نقد،تحلیل و بررسی فیلم "اسب تورین" به کارگردانی بلا تار و اگنس هرانیتسکی
«اسب تورین»، آخرین شاهکار بلا تار بوده و شامل نماهای تکراری است.
به گزارش هنر امروز، «اسب تورین» سال ۲۰۰۸ در دشتی واقع در مجارستان و در خانه ای ساخته شده از سنگ و چوب به مدت ۳۵ روز فیلم برداری شده است ولی به خاطر شرایط بد آب و هوایی بعضی از نماها تا سال ۲۰۱۰ طول کشیده است.
با بازی : یانوش درژی - اریکا بوک
کارگردانان : بلا تار ، اگنس هرانیتسکی
فیلم نامه: لاسلو کرانساهورکای ـ بلا تار
محصول: مجارستان
ژانر: درام
موسیقی : میهالی ویگ
جوایز کسب شده بلا تار:
برنده جایزه ویژه هیئت داوران برلین برای فیلم اسب تورین ۲۰۱۱
برنده جایزه خرس نقرهای برای فیلم اسب تورین ۲۰۱۱
برنده جایزه فیپرشی برای فیلم اسب تورین ۲۰۱۱
جایزه افتخاری قلب سارایوو برای یک عمر دستاورد سینمایی
فیلم منتخب جشنواره های نیویورک و تورنتو
جزو 250 فیلم برتر تاریخ سینما از نگاه مجله Sight & Sound
خلاصه داستان:
نیچه، پس از آنکه در شهر تورین شاهد شلاق زدن یک گاریچی به اسب بینوا بود، ناگهان خود را میانهی این صحنه میاندازد و اسب را درآغوش میگیرد. او چنان در این صحنه از هم میپاشد که دیگر بازگشتی در خود نمیبیند. حال بلا تار روایتی در ۳۰ برداشت بلند از آنچه که بر آن گاریچی، خانوادهاش و اسبشان گذشت را بهتصویر میکشد و در شش روز روایت میکند ...
تریلر فیلم «اسب تورین» اثر بلاتار
ایده ساخت فیلم "اسب تورین" از دهه هشتاد می آید، زمانی که بلاتار از کراسناهورکای داستان ازکارافتادگی نیچه را میشنود.
این سوال برایشان مطرح میشود که چه بر سر اسب آمده است؟ آنها در دهه نود خلاصه ای از فیلمنامه را مینویسند اما با شروع پروژه "تانگوی شیطان" رهایش میکنند.
چرا باید این فیلم را دید؟
مرگ تدریجی یک زندگی شکننده
آخرین فیلم بلند به کارگردانی بلا تار بهمراه همسرش اگنس هرانیتسکی، پیش از بازنشستگی؛ مانند غالب آثار وی، فیلمی هنری،با تم فلسفی و برداشتهای بلند.
فیلم،زندگی روزمره پدر و دختری به شدت تنگدست و اسبشان را در دنیایی شبه پسا-آخرالزمانی به تصویر میکشد و از داستانی نهایتاً چند خطی، فیلمی ۲ساعت و۳۵دقیقهای حاصل میشوددرهمین راستا،فیلم(بجز مونولوگی نسبتاً طولانی توسط همسایه این خانواده) به شدت کمدیالوگ است و برای فضاسازی به تناوب از یک موسیقی مشابه (ساخته میهالی ویگ)باشدت صدای متفاوت استفاده میکند.
اسب تورین یکی از بهترین فیلم های بدون دیالوگ است که بر اساس نظریه «بازگشت ابدی» نیچه ساخته شده و از این فیلم به عنوان «خسته کنندهترین لذت» یاد میشود که با دیدن زندگی تکراری و روزمره این دو نفر، ناخودآگاه به زندگی روزمره خود فکر خواهی کرد.
«اسب تورین»، آخرین شاهکار بلا تار بوده و شامل نماهای تکراری است. این فیلم زندگی را همانطوری به تصویر میکشد که همه ما آن را تجربه میکنیم؛ خاکستری، کُند، نامعلوم و سخت. کلام از بیان این پوچی ناتوان است. این فیلم ماهیت وجودی انسان و درک نیچه از این مفهوم را دربر گرفته است و برای درک آن باید سکوت کرد و منتظر پایان فیلم ماند.
وجوه زیباییشناسانه بصری این فیلم برای هنرمندان حوزه هنرهای تجسمی قابل اعتناست.
این فیلم سیاه و سفید یک نقاشی آخرزمانی بدون سر و صدای زیاد و ژست های غیر ضروری و بدون حتی قطره ای خون یا فریاد است که پایان دنیای زنده را به طوری که هیچوقت حدسش را نمی زدید نشان می دهد.
شخصیت های اصلی اسب تورین مانند مخاطب در بین سکوت و بیکران معلق مانده اند؛ اسب تورین آخرین شاهکار «بلا تار» بیننده را با ژستی ظالمانه در یک دنیای بی رحم رها می کند، که بخاطر صادق بودن فیلم تا آخرین لحظاتش قابل تحسین است. فیلم بلاتار تنها در ۳۰ برداشت بلند ضبط شده و اقتباسی غیرمستقیم از روایتی از زندگی نیچه است.
