشیده‌ام، به حراج گذاشته‌اند. رفتم اداره مربوطه گفتم در آن حراج دولتی، تابلوی زن مردم را، که من ساخته‌ام و بی‌حجاب است، نشان می‌دهید و می‌فروشید، پس چرا نمی‌گذارید من نمایشگاه ترتیب بدهم؟

 

artwork_636541496734508963_thumb_1680_880

 

artwork_636541495469136890_thumb_1680_880

 

زمانی که در آمریکا بودم موقعیت و مشتری‌هایی برای خودم داشتم، اما گفتم "بس است، می‌خواهم بروم ایران". راستش، من حالا رسیده‌ام به جایی که شوق کار کردن و آفریدن در من به اوج رسیده است. نقاش‌ها در پنجاه‌وپنج- شصت‌سالگی تازه می‌فهمند که چه باید کنند. اولین نمایشگاه من در انجمن ایران و فرانسه بود. بعد در انجمن ایران و آمریکا نمایشگاهی ترتیب دادم. بیشتر کارهایم را در گالری بورگز، که افسانه بقائی آن را می‌گرداند، به تماشا می‌گذاشتم. او بسیاری از سوژه‌هایم را به من معرفی کرد.»

 

artwork_636541493373932684_thumb_1680_880

 

artwork_636352130851104597_thumb_1680_880

 

این‌ها دیگر نیستند 

من بیشتر حضوری کار می‌کنم. گاهی هم از روی عکس پرتره می‌سازم. پرتره که می‌سازی وقتی شهرت پیدا کردی رهایت نمی‌کنند و نمی‌توانی رد کنی. وقتی که پرتره‌های من شهرت پیدا کرد و در چند نمایشگاه کارهایم مورد توجه ناقدان قرار گرفت موقع تاج‌گذاری از دربار مرا خواستند که پرتره‌هایی از شاه و ملکه تهیه کنم/ من تابلویی از ملکه ساخته بود جلو تخت طاووس. از روی عکسی که در مجله لایف چاپ شده بود. ملکه این تابلو را دیده بود و گفته بود چون این تابلو شاه ندارد نمی‌توانم از آن استفاده کنم. این بود که مرا خواستند تا پرتره‌ای جضوری از شاه بسازم. من قبلا از روی عکس پرتره‌هایی ساخته بودم اما حالا که قرار بود در حضور کار کنم دچار اضطراب شده بودم. این مطلب را برای آن می‌گویم که حالا این وقایع چه کوچک چه بزرگ، چه خصوصی و چه عام، بخشی از تاریخ است و ربطی به احساسات قبلی یا فعلی من نسبت به این آدم ندارد. در همه جای  دنیا پرتره‌سازها از مقامات رسمی تابلوهایی می‌سازند که غالبا کارایی وسیعی هم دارد و به‌صورت چاپی در کتاب‌ها، ادارات و جشن‌ها و سوگ‌های عدیده مورد استفاده قرار می‌گیرد.

 

artwork_636352082994972451_thumb_1680_880

 

artwork_637768491034399869_thumb_1680_880

 

باری، پیغام دادند که بیا نوشهر و پرتره بساز. مرا بردند هتل چالوس، روز معین من آماده شدم فکر می‌کردم مرا می‌برند کاخ و جلسه رسمی است، در هوای گرم تابستان به اجبار لباس رسمی پوشیدم و کت و کراوات و این حرف‌ها. حعبه رنگ و سه‌پایع و بوم را برداشتم و راه افتادم، زیر بار این وسایل سنگین و دست‌وپاگیر خسته شدم. مرا صادف بردند اسکله و شاه با مایو روی صندلی زیر چتر آفتابی نشسته بودم. ژستی که برای ساختن پرتره در مراسم تاجگذاری اصلا مناسبتی ندارد. عده‌ای نشسته بودند پشت میزها و رامی بازی می‌کردند مثل آتابای و هاشمی‌نژاد و مشیری. شاه هم با آبادی تخته بازی می‌کرد. حالا وضع مرا تصور کنید که با لباس رسمی زیر آن وسایل سنگین ایستاده‌ام بین آن عده و نمی‌دانم که چه کار کنم. داشتم به شاه نگاه می‌کردم که متوجه م بشود و اجازه بدهد که کارم را شروع کنم، اما او اصلا متوجه حضورمن نشده بود و سخت سرگرم بازی بود. یک‌دفعه عصبانی شد و بازی را بهم زد و تخته را بست. معلوم شد که سه می‌خواسته و نیامده است.

