نقد، تحلیل و بررسی فیلم"فریادها و نجواها" اینگماربرگمان
فریادها و نجواها (به سوئدی: Viskningar och rop) فیلمی سوئدی در ژانر درام تاریخی به کارگردانی اینگمار برگمان محصول سال ۱۹۷۲ است.
به گزارش هنر امروز، فیلم "فریادها و نجواها "
ژانر: درام ، تراژدی
محصول: سوئــد
نویسنده و کارگردان: اینگماربرگمان
بازیگران: لیو اولمان، اینگرید تولین، هاریت آندرشون، کاری سیلوان
فیلمبردار : سون نیکویست
موسیقی:فردریک شوپن،یوهان سباستیان باخ
بخشی از افتخارات کسب شده :
برنده اسکار بهترین فیلمبرداری
نامزد اسکار بهترین فیلم
نامزد اسکار بهترین کارگردانی
نامزد بهترین طراحی لباس
نامزد بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی
برنده نخل طلای کن1973
برنده جایزه بهترین فیلم گلدبگ 1973
نامزد بهترین فیلم خارجی زبان گلدن گلوب
نامزد 2 جایزه بهترین فیلم برداری و بازیگری در بفتا 1974
فیلم فریادها و نجواها در آخرین نظرسنجی مجله معتبر سایت اند ساوند ( sight and sound ) که در سال 2012 توسط 846 منتقد سینما انجام گرفت در لیست 250 فیلم برتر تاریخ سینما قرار گرفت.
خلاصه داستان:
«آگنس» (آندرسون) بر اثر ابتلا به سرطان در حال مرگ است. دو خواهرش، «کارین» (تولین) و «ماریا» (اولمان) بر بالینش آمدهاند و «آنا» (سیلوان)، خدمتکار باوفا از او پرستاری میکند. رابطهها بازبینی میشوند، خاطرهها برمیگردند، «آگنس» در نهایت رنج و عذاب میمیرد، «کارین» و «ماریا» ظاهراً به هم نزدیک میشوند اما در نهایت همچنان جدا و بدگمان باقی میمانند و خانه را ترک میکنند. «آنا» تنها مونس واقعی «آگنس» دفترچه خاطرات او را به یادگار برمیدارد.
تریلر فیلم «فریادها و نجواها»_١٩٧٢
چرا باید این فیلم را دید؟
مرثیه ای تسلی بخش "فریادها و نجواها" فریادهای برخاسته از درد و نجواهای برخاسته از نیاز.
فیلم بیانگرغمیست که در وجود همه مون هست، غم هر کسی منحصر به فرد و متفاوت از دیگری و در عین حال در حدی هست که زجرش بده. داستان فیلم در مورد چهار زنه، زنانی با سرگذشت ها و عقاید متفاوت که نقطه اشتراک هر چهار نفر غم و سرگشتگی و تنهایشونه.
فیلم از ابتدا تا انتها تقابل دو رنگ رو به تصویر میکشه: قرمز و سفید. زنان سفید پوشی که مثل روح تو خونه میچرخن و هر لحظه بیشتر در دل قرمزی آزاردهنده خونه حل میشن.
برگمان همیشه در به تصویر کشیدن احساسات زنانه موفق عمل کرده و تو این فیلم هم با تمهیدات خاص خودش از جمله کلوزآپ های مکرر و فلش بک ها تونسته مخاطب رو با کاراکتر هاش همراه کنه، جوری که بییننده همراه با اگنس درد میکشه، همراه با ماریا طنازی میکنه و همراه با کارین رو میاره به خودآزاری و در نهایت همراه با آنا عشق میورزه و فداکاری میکنه.
کوتاه سخن اینکه فیلم داستان ساده ای و در عین حال عمیقی داره با روایتی جذاب که با خواب و خیال در هم آمیخته...
چهره اینگمار برگمان بر روی اسکناس های ٢٠٠کرونی سوئد.
پشت اسکناس صحنه ی جزایرفارو جزیره... مورد علاقه برگمان که بیشتر فیلم هایش را در این جا ساخت.
تیتراژ وسکانس آغازین/ فریادها و نجواها
"فریادها و نجواها" از چند جهت یکی از متفاوتترین آثار برگمان محسوب میشود:
اول این که در کنار آثاری چون "فانی و الکساندر"، "سونات پاییزی" و یا "ساراباند"، جزو معدود تجربههای برگمان در حوزه زیباییشناسی رنگ است.
میدانیم که عموما دیالوگ در کنار عنصر "سکوت" - تمهیدی که علاقه فیلمساز به آن حتی به گونهای استعاری و تلویحی و کنایی در قالب نام یکی از فیلمهایش تجلی یافته - در فیلمهای او نقش مهمی را ایفا مینماید؛ لکن در این جا شاهدیم که این مولفه تا حد زیادی به نفع دو مهره دیگر کنار میرود: یکی همان "سکوت" که ذکر گردید، و دیگری ارتباطات بصری "رنگ"ها.
رنگ در این فیلم مستقلاشخصیتپردازی مینماید؛ حتی به مدد ظرافتهایی همچون خلوص، درخشندگی، زمینه رنگی و البته اثرات متقابلشان بر یکدیگر. رنگهایی از قبیل قرمز و سفید در فیلم برگمان - که اولی را به طور ویژه در "فانی و الکساندر" نیز میبینیم - به مثابه ابزاری عمیقا "اکسپرسیونیستی" به کار گرفته شده و جای آن بازیهای مرسوم مولف را با نور و سایه در دیگر شاهکارهای سیاه و سفیدش پر کردهاند.
دوم آن که "فریادها و نجواها" ظاهرا همان دغدغههای متداول برگمان را دنبال میکند؛ مساله اضطراب وجودی، مرگ، ارتباطات عاطفی انسانها و البته با محوریت "زن".