سکانس افتتاحیه فیلم اسب تورین
چه بر سر اسب آمد؟
نیچه در حال عبور از خیابانی در تورین است، که مشاهده می کند اسبی از صاحبش فرمان نمیبرد. این رفتار سرکشانه اسب باعث لبریز شدن کاسه صبر صاحب اسب می شود و شروع به شلاق زدن اسب می کند. نیچه مردم را کنار می زند و به سمت اسب رفته و دستش را دور گردن اسب حلقه و شروع به گریه میکند. همسایه اش او را به خانه می برد. دو روز کامل سکوت می کند و آخرین کلمات معنا دارش را به زبان میآورد: «مادر من یک احمقم!».فیلسوف آلمانی پس از تماشای شلاقخوردن اسبی در تورین ایتالیا، همه باورهای خود را به چالش کشید. این فیلم سیاه و سفید میتواند یکی از بهترین تجربههای سینمایی هر تماشاگری باشد.
بعد از این اتفاق نیچه در ۴۴ سالگی دچار جنون می شود و تا لحظه مرگ دیگر از او هیچ کلمه معنا داری شنیده نمی شود! فیلم با این داستان تکان دهنده و تامل برانگیز از زندگی نیچه آغاز میشود.
اما سرنوشت آن اسب چه شد؟ یک فیلمساز مجار به سراغ این سوژه رفته و یک اثر تکان دهنده خلق کرده است.
در سکانس افتتاحیه که درشکهچی با درشکه به خانه میرود. دوربین با نمایی از اسب همگام میشود. حرکت سنجیده و پرزحمت فیلمبردار برای جلوگیری از هرگونه تکانهای زائد، حیرتآور است و روان. دوربین نامحسوس از اسب به سمت درشکهچی حرکت میکند و فاصله میگیرد و از جاده خارج شده و مجدد به اسب بازمیگردد. ارتفاع دوربین، هم ارتفاع کسی است که گویی در کنار درشکه، پیاده در حرکت است. این سکانس طولانی حتی از یک برش ساده نیز برخوردار نیست.
مادر، من احمق هستم ( فریدریش نیچه). نیچه در حال پیاده روى در تورین اسبى را مى بیند که از صاحبش فرمان نمى برد. صاحب اسب کاسه ى صبرش لبریز مى شود و شروع مى کند به شلاق زدن اسب بخت برگشته. نیچه به سمت اسب مى رود و در آغوشش مى گیرد و این شروعِ پایان فیلسوف شهیر است. آغاز شطحیات و سقوطِ نیچه ى بزرگ. این داستان کوتاهى است که راوى و داناى کلِ اثر در ابتداى فیلم براى ما تعریف مى کند و با هوشمندى تمام به کابوسِ اسب عظیم الجثه و صاحبش و موزیک متن تکان دهنده و دهشتناک میهاى ویگ برش میخورد. بورانى شدید و اسبى که بى وقفه حرکت مى کند. موزیک کر کننده تکرار مى شود و به خانه مى رسیم. فیلمساز میزانسن و جغرافیاى عالى خانه را با برداشت هاى بلند برایمان مى سازد. مناسکِ غذا خوردن و پوست کندن سیب زمینى هاى داغ از به یادماندنى ترین قاب هاى تاریخ سینما است. قرار نیست جز زندگى در برزخى جهنمى چیزى ببینیم. زندگى تکرارى، عریان و سرد یک پدر و دختر. اسب تورینى دست از غذا خوردن و راه رفتن کشیده و مظهر فلاکت جارى در زندگى و مرگ است. "اسب تورین" شاهکارى استادانه و تکان دهنده از بلاتارِ مجارستانى است. وحشتا بر کلوز پایانى اسب و درِ اسطبلى که روى اسب بسته مى شود و بوى مرگ قریب الوقوعى که کاملاً استشمام مى شود.
بلاتار
مفهوم کلی فیلم اسب تورین ساده است:
ما میخواستیم به این مساله بپردازیم که پس از این واقعه بر سر آن اسب چه آمد. و اگرچه خود فیلم درباره فردریش نیچه نیست اما نفس این واقعه مانند یک سایه فیلم را تحتالشعاع قرار میدهد. فیلمهای من همیشه بدون زماناند. این فیلم نیز بدون زمان است و فردریش نیچه تنها نقطهی اتصال آن با ١٨٩٩ است...
پشت صحنه
بلاتار در پشت صحنهی فیلم خود (اسب تورین) از نگاهش به سینما میگوید. شیوهی کار یک نابغه بر سر صحنهی آخرین شاهکارش را در این ویدیو ببینید .
دوربین، راوی دانای کل است و نظرگاهی عینی (ابژکتیو) دارد که هر اتفاقی را به شکل مراسمی آیینی و حسابشده به تصویر میکشد و بیننده مانند کودک کنجکاوی به دنبال شخصیتها از دالانی به فضایی باز و از دری به کلبهای همراه میشود.
تصاویر فیلم همانند تماشای یک تابلوی نقاشی و یا عکسی هنرمندانه از بخشی از زندگی طبیعی است که نه میتوان آن را واقعگرایانه قلمداد کرد و نه آشکارا نمادین دانست. نورپردازی در فضای باز و به ویژه در خانه، از «نور» بازیگری ساخته که در سکون و سکوت مرد و دخترش، به وسیلهای برای گفتگو تبدیل شده است. بیانگر شدن نور، تلخی و دردمندی انسانی را معنا میکند. زن از زنانگیاش، جز خانهداری و انجام رفتارهایی یکنواخت و مکرر حاصل دیگری ندارد. چهرهی استخوانی و بدون جذابیتش، مردهای را نشان میدهد که تنها به رسالت انتظار بیپایان، مجهز است. او در فراغت از کار، از دریچهی پنجره، نظارهگر جهانی است که در تلاطم و تحت سیطرهی باد و خاک گرفتار شده و هیچگاه به آرامش نمیرسد. به گفته نیچه: «زن میتواند چندان نفرت بیاموزد که دلبری را از یاد ببرد.» این دختر بالغ، نه از خصوصیات دخترانه بهرهای دارد و نه از فراز و نشیبهای احساسات انسانی،تَر دامن است. او در آستانهی خاموشی است.