 

artwork_637767318669080155_thumb_1680_880

 

artwork_637461427121537778_thumb_1680_880

 

این اولین دیدار من برای تهیه پرتره حضوری بود. فرح در فاصله‌ای دورتر در آفتاب کتاب می‌خواند. ابادی رفت پیش او خبر داد که نقاش آمده، چه کار باید بکند. فرح رفت شاه را در جریان قرار داد و او گفت بیاید. من هم جلو رفتم، احترام به‌جا آوردم، سری تکان داد و پرسید شما هستید می‌خواهید اسکچ تهیه کنید؟ گفتم بله. اجازه داد سه‌پایه را در محل مناسب استوار کنم و رنگ‌ها را آماده کردم. شاه هم‌چنان با مایو نشسته و روزنامه مهر ایران می‌خواند و سگ گنده‌ای هم جلوی پایش خوابیده بود. حالا شاده روزنامه رو از جلوی صورتش نمی‌برد کنار که من چهره‌اش را ببینم و کارم را شروع کنم. مستأصل در آن هوای گرم توی آفتاب ایستاده‌ام. دو تا دست می‌بینم و یک روزنامه و جرأت ندارم بگویم روزنامه را کنار بکشد! حالا وزرا ه رسیده‌اند و کار دارند و منتظر شرف‌یابی‌اند. فرح آمد جلوف وفتی دید بیکار ایستاده‌ام رفت به شاه گفت که شما روزنامه می‌خوانید. نقاش صورتتان را نمی‌بیند اگر ممکن است به نقاش نگاه کنید. شاه همان‌طور که روزنامه را اندکی پایین آورده بود گفت باشد گاهی نگاه می‌کنم.

 

artwork_637054590534386428_thumb_1680_880

 

artwork_636974949253716121_thumb_1680_880

 

تیک لب داشت، کله‌اش کوچک بود. شبیه عکس‌هایش نبود. دماغش آن‌قدر گنده نبود، برنزه شده بود. ورزشکارمآب به‌نظر می‌آمد. سرش را اصلاح کرده بود و آراسته بود. کار می‌کردم گاهی نگاه می‌کرد اما این پوز کافی نبود. البته چون برای وزارت‌خانه‌ها از روی عکسش کار کرده بودم تناسبات دستم بود و خیلی سریع کار می‌کردم. تا این‌ه ولیعهد آمد و گفت می‌خواهم اسکی کنم. گفت بگو حاضر کنند، پس از سه ربع، نیم ساعتی که به‌عنوان مدل نشسته بود بلند شد آمد، کار را دید. گفت شما خیلی سریع کار می‌کنید. فردا هم همین‌موقع بیایید و رفت.

فرح گفت: «نقاشان خارجی زیاد آمده‌اند که پرتره تهییه کنند. وسط کار ایشان گفته است نمی‌خواهم. معلوم است که از کار شما خوشش آمده.»

 

artwork_636649405006086028_thumb_1680_880

 

از شدت گرما و خستگی نمی‌دانستم چه بگویم. عرق چشم‌هایم را می‌سوزاندو نگاه نمی‌توانستم بکنم. به من گفتند اعلی‌حضرت گفته‌اند فردا لباس آزاد است.

روز دیگر با پیرهن رفتم. این‌بار شاه ننشت می‌رفت و می‌آمد با وزرا صحبت می‌کرد. گاهی هم می‌آمد و نگاهی به تابلو می‌کرد. او را با لباس کرم ساخته بودن در بک‌گراند سفید. در آخر گفت صورت که خوب شده، گفتم می‌خواستم از چهره برای تابلوی بزرگ تاج‌گذاری استفاده کنم. تابلو را آوردم تهران و تابلوی دو نفری آن‌ها را ساختم با لباس‌های مخصوص. اما برای تاج آن‌ها جا نبود، تاج برایشان نگذاشتم. اردشیر زاهدی گفت من این تابلو را می‌خواهم برای تولد شاه هدیه بدهم. تابلو را بردند پیش شاه، شاه گفته بود چرا تاج مرا بریده است؟ تابلو را پس آوردند که تاجش را هم بساز! اما تابلو جا نداشت و تعادلش به هم می‌خورد و نمی‌توانستم بوم را بزرگ‌تر کنم. نمی‌دانستم چه کنم. یکتایی آمد کار را دید گفت چهارچوب بزرگتری سفارش بده، همان‌قدر که لازم داری، من با چسبی که دارم بوم را برایت بزرگتر می‌کنم طوری که وصله آن معلوم نباشد این کار را کردیم و تاج، آن‌جا جا گرفت. گفتم یکتایی ممکن است این تابلو را از آن‌جا که وصل کرده‌ایم وربیاید، گفت خاطرت جمع باشد تا موقعی که ور بیاید این‌ها هم نیستند.

 

iran_art_homa_622

 

images

 

Bahman Mohassess Portrait

پرتره بهمن محصص | مهدی ویشکایی

.

این‌ها دیگر نیستند (به بهانه درگذشت استاد مهدی ویشکایی)/ برگرفته از کناب پیشگامان معاصر ایران نسل اول/ جواد مجابی/ نشر هنر ایران/ تهران ۱۳۷۶

 

مشاهده آثار مهدی ویشکایی که در حراجی‌های خارجی و حراج تهران شرکت داشته‌اند

 

ارسال نظر:

  • پربازدیدترین ها
  • پربحث ترین ها