زن در غالب ساختههای برگمان در مقام یک پدیدار فینفسه دراماتیک به غایت پیچیده ترسیم میگردد؛ اصولا برگمان زن را چون موجودی پر از ظرافت و ریزهکاری میبیند که آن گونه که باید قدر ندیده و مورد درک و توجه واقع نشده؛ لذا دلسوزیبرانگیز است و برگمان در این میان سعی در واکاوی انگیزهها و نیات مبهمش دارد. اما تفاوت آثار پیشین او با این فیلم در این جاست که تا به حال زن وسیلهای برای فیلمساز بود تا به واسطه علاقه خاص او به این "جنس"، از او به عنوان یک انسان نوعی، یک پل، بهرهبرداری کند تا به مشغلههای جدیتر و عمیقترش همچون هستی و نیستی و اضطراب بپردازد. اما به نظر میرسد در این جا آن وجه اگزیستانسیالیستی فیلمهای دهه پنجاه و شصتش به آن غلظت و پررنگی نیست، و برگمان چندان قصد نداشته از یک کشمکش خانوادگی به امکانات اساسی وجود انسانی نگاهی بیندازد. در این جا خود "زن" مورد بحث است و چگونگی واپسین روزهای زیست او. درواقع رویکرد برگمان در این فیلم بسیار بسیار ویژهتر است؛ حتی بیشتر از آثاری مانند "پرسونا".
و درنهایت این که فیلم در سال ۱۹۷۲ تولید شده؛ پس از انبوه ساختههای تلخ و بدبینانه دهه شصتش. گویی برگمان در این جا به دوران تازهای از جهانبینی خویش وارد شده که ماحصل آن فاصله گرفتن از آن خوانشها و تبیینهای تکعلتی یک دهه پیش او از معضلات انسانی است. به عبارتی، فیلمساز در این فیلم بیشتر و بیشتر روی جزییات روانی انسان تمرکز میکند و درآخر از صدور یک حکم قطعی پرهیز مینماید. او طوری به کاراکترهایش میپردازد که انگار هر یک از آنها در دنیای خود حق دارند و سرگردانند. این تمایز فکری به شگلی سمبلیک در همان ساختار تصویری رنگی و غنی فیلم نمود یافته است.
قرمز از همان ابتدا خود را نمایان میسازد. تیتراژ سراسر قرمز رنگ است.
رفته رفته که جلوتر میرویم به معنای اصلی آن پی میبریم. قرمز از یک رنگ معمولی فراتر خواهد رفت و به رنگی خاص و به یک نشانه مبدل خواهد شد. نشانی شاید از درد، دردی وجود شناسانه و عمیق که متعلق به آدمی است.
انگار یه زندگی پر درد شروع شده.
زندگی از جنس درد. انگار زایش روی داده. و ما چشم گشودیم به جهان فیلم. جهانی که به رنگ خونه و از جنس خون. باید برای درد آماده شد، همان طور که وجود آدمی سراسر درد است.
نماهای خارجی از تنه درختان.
نور خورشید از ورای آن ها اندکی پیداست اما سوژه مد نظر این درختان است. هنوز ما چیزی دستگیرمان نشده مگر یک حس. پس از تیتراژ، حالا انگار به سکون رسیده ایم و به یک آرامش. به یک زیبایی. و چقدر خواستنی است!
اما باز این فید به قرمز تمام آن آرامش را از ما سلب میکند... انگار این رنج و درد تمام خوشی ها را در خود حل میکند.
و باز هم نماهایی از ساعت ها در فیلمی از برگمان...
ساعاتی که انگار بیانگر عمر آدمی اند. ساعاتی که برای خود برگمان حکم پایان پذیرفتن وقت را دارند. نمای کلوزآپ شاید به نزدیک بودن اتمام آن دلالت دارد.
فیلم از قبل فضاسازی میکند و از دل این فضا شخصیت ها را استخراج میکند
فیلم با نماهایی از یک مجسمهی خاکگرفته شروع میشود و بهدنبال آن محوطهی یک عمارت زیبا و دلنشین اما پوشیده در مه که به آن منظری مبهم و کدر بخشیده است آغاز میشود؛ امری که میتوان گفت بر جهان میل و غیاب فانتزی تاکید دارد تا از این طریق ما را یکسر در موقعیت سوژهی میلورز قرار دهد. موقعیتی که با عدم نمایش یک گرهگشایی خیالپردازانه برای گریز از بنبست میل، دردِ بودن را تداوم میبخشد و تا پایان تماشاگر و شخصیتها را در این موقعیت نگه میدارد.
سکانسی از فیلم فریادها و نجواها
انتخاب عامدانه و برجسته رنگها در این فیلم آنها را به سطح یک زیباییشناسی ناب بصری میرساند. حتی میتوانیم بیشتر پیش برویم و اذعان نماییم که این میزان تاکید بر رنگ قرمز و کنتراست آن با سفیدی لباس زنان خانه اشرافی - جدای از افشاگری درونیات پرسوناژها - در نهایت به نوعی فاصلهگذاری نامحسوس میان تماشاگر و هر آن چه که بر پرده میبیند، میانجامد. فاصلهگذاری از این جهت که رنگها از کارکرد و استفاده معمول و متعارف و متداولشان خارج میشوند و با بیگانهسازی مخاطب نسبت به داستان و البته میزانسن در راستای آن، او را به یک نگاه کیهانی و از بیرون به این خانواده وا میدارند؛ ما در دنیای واقعی تقریبا هیچ گاه رنگها را به این غلظت مشاهده نمیکنیم؛ پس تاثیر ناخودآگاه رنگها به خودآگاه ما منتقل میشود و اصولا همین دو طیف رنگی مجزای غالب فیلم - قرمز و سفید - بیش از پیش به چشم آمده و به طرز تحکمآمیزی بر جدایی ماهیتی و تکوینی این خواهرها و خدمتکارشان از کلیت پیرامونشان انگشت میگذارد. به بیانی دیگر، این زنها ذاتا از یک جنسند؛ اما هر یک به شکلی نسبت به محیط اطرافشان بیگانهاند.
آن گاه که مخاطب از دور و به شکل یک "قاضی اندیشمند" این درام درونی را با تمام پس و پیشش رویت کند، نتیجتا از آن قضاوت سنتی مرسوم فاصله میگیرد و به هر یک از کاراکترها در دنیای خود حق میدهد.
برگمان در این فیلم داستان سه خواهر را روایت می کند. قصه از جایی آغاز می شود که یکی از خواهران {اگنس} به دلیل بیماری در حال مرگ است و دو خواهر دیگر بر بالین او آمده اند تا از او مراقبت کنند و کنارش باشند. مریضی خواهر ، بار دیگر آنها را در خانه ی قدیمی کنار یکدیگر جمع می کند و این آغازی ست بر واکاوی روابط بین آنها که برگمان با استادی تمام روایت گر آن است.
فیلم دو روز آخر از زندگی وحشتناک و در بستر اگنس ، مرگ او و بعد از مرگ او را دنبال میکند.