یکی از ماندگارترین سکانس های فیلم را در دقیقه ۱۹ میتوان مشاهده کرد که دختر بر روی چهارپایه ای نشسته و از پنجره به طوفان بیرون از خانه که در حال وزیدن است، می نگرد!
اوج هنرمندی جناب بلا تار زمانی است که دوربین را چرخانده و ما را به پشتِ سرِ دختر هدایت می کند که ما “نیز” همراه با او از پنجره به طوفانِ در حالِ وزیدنِ بیرون بنگریم!
دریچه ی پنجره که نشان از امیدی باطل و بیهوده است! در دنیای نیهیلیستی امید معنایی ندارد!
به دیالوگ تأثیرگذار دقیقه ۲۹ میان پدر و دختر دقت کنید:
_پدر: هی دخترم!
_دختر: چیه پدر؟
_پدر: تو هم نمی شنوی. نه؟
_دختر: چی رو؟
_پدر: دیگه صدای جیرجیرک ها نمیاد. ۵۸ سال بود صداشون رو می شنیدم. ولی دیگه نیستن
_دختر: آره! انگار دیگه از خوندن افتادن. این یعنی چی پدر؟
_پدر: نمی دونم دخترم. بگیر بخواب!
در دقیقه ۳۰ گوینده ی فیلم جملات تأمل برانگیز دیگری را ادا می کند:
“هرچند وقت یکبار صدای سفال هایی به گوش می رسد که از روی شیروانی کَنده می شوند، بر روی زمین می افتند و خُرد می شوند. باد، نعره زنان گِردِ خانه در حال وزیدن است!”
آری! سفال ها نشان از آخرین بقایای ارزش هاست که در دنیای نیهیلیستی یکی پس از دیگری فرو می ریزند!
بلاتار شاعرانه از دیوار و پنجره، تاریکی و نور در سینما و در قالب تصویر حرف میزند. پنجره از عناصر اصلی فیلمهای اوست، دریچهای برای رهایی از اتاقها و دیوارهایی که انسان به دور خویش کشیده است و از طبیعت دور افتاده است. پشت پنجره طبیعت، نور و زندگی است که شخصیتها از درون اتاقها به آن زل زدهاند و منتظرند تا روزی به آنچه خواستگاه و منشأ وجودشان بوده است بازگردند. اما آن روز هیچ گاه نمیآید، چرا که هیچ کس دست به کاری نمیزند و همه در انتظار و رخوت و سکون نشستهاند.
موسیقی سکانس از فیلم اسب تورین
ساخته ماندگار بلا تار با موسیقی زیبای میهای ویگ
فیلم های بلاتار بر خلاف سینمای هالیود که منبعی برای ایجاد سرگرمی کاذب و فرار و فراموشی حقایق دردناک زندگی انسان معاصر ساخته و پرداخته میشوند، حقیقت تلخ و گزنده جهان را پیش روی مخاطب خود میگذارد. عریان و بدون تعارف. درآوردن لباسهای شخصیتها که اغلب از طبقات فرودست و کارگر و تهی دست هستند استعارهای از عریان کردن مخاطب است. دعوت به حذف و کنار گذاشتن ژستها و ادا اطوارهایی است که امروزه برای پنهان سازی حقیقت خویش به کار میبریم. صحنههای کشدار غذا خوردن و درست کردن غذا بدنمندی و نیازمند بودن انسان و فلاکتهایی که برای پاسخ گویی به نیازهای اولیهاش میکشد را نمایش میدهند.
باد وزنده در فیلم های بلاتار عدم امنیت در جهان مدرن، بی ثباتی حقیقت و رنگ عوض کردن اهداف و آرزوهای آدمیست. گویی هر آنچه سخت و استوار است قرار است با بادها و طوفان های روزگار به لرزه افتد.
یکی از مهم ترین چیزهایی که بلاتار در اسب تورین به بیننده می دهد این است که از رنج و ملالی که به آن دچار هستیم ما را آگاه می کند. بلاتار خود می گوید: ما فقط واقعیت را نشان دادیم، ولی حس کردیم مشکل فقط اجتماعی و فردی نیست. بلکه هستی شناسانه است. ترس، دلهره، یاس و نومیدی که در هر انسانی وجود دارد، در این فیلم عریان و آشکار می شود.
بیننده گرفتار در روزمرگی غالبا از درک روزمرگی عاجز است. به تعبیر هایدگر یکی از مشخصات دازاین، آگاهی از رنج روزمرگی است. اگر دازاین، پرسش هستی را برای خود طرح نکند، بواسطه فقدان درک (اینجا_ هستن) و نحوه های بودن از جرگه دازاین بودن خارج می شود.
در این فیلم همانند اکثر فیلمهای پیشین تار از داستان منسجم و پررنگ خبری نیست و محتوا بهانه ایست برای پرداخت سینمایی.
بلا تار میگوید این فیلم درباره سنگینی وجود انسان است: «فقط میخواستیم ببینیم چقدر سخت و وحشتناکست که هر روز به چشمه بروی و آب بیاوری... تکرار هر روزه مسیر مشابه راهیست برای نشان دادن اینکه چیزی در دنیای آنها نادرست است؛ ایده ای بسیار ساده و عاری از هر گونه حشو و زواید.»
چهره تکیده و فرسوده پدر و دختری که درد و رنج او را زودتر از موعد رنجور و شکسته ساخته و لبخندی که هرگز به چهره های شان نمی بینیم، شباهت غریبی با آدم های محروم و رنج کشیده جامعه ما دارد....
بلاتار در اسب تورین روایتگر زندگی انسان های درد کشیده ای است که بجز تسلیم، افقی را برای روشنی ندارند. در روز اول پیرمرد می گوید که پنجاه و هشت سال است که صدای موریانه ها را می شنوم..... عادت بجای تفکر و عمل.....
باد و برهوتی که در فیلم به تصویر کشیده شده است، یادآور دشتهای خشک و خالی از سکنه ایران است.... خانه هایی که دیگر محل سکنی گزیدن نیستند و ساکنان آنها رفته اند؟ رفته اند، اما به کجا؟ آیا این بی خبری، همان بی خبری از سرنوشت اسب تورین نیچه نیست؟
موسیقی فیلم اسب تورین The Turin Horse شاهکار فلسفی
بلاتار اسبی را که از صاحبش شلاق خورد و موجب دگرگونی حال نیچه گشت را به عنوان نشانه ای از واکنش به کسالت و تکرار زندگی گوآه می گیرد.
آن هنگام که حقیقت و اخلاق در میان انسانها گم و فراموش شود، آدمیان چون برگریزان در مسیر باد از سویی به سوی دیگر روند و سرگردان شوند.
آنچه انسان را از سرگردانی دور میسازد تعهد است، تعهد به چیزی که پایداری دارد، تعهد به چیزی که قابلاتکا باشد؛ بدون آن انسان هیچ است و عمر گرانمایهاش صرف دویدن از سویی به سوی دیگر میشود.
صحبت های بلاتار درباره سینمای شخصی خودش :
کارم به انجام رسیده و کامل شده.
"اسب تورین" آخرین اثر این فیلم ساز برجسته مجارستانی بود.
دیالوگهای تکان دهنده مرد غریبه در فیلم اسب تورین 2011 شاهکار بی بدیل بلاتار
مرد همسایه : همه چیز تباه شده، همه چیز پست و بی ارزش شده، فقط می توانم بگویم آنها ویران شدند و همه چیز خار شده. چون این فقط یک توفان نیست، که دارد برای آدم های ساده دل رخ میدهد، بر عکس این برای داوری خود انسان است، داوری خودش بر خودش که قطعا خدا تحویلمان داده، به جرات می توانم بگویم که درش دست دارد، و هر چیزی که خدا درش دست دارد وحشت ناک تر از آن چیزی است که فکرش را می کنید، چون خودت که میبینی، دنیا خوار شده، پس به گفته من نیست، چون هر چیزی که آنها بدست بیاورند بی ارزش می شود، و چون آنها هر چیزی را با آب زیرکاهی و حقه بازی بدست میاورند، دیگر همه چیز را بی ارزش می کنند، چون آنها به همه چیز دست میزنند، خوار و بی ارزشش می کنند، تا پیروزی نهایی این راهشان بود، به چنگ آوردن، خوار کردن، خوار کردن به چنگ آوردن، یا اگه تو بخواهی می توانم جوره دیگری بیان کنم، به چیزی رسیدن، خوار کردن و در نتیجه بدست آوردن، قرن ها اتفاقاتی شبیه به این افتاده، بارها و بارها، این جور کارها گاهی موذیانه انجام می شود، گاهی گستاخانه، گاهی با ملایمت، گاهی وحشیانه، ولی با این حال بارها و بارها ادامه پیدا می کند، این فقط یک طرفه است، مثل حمله کردن یک موش از کمینگاه، چون برای یک پیروزی تمام عیار این هم لازم بود که طرف دیگر فکر کند که همه چیز عالی است، و نباید هیچ گونه دعوایی بشود، نباید هیچ گونه کشمکشی باشد، فقط نابودی ناگهانی یک طرفه، و این به معنی یک نابودی تمام عیار است، عظیم و با شکوه، تا اینکه همان برنده ها با حمله از کمین گاه روی زمین حکمرانی می کنند، و زمین فقط یک زمین کوچیک نیست، کسی که بتواند آن را از آنها مخفی کند، چون هرچیزی رو می توانند بدست بیاورند و مال خودشان است، هر چیزی را که فکرش را کنیم آنها بدست نمیاورند، ولی بدستش میاورند و مال خودشان می کنند، چون آسمان و تمام رویاهایمان همین حالا هم برای آن هاست، زمان مال آن هاست، طبیعت، آرامش بی نهایت، حتی جاودانگی هم مال آن هاست، همه چیز برای همیشه از بین رفته، و آنها خیلی باشکوه، با ابهت و کامل سر جایشان ایستادند، آنها در همین نقطه جا خوش کردند، و داشتند می فهمیدند و می پذیرفتند که هیچ خدایی وجود ندارد، و خیلی با ابهت و باشکوه داشتند قبول می کردند که از اول همین گونه بوده است، ولی حقیقتا توانایی درک این را نداشتند، آنها این مطلب را باور کردند و پذیرفتند اما نفهمیدنش، آنها گیج و سر درگم شده بودند ولی کنار نکشیدند، تا اینکه جرقه ای در ذهنشان زده شد، و دست آخر آگاهشان کرد و یکباره متوجه شدند خدایی وجود ندارد، ناگهان فهمیدند که خوب و بدی وجود ندارد، این را دیدند و فهمیدند، که اگر این گونه باشد دیگر خودشان هم نباید وجود داشته باشند، میبینی؟ همین حالا هم که داریم اینها را می گوییم، آنها همه چیز رو خاموش و بی فروغ کردند، خاموش و بی فروغ کردند مانند آتیشی که آرام علفزار را میسوزاند، یکی همیشه بازنده بود، و آن یکی همیشه برنده، شکست دادن، پیروزی، شکست، پیروزی، و یک روز اینجا و در همسایگی تو من پی بردم و فهمیدم که اشتباه می کردم، واقعا اشتباه فکر می کردم که قرار است یک روزی اینجا، روی زمین اوضاع تغییر کند، چون باور کن حالا می دانم که دیگر اینجا رنگ تغییر را به خودش نمی بیند.