فریادها و نجواها نگاهی به درون زندگیهای این شخصیتها و تاثیرات وحشتناک احساسی و درد فیزیکی و روش های مختلفی که در حال رنج کشیدن از آنها هستند و چگونگی واکنش آنها به این رنجها را تصویر میکند.
شخصیت دیگری که در فریادها و نجواها به آن پرداخته میشود، خواهر کوچکتر یا ماریا با بازی لیو اولمان است. همانطور که در خاطرات کودکی اگنس میبینیم، ماریا از ابتدا رابطه خوبی با مادرش داشته است و به همین دلیل است که گویی او ترجیح میدهد تا در همان ایام خوش کودکی باقی بماند. خنده های سرخوشانه و واکنش های حسی شدید (کاملا در تضاد با خواهر دیگرش کارین) از طرفی و تمایل به خوابیدن در تخت خواب دخترش از طرف دیگر نشان دهنده این نکته است. رابطه میان او و شوهرش بسیار سرد و بی روح است.
در نهایت باید به خواهر بزرگتر یا کارین بپردازیم. در ابتدای فیلم و پس از نشان دادن صحنه درد و رنج اگنس، نمای کوتاهی را میبینیم که در آن صدای تیک تاک ساعت شنیده میشود و هنگام نوشتن قلم از دست کارین روی کاغذ میفتد. میتوان از این سکانس ترس کارین از پیر شدن و مرگ (صدای ساعت در حکم نشانه ای از گذر زمان و درد و رنج کارین در حکم نشانه ای از حضور مرگ در محیط خانه) را برداشت کرد.
رنگ بندی در سینما
فیلمی که روان شما را فقط با دو رنگ قرمز و سفید آزرده و درگیر می کند.
سراسر فیلمِ «فریادها و نجواها» برگمان، فریاد_قرمز محیط و نجوای سفید انسانهاست.
نمایی از فیلم «فریادها و نجواها» که استفاده از رنگ قرمز در آن مثالزدنی است
در فصولی از فیلم که گذشته و خاطرات اگنس یادآوری میشوند، میبینیم که او بهدنبال همه توجه مادر بوده است و از اینکه میدیده مادر به فرد دیگری هم توجه داشته میرنجد. در پایان یادآوری این خاطره اگنس میگوید که روزی مادر دستش را بر روی صورت او کشیده است و یک لحظه حس کرده است که همه توجه مادر را بهدست آورده است. در این لحظه تصویر قرمز میشود؛ در اینجا رنگ قرمز بیانگر توهم دستیابی به فالوس است.
سکانس به یاد ماندنی/ فریادها و نجواها
یکی از تمهای محبوب همیشگی برگمان بررسی "عدم توانایی انسانها در برقراری یک ارتباط حتی معمولی" با یکدیگر است. او در آثارش به طرق متنوعی به این مهم پرداخته، کاراکترهای او گویی از یک اندوه بسیار بسیار پنهان و درونی رنج میبرند، تا جایی که تنها راه متداول اشتراک این درد که همانا "زبان" است برای آنان کارکرد خویش را از دست میدهد. آنها فقط میتوانند شخصا این اندوه را "حس" کنند؛ نه این که به قلمروی زبان وارد نمایند. لذا همین امر این کاراکترها را اسیر یک تنهایی ذاتی و وجودی در این جهان میکند. برگمان نیز در اغلب موارد به مدد مهلکترین ابزار و تمهیدش یعنی "سکوت"، سعی در حفرکردن اعماق ناشناخته روان چنین انسانهایی دارد.
اما در "فریادها و نجواها" مساله کمی متفاوت است. ما در این جا ارتباطات بیروح انسانی را چندان پلی به سوی فریاد تنهایی و ترس وجودی نمیبینیم. تمرکز برگمان در این فیلم بر "زن" - به مفهموم خاص آن - آن قدر زیاد است که بعید به نظر میرسد حداقل در این فیلم ایدههای پیشین او به کار رفته باشد. تنها ماییم و چند خواهر که گرفتار غل و زنجیر عواطف و احساسات و عقاید پوسیده خویشند.
لیواولمن و ارلاندجوزفسن در صحنه ای از فیلم فریادها و نجواها اثر درخشان اینگماربرگمان
سکانس ماندگار فریادها و نجواها
در روانشناسی رنگ قرمز همچون دیگر رنگها عموما کارکردهای آن را به ویژگیهای مثبت و منفی تقسیم میکنند. بدین معنا که به طور ناخودآگاه هم دال بر خصوصیات پسندیده است و هم خبر از نیمهای تاریک میدهد.
بسته به ایده ناظر فیلم و آن صحنه خاص این چشمانداز عوض میشود تا معنای مورد نظر فیلمساز را القا نماید.
در مواردی همچون این فیلم استفادهای چنین تاکیدآمیز از رنگ قرمز احتمالا میتواند به هر دو شکل مثبت و منفی تعبیر شود؛ البته که پیش از هر چیز بد نیست نسبیت مقولاتی از این دست را نیز در نظر داشته باشیم.
رنگ قرمز فینفسه خبر از ماجراجویی میدهد و همراهی و شور و احساسات (به معنای خوب یا بد آن) و نیز در آن سو، خطر و ریا و شرارت و گناه و بیقراری و شهوت را هشدار میدهد.
در "فریادها و نجواها" خواهران و خدمتکار و مرد را با لباس سفید یا مشکی و بعضا یک سرخ روشن، در تضاد و محاصره شده توسط محیطی سراسر قرمز میبینیم. این امر پیش از هر چیز بیگانگی این انسانها نسبت به پیرامونشان را میسازد و در وهله دوم احتمالا سردی درونی این افراد در مقایسه با اشیا بیجان اطرافشان. از دگرسو ما شاهدیم که خطری درونی و از جنس پستیها و نقصهای درونی خود این زنان آنان را بدین رخوت و ملال کشانده و لذا در هیات عظمت و بزرگی عمارتی یکسره قرمز که گویی در حال له کردن آنان است، تجلی مییابد.
اگنس در دوران کودکی همواره در پی محبت مادرش بوده، ولی هرگز از آن بهره مند نشده است و آنا است که این کمبود را برای وی پر میکند.
سکانس های درد کشیدن اگنس در شب که آنا بر بالینش حاضر میشود و سرش را روی سینه خود میگذارد، موید این نکته است
رابطه جبران کردن کمبود مادر/ فرزندی در رابطه میان آنا و اگنس رابطه ای دوطرفه است. اگنس که از محبت مادر بی بهره بوده مادرش را در قالب آنا میبیند و آنا نیز که فرزندش را از دست داده، همچون یک مادر به فرزند بیمارش (اگنس) محبت میکند.
هرگاه اگنس ناله میکند بلافاصله آنا پیشخدمت خانه بههمراه خواهران بر بالین او حاضر میشوند و مانند یک کودک در ارضای نیازهای او وقفهای ایجاد نمیشود؛ اما آنچه اگنس از آن رنج میبرد عدم دستیابی به وحدت از دسترفتهی مادر/ کودک میباشد.
آدم های این فیلم همگی مشکلاتی دارند،همانند انسان های اطرافمان،ولی همیشه یک نفر هست که متمایز باشد،یک نفر خاص...آن "آنا" خدمتکار خانواده هست...شخصی که هیچ انتظاری از او نمیرود ولی آنقدر مهربان است که به یکی از محبوب ترین شخصیت های فیلم تبدیل می شود.از محبت و نوازش "اگنس" مریض تا آن صحنه ی بی نهایت زیبایی که کارین را همچون فرزندی بر بدن عریان خود در آغوش گرفته، شاهکار اینگمار برگمان بود...
مهم این نیست که یک نفر چقدر به ما نزدیک باشد،از خون ما باشد، محبت خون نمی شناسد، انسانیت می شناسد،چیزی که حتی نسل امروز ما کمتر آن را می شناسد،ای کاش همه ی ما همان "آنا"،خدمت گذار انسانیت باشیم...
شکاف میانِ خواهرانِ فیلم و تلاشهای بیهودهشان برایِ پُر کردنِ حفرههایی که غبارِ سیاه سال و ماه گرفتهاند، در فریادها و نجواها با بازیِ خوبِ بازیگرانِ، دیدنی و بهیادماندنی شده است...
«کارین» را رنجِ روزهای از دست رفتهی جوانیاش رها نمیکند... «کارین» زندگیِ اشرافیِ خالی از محبت و مهربانی و مملو از بدبینی و خیانت و آز را پشت سر گذاشته است...
فریادها و نجواها شاهکاری از زندگی چهار زن است که با صداها و سکوتهایشان، افول رابطههایی از هم گسیخته را برایمان به تصویر میکشند...
گفتگوهای کم، شخصیتها و بازیهای قابل باور و لمسشدنی، رنگ سرخ دیوارها و سفیدی و سیاهی لباسها، سایههای بدبینی و تردید و حسد، مهربانیهای محدود اما عمیق، سادگی پُرمحتوا، فریمهای جذاب، حرکاتِ حسابشدهی دست و صورت و چشمهایی که دروغ نمیگویند... فریادها و نجواها در خاطرهی بلندمدت ما خانه میکند...
در فریادها و نجواها لحظاتِ پُرسکوت و چشمنواز گره خوردهاند به فریادهای جانکاهِ «اگنس»، با صورتی تکیده، چشمهایی بیفروغ و زرد و تنی رنجور. «اگنس» که از سرطان رنج میبرد، با لباسِ سپید و بلند، در خانهای با دیوارهایِ سرخ، در یک قدمی مرگ ایستاده است...
جرأت خیره شدن در چشمهای مرگ که درست کنار «اگنس» ایستاده، کارِ «کارین» و «ماریا» نیست... «آنا»ی پرستارِ، مانند مادری تازه زاییده، «اگنس» را که از درد کودک میشود، در آغوش میگیرد...
مسعود فراستی/ نقدی کوتاه بر فیلم فریادها و نجواها
پشت صحنه/ اینگمار برگمان و ستاره های فیلم در پشت صحنه «فریاد ها و نجواها»
سکانس فوق العاده فریادها و نجواها
پیشتر به "سکوت" در فیلمهای برگمان اشاره کردیم.
این تمهید سینمایی که با اغراق و تاکید افراطی برگمان بر آن از زندگی واقعی فاصله میگیرد، به تدریج و به ویژه طی آثار سیاه دهه شصتش بدل به موتیفی اکسپرسیونیستی گشته است. او البته به هیچ وجه ادعای رئالیست بودن ندارد؛ و اصولا ساختاری که در آن رشد و نمو یافته - سوئد و اسکاندیناوی - نیز بالکل از این حال و هوا دور است.
سکوت آثار او از جنس پتکی دیوانهکننده و عذابآور است، برای به خود آوردن مخاطبش. او از این فضای به ظاهر "هیچ" مرگبار به خفقانی میرسد که روان انسان مدرن، انسان دنیای بیخدا، انسان پساجنگ(ها)، انسان دنیای اتمی و ... را میفشارد. حال او با یادآوری این سکوت درونی در برخی مواقع به بحرانهاب وجودی انسان در مقام یک "موجود" میرسد و گاهی به ترسیم خاموشی و سردی عواطف این انسانها در ارتباط با هم، همچون "فریادها و نجواها".
فریادها و نجواها داستان مواجه انسان با مرگ است. داستانی که در آن انسان تمام نقاب های خود را کنار می زند تا مواجه خود واقعی خود را نظاره کند.
برگمان در این فیلم به نوبت به دنیای ذهنی و گذشته هر یک از این سه خواهر و خدمتکار آنها نفوذ می کند تا نحوه مواجه آنها با مرگ را تصویر کند. مواجه ای که هر سه خواهر در برخورد با آن دچار ترس، استیصال و اشمئزار می شوند.
خواهری که به علت بیماری در بستر مرگ است زنی است عاشق خانواده و خواهرانش، زنی که سعی می کند نور ایمان را تا آخرین لحظه حیات در دل خود روشن نگه دارد، اما او هم در لحظه نهایی مواجه با مرگ دچار یاس شده و با فریادی گوش خراش از نبودن هیچ راه نجات سخن می گوید.
دو خواهر دیگر که برای تسلی خواهر درد کشیده خود در خانه او حاضر شده اند هر یک چهره تاریک و پنهانی دارند که ترس مواجه آنها با مرگ را دو چندان می کند.
یکی از آنها زن بورژوایی خالی از هر گونه احساسات انسانی است و دیگری زنی با نقاب های رنگارنگ بر صورت، نقابی که از او انسانی هزار چهره و ترسناک ساخته است.