پیرمرد درشکه چی : چرا، میشه . اینا همه اش چرنده!
میهالی کورموس بازیگر مجارستانی در نمایی از "اسب تورین" بلا تار.
نقش کورموس یادآور فردریش نیچه فیلسوف مشهور آلمانی است.
دیالوگ سکانس از فیلم اسب تورین
این داستانٍ ترسناکی است که مرد همسایه بازگویش بود، نه نامی داشت و نه نشانی، مقصد و مقصودش نا معلوم. از راهی دور آمده بود تا شیشه ای پر از آب مستانه بستاند و راهش را دوباره کج کند.
در "چند" سکانس ما شاهد باز شدن درب خانه به وسیله ی "پدر و دختر" هستیم که به محض باز شدن، طوفان سرد به درون خانه وارد میشود که "دنیای سرد ارزش های نیهیلیستی" را تداعی می کند!
مردی غریبه برای گرفتن مشروب به خانه آنها می آید. (او صاحب حکمت شادان است) در مونولوگی سخن از مرگ ارزشها و خدا و اراده قدرت و سرنوشت خانه ها (مضامین نیچه ای)میگوید. و از طبیعتی حرف میزند که همه چیز را ویران میکند. جالب است که ان چیزی که خانه را تهدید میکند طبیعت است، طبیعت سرکش، که نماد صیرورت و تفاوت است. اکنون تمدنی که بر پایه نفی و سرکوب صیرورت ساخته شده در معرض ویرانی است. باد انها را بی خانمان میکند. خود اسب را میتوان از چندین منظر نگریست. اسبی که افسرده شده، غذا نمیخورد و دیگر فرمان نمیبرد. این به نظرم نماد اختلال در شیوه تسلط و نظام ارزشی است. دستگاه ارزشی ما دیگر جواب نمیدهد، و اسب که همواره ابزاری در دستان ما تلقی میشد، اکنون نه تنها ابزار ما نیست،بلکه دوگانه سوژه و ابژه( سیطره گر و سیطره پذیر) را با اختلال مواجه میکند. نمونه ی دیگر از این اختلال حمله کولی هاست، که علاوه بر این که استعاره ای برای خانه و بی خانمانی هستند، شادمانی و قدرت آنها دربرابر انسانی که صاجب خانه و زمین است و بی قدر شدن ارزش دارایی انسان متافیزیکی را نشان میدهد.
در نهایت اسب تورین را باید تماشا کرد و با آن زیست. قدرت تصاویر انقدر زیاد هستند که برای هر قابی میتوان صفحات زیادی را با نوشتن شرح آن سیاه کرد...
کولیها که در جایی از فیلم برای نوشیدن آب بر سرچاه خانه پیرمرد و دخترش توقف می کنند نمادی از شیوه ای دیگر از زیستن هستند. اسبهای آنها همراه و شادند. در صحنه ای که از ارابه خود پیاده می شوند یکی از آنها در کنار اسبها می ماند و آنها را نوازش می کند. آنها از یک جنس نیستند. یکی از آنها پیرمردی مذهبی است که پیش از رفتن کتاب مقدس را به دختر می بخشد و دیگری یادآور آن عصیانگری است که در لحظه رفتن فریاد بر می آورد که "ما باز خواهیم گشت و زمین از آن ماست!" و آن دیگران سرخوشانی هستند که در جستجوی سرزمینی جدید و رویای خود در سفرند.
گویی طوفان نیز مزاحم آنها نیست و حتی شدت آن در حضور پیرمرد بیشتر حس می شود تا در حضور این کولیهای مسافر. در آنها می توان شور، عاطفه و زندگی را احساس کرد و این ارتباطی به دین داشتن و یا نداشتن آنها ندارد.