در نجواها و فریادها نیز مانند اغلب فیلم های برگمان یک نفر است که نور امید و ایمان را در دل ها زنده می دارد. آنا خدمتکار خانوادگی سه خواهر در قامتی شبیه مریم مقدس این نقش را بر عهده دارد. آنا مانند مادری فداکار عشق بی دریغ خود را نصیب آنها می کند و تنها اوست که در مواجه با مرگ فرار نکرده و در شمایلی شبیه مریم مقدس خواهر فوت کرده را در آغوش می کشد.
رفرنس سینمایی
بالا: فریادها و نجواها اینگمار برگمان
پایین :ایثار_آندری تارکوفسکی
بالا: پلانی از فیلم"فریادها و نجواها"
پایین: نقاشی "مرگ در اتاق بیماری" 1895 اثر ادوارد مونک
و چقدر ما محتاج به نوازش یکدیگر هستیم، به اینکه ساعت ها بنشینیم و با هم درد دل کنیم، همدیگر را در آغوش بگیریم و مانند کودکی اشک بریزیم، از رویا هایمان بگویم و اینکه از ناملایمات زندگی خسته ایم، از خاطرات کودکی و دلتنگی هایمان بگوییم از عشق و روابط مان سخن بگوییم و در باره شیطنتهایی که در سر خود به بازی با اونها مشغولیم حرف بزنیم، پراکنده گویی کنیم و از حماقت هایمان بگوییم وبا صدای بلند به آنها بخندیم و از هر آن چیزی بگوییم که در درون خود نجوا می کنیم ولی مجالی برای فریاد آن ها نیست، بدون آنکه هراسی از قضاوت شدن، ترحم، سرزنش و هر حس ناخوشایند دیگری، داشته باشیم.
انسان بی بهره از نوازش، همچون تکه سنگی سرد و سخت در انزوای خود فرو می رود و به دور خود دیواری بلند از جنس خودخواهی می سازد تا جایی که ارتباطش با محیط پیرامون قطع می شود و حتی از لمس شدن می هراسد، اعتمادش به دیگران حتی نزدیک ترین افراد زندگی اش را از دست می دهد و همه چیز را دروغ می پندارد.
نیاز به نوازش شدن با تولد در ما متولد می شود، و از مکیدن سینه ی مادر، از شنیدن لا لایی ها و لبخندها و بوسه های مادرانه، از چشم های پر مهر و دست های فداکارانه پدر و...، تغذیه میشه و به بلوغ میرسه، مرحله ایی که در ما قدرت عاطفی نوازش کردن به وجود میاد، قدرت عشق ورزیدن، خیرخواهی، رازداری، صداقت، فداکاری و...
نوازش در دنیای امروز ما که روابط انسانی بیش از پیش مکانیکی شده و مناسبات بازار بر آن سایه انداخته است، به اغما رفته و انسان امروز را هم با خود به اغما برده؛ انسان امروز چنان به تنهایی و خودبینی خو کرده و نسبت به دیگران بی اعتماد شده است که حتی از بیان احساسات و نیازهایش به نزدیک ترین افراد خانواده هم می هراسد و نتیجه ی تلاش هایش برای خروج از این وضعیت استقرار یافته، در خوش بینانه ترین حالت مقطعی و ناپایدار به نظر می رسد.
آنا فرزند خود را به تازگی از دست داده ست و خود به نوازش نیاز دارد ولی در جایگاهی قرار گرفته است که می بایست نوازش گر زن بیماری باشد که در آستانه ی مرگ قرار دارد و با دردهای جسمی و روحی دردناکی دست و پنجه نرم می کند و علی رغم داشتن دو خواهر که برای مراقبت از او آمده اند، هیچ نوازشگر جز "آنا" که خدمتکار اوست و سالها با هم زندگی کرده اند ندارد.
سکانس غم انگیز فریادها و نجواها
فیلم دو روز آخر از زندگی وحشتناک و در بستر اگنس ، مرگ او و بعد از مرگ او را دنبال میکند. فریادها و نجواها نگاهی به درون زندگیهای این شخصیتها و تاثیرات وحشتناک احساسی و درد فیزیکی و روش های مختلفی که در حال رنج کشیدن از آنها هستند و چگونگی واکنش آنها به این رنجها را تصویر میکند.
فیلم مملو از استعاره هایی است که با فرم و رنگ به حرف در می آید رنگها معنی پیدا میکنند و نماد چیزی میشوند. استعاره رنگی در سینما غالبا و دست آخر برای کلیه فرهنگها تبدیل به یک معنی میشود در فیلم همه زنان در آغار لباسی سفید بر تن کرده اند بک گراند شامل دیوارها و فرش کف و بخشی از پرده ها , قرمز و سفیدند و خیلی با سلیقه دیده میشوند.
اگنس وقتی که می میرد لباس های سفید جایشان را به رخت عزا می دهند و از این قسمت سیاهی بر زمینه قرمز می نشیند برگمان با هوشمندی و با چهار کاراکتر شرایطی برای داستان استعاری فراهم میکند ( ماریا را به رنگ قرمز نسبت می دهد چون پر از اشتیاق و از همه جوانتر است )
فریادها و نجواها تصویرگر چهار انسان رنج کشیده است که دیوارهایی سرخ رنگ از جنس رنج و عذاب همه آنها را دربرگرفته است.
برگمان نمیخواهد برای از بین بردن مشکلات گوناگون بشری نسخه ای بپیچد، اما تنها به طرح مساله نیز اکتفا نمیکند. او دوای رنج هایمان را در همدلی و نزدیکی با دوستان و خویشاوندانمان میداند. همانطور که اگنس که خود نیز به مرگ قریب الوقوع و دردناکش آگاه بود، از حضور در کنار خواهرانش با عنوان "کامل شدن" یاد میکند و چه زیباست این کامل شدن.
دیگر شخصیت فیلم فریادها و نجواها کشیشی است که پس از مرگ اگنس به بالین او می آید. برخلاف نمونه همیشگی کشیش بر بالین بیمار یا شخص از دنیا رفته، او نه خود آرامش دارد و نه از خداوند برای او طلب آرامش و آمرزش می کند چون او (اگنس) را با ایمان تر از خود می داند. برعکس شروع به تضرع و طلب استمداد و دعا از اگنس از دنیا رفته می کند...
باشد که پدر در بهشت، آنگاه که در مقام او قدم می نهی، شفقت بر روحت روا دارد. باشد که او فرشتگانش را بر آن دارد که بزدایند از روحت درد این جهانی را. باشد که تو مصیبت ما را در تالم تن خود گردآوری. باشد که این دشواری را با مرگ تاب آوری. باشد که با ایزد یکی شوی آنگاه که به آن سرزمین پا می گذاری. باشد که جلوه او به سوی تو باشد. باشد که زبان صحبت کردن با او را بدانی و او تو را گوش کرده و بفهمد. آنگاه، باشد که با او سخن بگویی و او به تمامی سخنانت را بشنود. باشد که...
تو رنجی طولانی را با صبوری و سکوت تحمل کردی. فرزندم، گوش فرا ده و به هوش باش که اکنون به تو چه خواهم گفت.
آگنس فرزندم گوش فرا ده
دعا کن برای انسان هایی که
طرد شده، بر روی این سرزمین سیاه بخت باقی مانده اند
و انسان هایی که در زیر این آسمان بی رحم و ستمکار قرار دارند
وجودت را در دامن پروردگار قرار ده
تمام رنج هایت را...
و از او درخواست کن که ما را عفو کند
از او بخواه شاید که ما را از درماندگی ها
و تشویش هایمان رها سازد
از ترس ها و بدگمانی هایمان
و از خستگی هایمان
از او بخواه که به زندگی ما معنا ببخشد!
و به این ترتیب یکی از مضامین اصلی سینمای برگمان بار دیگر خود را نشان می دهد: ایمان مسیحی که نمی تواند برای انسان مدرن کاری از پیش ببرد.
تاثیر برگمان از نقاشی ادوارد مونک
سمت چپ: آثار ادوارد مونک
نقاشی کنار بستر مرگ_ 1893
نقاشی مرگ در اتاق بیماری_1895
سمت راست:
صحنه ای از فیلم فریادها و نجواها اثری از اینگمار برگمان ١٩٧٢
رفرنس سینمایی
بالا: مهر هفتم، مواجهه با مرگ
پایین: فریادها و نجواها مواجهه با خود
برگمان در فریادها و نجواها نیز به مانند اغلب آثارش به دین رسمی و نهادینه شده کلیسایی می تازد.
او کشیش را در حالتی که پر از شک و تردید در حال خواندن دعا بر بالین خواهر فوت کرده نشان می دهد، کشیشی که با گفتن جمله : ایمان او از من قوی تر بود، بر شک و دودلی خود صحه می گذارد.
سکانس بی نظیر فریادها و نجواها
“فریادها و نجواها” بر داستان غیر خطی ، سیال ، استعاری همراه با یک راوی وابسته استوار است و به وسیله رویاها و حرکات در خواب که داستان را جلو میبرند برگمان ما را هرچه بیشتر به شخصیتها نزدیک میکند. برای هر چهار شخصیت برگمان فلشبک های ذهنی ، برای اینکه مخاطب هر چه بهتر احساسات و انگیزههای شخصیتها را درک کند ، ایجاد کرده است. در سیر فیلم گاهی اوقات سخت است که مطمئن شد الان این واقعیت است یا تنها یک تصور از شخصیت در رویاها و فانتزیهایش است. در واقع به نظر میرسد که برگمان فانتزی ها و رویاها را به اندازهی درگیری های روانی و فیزیکی انسان به عنوان یک تجربه واقعی مهم میداند.
با اینکه شخصیتهای فریادها و نجواها ویژگی های شخصیتی کاملا متفاوتی دارند وی همگی از یک درد به شدت زیادی رنج میبرند. در واقع فریادها و نجواها فیلم در باب درد ، احساسات و بدن است. درد جسمی اگنس به عنوان هسته اصلی روایت فیلم و درد کشیدن آزار دهنده قبل از مرگش یکی از دراماتیک ترین و وحشتناک ترین تصاویر از درد در تاریخ سینما است.
از طرفی دیگر ماریا و کارین متحمل یک زندگی خسته کننده و وحشتهای احساسی که در واقع مانند درد کشیدن اگنس از بیماری جسمی است ، هستند. برای مثال فلشبک به صحنه دیوانه وار مازوخیسم جنسی کارین برای جلوگیری از همآغوشی با همسرش که از او بسیار مسنتر است میتواند این مسئله را اثبات کند.
“فریادها و نجواها” تصویر درد است و شخصیتها همگی در پیدا کردن آرامش از درد و یافتن یک پادزهر یا دین ناتوانند. انکار نشدنی است که شکست در دین یک عذاب روحی و یک تم همیشگی در فیلمهای برگمان است.
بیماری وحشتناک اگنس یک وحشت بیولوژیکی واضح که مربوط به آناتومی جنسیتی است در فیلم ایجاد کرده است.
خیانت ماریا به همسرش باعث شد او دست به خودکشی بزند و در تاثیرگذار ترین صحنه ، کارین در یک صحنه مازوخیستی با زخمی کردن خود سعی میکند همسرش را دیوانه کند. از سوی دیگر آنا ژست مادرانه به خود میگیرد.
استفاده از رنگ سرخ در قاببندی فیلم فریادها و نجواها.
فیلم دارای دغدغه های اصلی برگمان «اضطراب، مرگ و افول روابط انسانی» است.
تلخترین وجه نگرش برگمان در فیلم را باید در شخصیت کارین مشاهده کرد؛ کارین بر دروغین بودن افسانههای خانواده، عشق، سعادت و... آگاهی دارد، افسانههایی که سامان نمادین بر مبنای آنها پیریزی میشود: «همهی اینا مشتی دروغه...» و بهنظر علت رفتار سرد و بیروح او با خانواده و بستگانش بهدلیل همین بیباوری است. از این منظر، رفتار تحقیرآمیز او با آنا یا زخمی کردن با تیغ قبل از همبستر شدن با همسر خودخواه و بیاحساسش، بیشاز آنکه نشاندهندهی رفتار خودآزار یا دیگرآزار او باشد بیانگر بیاعتقادی او به این آرمانهای برساخته و دروغین و نفرتاش از باورهای کاذب و خودفریبانه به آنها است.
شخصیتی که ترس از لمس شدن داشت که میشه دلیلش رو از دیالوگ های فیلم پیدا کرد جایی که کارین به ماریا میگه شوهرم به من میگه دستات گنده هست و بدترکیب هستی و نوعی نفرت از خودش براش بوجود اومده بود.
پس از مرگ اگنس کارین و ماریا به دنبال بازیافتن عشق خواهری ای هستند که از دست رفته است اما بازهم نمی توانند.