آنها تجسم زیستن پرشور زندگی هستند همانگونه که نیچه آن را از انسان طلب می کند ولی باز پرسشی بزرگ را در برابر ما قرار می دهند که آیا آنکه با هدف غلبه بر زندگی و معطوف به اراده خود و خالی از هر شفقت و باور به خدایی زندگی می کند آیا لزوما از شور زندگی سرشار است و آنکه کتاب مقدس در دست دارد و یا آن کولی آزاد که نه ارباب است و نه رعیت خالی از شور زندگی؟ آیا این خود به معنای آن نیست که این ارزشها هستند که به زندگی معنا می بخشند و نه زندگی به ارزشها؟!
در جایی که دختر کتاب مقدس را می خواند با این جملات مواجه می شویم که "آنگاه که مکانی مقدس با عملی از بی عدالتی آلوده شود دیگر هیچ نیایشی در آن مکان پذیرفته نخواهد شد مگر آنکه اندوه و حزن انچه صورت پذیرفته است احساس شود. اگر که احساس شود روز با شبی تاریک به پایان خواهد رسید ولی شب نیز سرانجام تمام خواهد شد"
در این عبارات باز با این پرسش مواجه می شویم که آیا آنچه مکانی را مقدس می سازد خود آن مکان است و یا ارزشی که آن را مقدس ساخته است که اگر تحقق نیابد دیگر آن مکان مقدس نخواهد بود چون زندگی که ارزش می یابد نه از آن رو که خود ارزشمند است بلکه از ان رو که عدالت را و آنچه فضیلتی ارزشمند است را می توان در آن تحقق بخشید.
آنگاه که عرصه زندگی به بی عدالتی آلوده گردد، زندگی چیزی جز تقلایی بی حاصل و برآورده نشده نخواهد بود. و آنگاه که حزن و اندوه آنچه رفته است درک شود، شبی تاریک فرا خواهد رسید ولی این شب نیز تمام خواهد شد.
درست پس از رفتن کولیان بیابانگرد، چاه خشک میشود. یعنی یکی از همان دو دارایی مرد و دختر، به غیر از اسب جنون زده شان.
کولیانی که سودای رفتن به آمریکا را هرچند به شوخی در سر می پرورانند و هدیه شان به دختر مردی که اجازه نمیدهد از چاهش آب بکشند، کتاب متون عهد عتیق است! همین کولیان در هنگام رفتن مدام واژه ی را با تمسخر خطاب به مرد و دخترش فریاد میزنند:
Deaddrop…Deaddrop
که در زبان انگلیسی دو معنای عمده دارد. یکی همان سقوط آزاد یا پرت شدن است و دیگری که معنای دورتر و گنگی هم دارد، جاسوسی کردن معنا میشود. یعنی گرفتن اطلاعات یکی و دادن به یکی دیگر یا به زبان عامه؛ جار زدن! که باز اشاره ی مستقیمی است به همان اندیشه ی استعماری است.
بلا تار تمنای رسیدن به آرمان شهری دور از اروپای به زعم نیچه نیست انگار را، همسان با ویرانی شرط های تاریخی نیهیلیسم نیز هست. این هجوم به مراتب مهیب تر از ویرانی تاریخی میپندارد. همچنین هم ردیف کردن آن با مذهبی عقیم و ناکامل که یکی از پیش است و یا شاید در ادامه ی همان باشد. همانکه بالاخره مرد را نیز متوجه حضورش میکند و هم اوست که این بار و برخلاف انفعال و بی توجهی سابقش واکنشی درخور قدرت حقیقی خودش بروزمیدهد که در اصل همان پناه بردن به رخوتی ابدی و وادار شدن به سکوتی جانکاه است.
ساختارزدایی متون دینی نیز پس از موازی قرار دادن آنها با اندیشه های نیچه از همان شروع فیلم به گونه ای پنهان آغاز میشود. ناقص جلوه دادن محتوا از همین دست است و بر کنار ماندن از تمامی تمهیدهای معناشناسیک در تفسیر یا تاویل متون ارجاع داده شده است. در اصل جسارت بلا تار در رفتارهای رهایی طلبانه ایی جلوه مییابد که نسبت به ارزشهای اساسی اخلاقی و زیبایی شناسی دین در سکانسهای مختلف فیلم از خود بروز میدهد؛ البته همین بدبینی نیز در نهایت باعث شکنجه شدن شخصیت های فیلمش و عذاب کشیدناشان بخاطر دلواپسی ها میگردد. به هر حال بلاتار نیز به این واقعیت معترف است که حضور دین با خاصیت تسکین دادن دروغینش به زعم نیچه، احتمالا میتواند الگوی مناسبی برای کنار آمدن با ویرانی های آخرالزمانی باشد.
در این فیلم ما اسب را می بینیم که حاضر نیست بی مقاومت تسلیم بی رحمی و اراده پیرمرد برای غلبه بر او شود. اسب از کشیدن گاری سرپیچی می کند و سرانجام دست از خوردن غذا نیز می کشد. در بسیاری از صحنه های فیلم موهای باز دختر که بر پشت و صورت او ریخته است یادآور اسب است. او نیز اسب را می فهمد و سرانجام او نیز از خوردن سرباز می زند.