پس از مرگش که خاطراتش را ورق می زنیم می فهمیم که او از اینکه بار دیگر کنار خواهرانش هست و اوقاتش را با آنها می گذراند چقدر خوشحال است. او در عین حال که رنج مریضی را تحمل می کند خود را دارای بالاترین موهبت می داند یعنی بودن در کنار کسانی که دوستشان داریم. او کامل بودن را در کنار هم بودن می داند. اگنس با این احساس خوشی عظیم ، رنج را کنار می زند و اراده ی قوی آدمی را در چشیدن طعم زندگی یاد آور می شود که چگونه مرگ را هم بر زمین می زند . او لحظاتی را تجربه می کند که آدمی آرزو دارد به درازای ابدیت باشد . در نهایت فیلم ما را به همان اصل ساده ی مهربان زیستن هدایت می کند. و ضرورت این مساله را یاد آور می شود که با همدلی و محبت ، یکدیگر را بهتر درک کنیم تا در جهانی بهتر زندگی کنیم . در جهانی که انسانها در آن به صلح رسیده اند ، نخست با خویش و سپس با دیگری ...
سکانس آشتی دو خواهر
یکی از اتهاماتی که طی دهه های شصت و هفتاد از جانب تعدادی از منتقدان چپ فرانسوی به برگمان وارد میشد، این بود که او گویی که در خلا زیست میکند، نسبت به مسائل روز و انقلابها و جنگها و ... بیاعتناست و درست موقعی که باید در صحنه باشد، به درون و اعماق میخزد و با انزوایی فیلسوفانه تناقضهای روان انسان را بررسی میکند. خب، این اتهام هم وجهی درست دارد و هم صورتی بیهوده و نابهجا؛ درست از آن جهت که برگمان به واسطه حال و هوای زادگاهش سوئد، و پررنگ بودن روح اسکاندیناویایی در او، ارتباط چندانی با آن التهاب و شوریدگی فرانسوی یا ایتالیایی ندارد؛ هم او و هم ساختاری که در آن رشد کرده، طبعا سرد و بیروح است؛ فیالمثل او در حدود سال ۱۹۶۸ که اروپا به نوعی و آمریکا به نوعی دیگر درگیر مسائل کلان سیاسی-اجتماعی و شورش و انقلاب و اصلاحات و ... هستند، با فاصله کمی سهگانه "سکوت"اش را میسازد؛ فیلمهایی که ظاهرا ربطی به حوادث داغ روز ندارند و از گونهای "جهانوطنی" برخوردارند؛ اما با این وجود حس و حال سوئد در آنها حس میشود. (خود برگمان در مصاحبهای نقش ساختار و محیط اجتماعی را در خلقیات و اعتقادات فرد انکارناپذیر دانسته و اصلا انسان را یکسره تحتتاثیر آنها معرفی میکند.) لذا انتقاد چپها - با توجه به نگرش رئالیستی و تعهد اجتماعیشان - از این چشمانداز درست است. اما باید دید اساسا تعهد اجتماعی برای هنرمند در چه مفهومی طبقهبندی میشود، تعریف و مصداق مطلقی دارد یا خیر و آیا تنها در پرداختن بیواسطه به معضلات تلخ روز خلاصه میشود یا نه. برگمان در اغلب آثار خود - چه از نظر سبکی چه از حیث جهان تماتیک - متعلق به دنیای اکسپرسیونیستهاست؛ جغرافیایی که در آن زندگی کرده هم این را میطلبد. او دست روی مضامینی میگذارد که با اندک تفاوتهایی، قابل تعمیم به نوع بشر هستند؛ با تمام دغدغهها و ترسها و امکانات اگزیستانسش. مساله برگمان هیچ وقت چپ و راست و حزب و زنده باد و مرده باد نبوده؛ او معمولا نگاهی کیهانی به پدیده انسان دارد. از ارتفاع زیاد و با توجه ویژه به پس و پیشش. به همین دلیل موضوع تاریخ مصرف برای فیلمهایش معنایی ندارد. (جالب این جاست که برگمان پرداختن افراطی و بیمارگونه به اخبار روز را "پورنوگرافی هراس" مینامد.)
به هر روی، برگمان در عوالم خودش منطقیترین و قابلانتظارترین خروجی را تحویل میدهد؛ چه با رویکردی مخالف به او بنگریم و چه موافقش باشیم.
در انتهای فیلم نیز که در یک سکانس ، صدای اگنسِ مرده شنیده میشود که خواهرانش را به نزدیک شدن به وی و گرفتن دستش تشویق میکند، تفاوت واکنش میان کارین و ماریا به این درخواست گویای همه چیز است. کارین از این درخواست به شدت وحشت میکند و وسعی میکند آن (مرگ) را تکذیب کند ("منقلب کننده است... منزجر کننده است... بی معنیه") اما ماریا که جوانتر است، تنها سعی میکند با آورن بهانه های دنیوی آن را به تعویق بیندازد. ("همسر و دخترم به من نیاز دارند")آنا، بار دیگر همچون گذشته، به این دعوت پاسخ مى دهد تا به واسطه ى آغوش کشیدن جسم بى جان اگنس، هم یاد دخترک مرده اش را زنده کند، و هم در قابى یادآور یکى از مشهورترین نقاشى هاى مریم و عیسى، مرهمى شود براى زخم هایى که «فرزندش» از بى مهرى دیگران برداشته است. بى سبب نیست که همو - بعد از مرگ اگنس- در خانه مى ماند تا با خواندن پاره اى از خاطرات اگنس، دلیل همه ى رنج هاى او را آشکار کند و زمینه هاى نهایى متن را براى تکمیل تراژدىِ مدرن برگمن فراهم آورد.
تلاش برای جستجوی عشق حتی پس از مرگ . گویا تراژدی را پایانی نیست . در اکثر فیلم های برگمان این عناصر فرا واقعی همواره حضور دارند. در خصوص کارکرد صداها در این فیلم می توان به اندازه ی یک کتاب سخن گفت . برای مثال ضربه ها ی تیک تاک ساعت که چگونه بر گذشت زمان تاکید می کند.
برگمان نمیخواهد برای از بین بردن مشکلات گوناگون بشری نسخه ای بپیچد، اما تنها به طرح مساله نیز اکتفا نمیکند. او دوای رنج ها ما را در همدلی و نزدیکی با دوستان و خویشاوندانمان میداند. همانطور که اگنس که خود نیز به مرگ قریب الوقوع و دردناکش آگاه بود، از حضور در کنار خواهرانش با عنوان "کامل شدن" یاد میکند و چه زیباست این کامل شدن...