در فیلم اسب تورین ما به صورت نمادین با فاجعه ای مواجه می شویم که مرکز زندگی و حیات را هدف می گیرد. همه چیز ویران شده است و طوفان لحظه ای متوقف نمی شود. پیرمرد و دخترش در تقلایی که گاهی بیهوده و بی معنا به نظر می رسد در تلاشند که به زندگی خود ادامه دهند. پیرمرد در تمامی فیلم شخصیتی خالی از هر عاطفه انسانی را به نمایش می گذارد. او هیچ ارتباط معنا دار عاطفی با اسب برقرار نمی کند و رابطه او با اسب تنها در چهارچوب اراده معطوف به قدرت و غلبه بر اسب معنا می یابد و اسب نیز در مقاومتی ستودنی می کوشد از این تسلط رهایی یابد. اسب در تلاش برای غلبه نیست. او از خوردن سرباز می زند ولی هیچگاه نه حمله می کند و نه از دری که در برابر او باز است می گریزد. در روز چهارم وقتی او را به جای جلوی گاری به پشت گاری می بندند بی هیچ مقاومتی همراه می شود.
رابطه پیرمرد با دختر نیز چیزی جز تحمیل اراده خود نیست. هیچ رابطه معنادار عاطفی میان او و دختر شکل نمی گیرد. او به هیچ چیز علاقه ای ندارد. گفتگوی معنادار و فلسفی همسایه را مهمل می داند و آن را قطع می کند. آب را از کولیها دریغ می کند و آنها را می راند. اسب را تنها شیئی می پندارد که باید او و گاری سنگینش را حمل کند و هرگز تکرار ملالت بار زندگی بی معنای خود را مورد پرسش قرار نمی دهد. و تنها نصیحت او به دختر این است که به هر قیمتی به زندگی خود ادامه بده.
او یکی از آنهاست. همانهایی که همه چیز را بی ارزش ساختند تا بر آنها غلبه کنند و با بی رحمی به پیش می رانند تا پیروزی نهایی را به دست آورند. حتی مشخص نیست که پیرمرد اسب را به کجا می خواهد هدایت کند. همسایه می گوید شهر نیز با طوفان ویران شده است. حتی آنگاه که او اسب و دختر را سرانجام از خانه خارج می کند و دختر را به جای اسب به ارابه می بندد، بازهم بی هیچ حاصلی به خانه باز می گردد تا شاهد آخرین نابودی باشد.
بی رحمی خود پسندانه و بی هدف و پر از استبداد او، این پرسش را در برابر ما قرار می دهد که هدف از زندگی چیست؟ آیا زندگی و تداوم آن معنایی مساوی با ارزشهای اخلاقی دارند؟
«اسب تورین» را شاید بتوان وداعی با جهان در نظر گرفت؛ سینمایی خفقانزده. در اینجا بهعکسِ «آشیانهی خانوادگی» حتی در آیندهای دور از دسترس نیز نمیتوان انتظارِ فرارسیدن صبح را کشید، آنهم در پسِ این دشتی که مدام باد در آن زوزه میکشد، آنهم وقتی روزی رنگپریده بر فراز مزرعهای آغاز میشود که دختری جوان هرروز برای آوردنِ آب از چاهی که چیزی به خشکیدنش نمانده، از آن بیرون میزند.
بلا تار به روایت بلا تار و همکارانش
اسب تورین یک فیلم آخر الزمانی که تکرار و ناامیدی در فیلم حرف اول و آخر را میزند.
چند صد متری دور می شوند توفان اجازه پیش روی به آنان نمی دهد لاجرم باز می گردند تا این دو روز باقی مانده را سیب زمینی خشک بخورند.
بخشی از پشتصحنهی فیلم «اسب تورین» به کارگردانی بلاتار!
یکی از سکانس های فیلم، کشیدن ارابه توسط مرد و دخترش است. ارابه ای که گویی جای انسان با اسب ارابه کش در ابتدای فیلم جابجا شده است. سکانسی که یاد آور مرحله اول دگردیسی انسان در کتاب چنین گفت زرتشت است که نیچه انسان را شتر (بارکش )می داند. انسان واپسین فیلم به شدت زشت رو است. درست شبیه همان انسان زشت رویی که نیچه در چنین گفت زرتشت او را در مقام متهم کشتن خدا می نشاند. پدر و دختر محکوم به تکرار و تباهی هستند چون به زندگی "آری نگفته اند".
در فیلم حرکت نکردن اسب و سپس خشک شدن چاه نشانه هایی برای این سترونی و نازایی زندگی غرق شده در جهان نیهلیستی است. فیلم در جهانی که خدا مرده است اتفاق می افتد، جهانی که در آن امید مرده است. جهانی که در آن شور زندگی مرده است. چهره های دفورمه و غمزده "اسب تورین" همچون بوزینه گان (اصطلاحی که نیچه برای انسان واپسین استفاده می کند) بر اساس غریزه، خور و خواب و اتلاف بیهوده ساعات خویش گذران عمر می کنند. آنها جرات آری گویی به زندگی و تبدیل شدن به ابرانسان را نداشته اند و به این خاطر محکوم به این شرایط اند.
سراسر فیلم طوفانی شدید در حال وزیدن است. طوفانی که همه جا را پر از غبار کرده و فضایی آخر الزمانی به فیلم بخشیده است.
اسب تورین روایت تباهی انسان است. شخصیت اصلی فیلم شببه "انسان واپسین" نیچه است. سوژه های "اسب تورین" همچون سیزیف محکوم به تکرار و تکرار هستند. آنها حتی وقتی که خانه خود را که دیگر منبع حیات خود را از دست داده، ترک می کنند، دوباره مجبور به بازگشت به آن می شوند.
آسمان بلاتار همه جا یکرنگست.
اسب تورین روایت کرختی زندگی است. بلاتار به دنبال نشان دادن لحظه هایی از زندگی انسان است که در اکثر فیلم ها حذف می شوند.
تکرار آزار دهنده و یکنواختی که همه هر روزه آن را تجربه می کنیم، بدون اینکه در مورد آن فکر کنیم. بلاتار می خواهد حوصله تماشاگر را سر ببرد. او یادآوری می کند که دنبال داستان و روایت نباشیم. زندگی همین چیزی است که در حال روایت شدن است. در این فیلم روزمرگی به تمام جزئیات خسته کننده اش مدام تکرار می شود. در فیلم مدام با اعلام گذار روزها سنگینی، رخوت و پوچی زندگی گوشزد می شود. یاداوری این نکته که نمایش فقط شش روز از زندگی بود و قرار است هزاران روز تجربه و تکرارش کنیم. اسب تورین نمایش انسان در قرنطینه است. انسانی در قرنطینه تن و روزمرگی. اینکه هر روز سیب زمینی بخوریم، از چشمه آب بیاوریم، رخت و لباس عوض کنیم و امورات روزمره را انجام دهیم و خواب و انتظار روز دیگری و تکرار و تکرار...
بلاتار همچون عکاسی هنرمند تصاویری از زندگی ای که نه طبیعی است و نه نمادین را به نمایش می گذارد که دردمندی و رنج صاحب اسب که انسان است را منتقل می کند.
دوربین با شات های طولانی جهانی را به تصویر می کشد که بادی که در طول فیلم به شدتش افزون می شود جز تخریب و انهدام معنایی ندارد جهان بیرون اسب سراسر فلاکت بار است.بلاتار نیز به این طاقت فرسایی با نداشتن دیالوگ تا اواسط فیلم که آن هم روی هم رفته چند خط بیشتر نمی شود دامن می زند و هنچنین با شات های طولانی و زوم شدن روی پیرمرد صاحب اسب و دخترش؛ هنگامی که از دریچه ای به نام پنجره بیرون را نگاه می کنند؛ جهان بیرون را جز ویرانه ای نمی بینیم.اما نکته اینجاست که در انتهای این نگاه پیرمرد و دختر از درون پنجره تنها یک درخت زنده است گویی زندگی شان به امیدی بسته است به سان تک درختی که در این باد سهمگین دچار شده است؛ امیدی بس کوچک و تنها. و یا حتی در انجام کارهای روزانه مانند هنگام خوردن هر روزه ی سیب زمینی ؛ آب آوردن از سر چاه ؛ لباس عوض کردن پیرمرد و همراه با موسیقی ای فوق العاده تاثیر گذار معنایی عمیقی را منتقل می کند درواقع نوعی سنگینی وجود انسان را القا میکند. گویی فضا بسیار سنگین است؛ گویی اجازه بیرون امدن به انسان از آن پنجره داده نمی شود؛ گویی پیرمرد مجبور است سیب زمینی را در داغ ترین حالتش بخورد گویی باید این رنج را تحمل کند.
سکانس پایانی «روز ششم»اسب تورین
شاید آن روز که نیچه بی رحمی و بی عدالتی را چون تازیانه ای بر وجود اصیل و باشکوه اسب دید، چیزی بزرگتر از آنچه همگان می دیدند در برابر او قرار گرفت.
او آن بزرگ و اصیلی بود که که در برابر چشمان خود دید که با فروریختن هر آنچه نیک و متعالی است، او خود نیز وجود نخواهند داشت! و ابر انسان او تنها با وجود معنای بزرگی و عظمت است که از انسان واپسین، چون بوزینه ای که برای غلبه بر جهان می جنگد فراتر خواهد رفت.
تکان دهنده ترین سکانس فیلم همانجاست که فیلم با آن به پایان می رسد!
هر دوی آن ها بر سر میزِ غذا خیره به طرف پایین می نگرند! نگاهی بس سرد و مملو از بی ارزشی و بی معنایی! هیچکدام "اشتها و میلی" برای خوردن ندارند! خیره شدنی که مشخص نیست به کاسه ی غذا می نگرند و یا به میز و زمین؟!
خداوند در شش روز جهان را خلق کرد و در روز هفتم به استراحت نشست. در این فیلم طوفان و تقلای انسانی در شش روز ادامه دارد و پس از آن همه چیز در تاریکی فرو می رود و طوفان نیز پایان می یابد. گویی همه چیز در خروج خداوند از صحنه از دامنه فهم انسانی خارج می شود. پیش از آن رنج است و تقلا و فرصتی برای انتخاب چگونه زیستن و پس از آن تنها سکوت است و تاریکی.
در صحنه پایانی اندوه پیرمرد را نیز فرا می گیرد و او نیز از خوردن باز می ایستد و همه چیز در تاریکی و سکوت ناپدید می شود ولی می توان صدای دختر را شنید که از کتاب مقدس می خواند "شبی تاریک فرا خواهد رسید ولی این شب نیز تمام خواهد شد!"
بلاتار:
من از فیلمهایی که تلاش میکنند تماشاگر را مجاب کنند اتفاقی در شرف وقوع است، متنفرم.
در حقیقت اتفاقی نمیافتد، ما فقط از یک وضعیت به وضعیت دیگر میرویم و همهچیز در زمان غرق میشود. تنها چیز حقیقی زمان است؛ سالها، روزها، ساعتها، دقایق و ثانیهها
منبع: کانال تلگرامی کافه هنر