این فیلم یکی از خوش ساخت ترین فیلم های برگمان ست. قاب بندی ها ، دکور ، نور پردازی و استفاده ی هوشمندانه از رنگها در آن بسیار حیرت انگیز است. مساله ی دیگر تاکید بر اشیا ست . اهمیت اشیا بدلیل جنبه ی حسی و خاطره برانگیز انها.
پشت صحنه
اینگمار برگمان کارگردان بزرگ سینما همراه بازیگران در پشت صحنه فیلم فریاد ها و نجواها
یکی از نکات مبهم فیلم رابطه میان ماریا و کارین است. در یک سکانس عجیب، به نظر میرسد که ماریا مشغول اغوا کردن کارین است و کارین نیز با وحشت او را پس میزند، اما در انتهای فیلم که کارین در این باره از ماریا سوال میپرسد، ماریا به کل آن شب را تکذیب میکند. از اینجا و با فرض کردن رویا بودن آن سکانس عجیب اغواگرانه، میتوان نوعی کشش همجنس خواهانه در کارین نسبت به خواهر کوچکتر و جذابترش را برداشت کرد و اینجاست که آن سکانس اختگی نیز معنا پیدا میکند.همسر کارین در شمایل یک پدر مستبد ظاهر میشود و این استبداد به حدی است که کارین برای فرار کردن از رابطه جنسی با همسرش تن به اختگی میدهد.
بالا: فریادها و نجواهااینگماربرگمان
پایین: مجسمهی “ترحم”
اثر میکلآنژ که مسیح را پس از مصلوب شدن در دامان مریم مقدس نشان میدهد.
سکانس پایانی فریادها و نجواها
فیلم با خواندن دفتر خاطرات خواهر فوت شده توسط آنا به پایان می رسد« چهارشنبه، سوم سپتامبر، بوی تند پائیز، هوای راکد و تمیز را پُر میکند، اما ملایم و خوب است. خواهرانم، کارین و ماریا آمدهاند من را ببینند. خیلی عجیب است که دوباره دورِ هم هستیم، مثل قدیمها. حالم بهتر شده است. ما حتی چند قدمی هم پیادهروی کردیم و این یک اتفاق مهم برای من است چون خیلی وقت بود از این خانه بیرون نرفته بودم... یکدفعه زدیم زیرِ خنده و به سمتِ تابِ قدیمی که از بچگی ندیده بودماش، دویدیم. مثل سه تا خواهرِ کوچولو روی تاب نشستیم و آنا هم آرام هلمان داد... همهی دردها و رنجها تمام شدند، همهی کسانی که دوستشان داشتم کنارم بودند، شنیدم که دارند درد و دل میکنند. حضورشان را در ذهنم تجسم کردم، حرارت دستانشان را. دوست داشتم برای لحظهای همهچیز را متوقف کنم و فکر کنم چه چیزی پیش میآید... هر چیزی باشد خوب است. نمیتوانم به چیزی فکر کنم... حال برای چند لحظهای کامل بودن را تجربه میکنم و میتوانم حسِ شکرگزاری را در زندگیام احساس کنم. حسی که چیزهای باارزشی را در زندگی به من بخشید»
فریادها و نجواها به مانند سایر آثار برگمان فیلمی عامه پسند نیست، اما برای کسانی که خواهان شنیدن داستانی فرای سرگرمی از سینما هستند فیلمی با لایه های عمیق و تامل برانگیز است.
در سکانس پایانی هر سه خواهر سوار بر تاب میشوند، آنا مانند یک مادر مشغول تکان دادن آنها میشود. این تصویر کردن کاراکتر آنا به عنوان مادر هنگامی معنای عمیق تری پیدا میکند که میفهمیم فرزند آنا (دختر خردسالی که دکتر برای معاینه اش به آن عمارت می آید) به علت بیماری ای در گذشته است.
با اندکی تامل میتوان مشابه این داستان را در سرگیجه هیچکاک نیز دید. در سرگیجه، اسکاتی زن مورد علاقه اش (مادلین) را از دست میدهد و پس از آن و در تلاش با کنار آمدن با این رخداد تروماتیک، میکوشند تا ابژه ای برای میل خود بیابد و اینجاست که جودی وارد داستان میشود؛ اما در نهایت این ابژه جایگزین برای میل نیز میمیرد و اسکاتی در لبه میان مرگ و زندگی بر بالای برج ناقوس کلیسا باقی میماند.
در فریادها و نجواها نیز آنا که فرزند خود را در اثر یک بیماری از دست داده، میکوشد تا برای میل محبت مادری خود ابژه ای بیابد که در نتیجه آن مانند یک مادر به اگنس بیمار کمک میکند، اما در انتها اگنس نیز میمیرد و گویی آنا برای بار دوم فرزندش را از دست میدهد.حالا دیگر «آنا» مانده است، با لباسهایِ سیاه، دیوارهای سرخ خانه و دفترچهی خاطراتِ «اگنس»...در پایان فیلم دفترچه خاطرات اگنس خونده میشه با روایت تصویر دوباره همه سفید پوشیدن که در نظر خواهرشون (اگنس) ماریا انا و کارین انسان های خوبین و با شخصیت اصلیشون فرق دارن.
یکی از شاهکارهای بی بدیل این فیلم، استفاده فوق العاده از کلوزآپ است، به طرزی که تا ساعت ها بعد هم چهره ی افراد در ذهن باقی می ماند...استفاده بی نهایت زیبا از ترکیب رنگ های قرمز سفید و مشکی در این فیلم که هریک به خوبی حس فیلم را منتقل می کردند.
"فریاد ها و نجواها" بی تردید جز فرمال ترین و بهترین کارهای برگمان است،آنقدرها خوب و لذت بخش است که می شود بار و بارها آن را دید،یعنی یک فیلم برگمنی اصل! فیلمی که دل مشغولی های همیشگی برگمان را در یک محیط بسته با میزانسن ها و دکوپاژهای بی نظیر و تیم بازیگری عالی به تصویر می کشد و در به تصویر کشیدن مشکلات امروزی انسان های اطراف ماست... هرچند فیلم از چارچوب یک خانواده و یک خانه فراتر نمی رود ولی آنقدر خوب به شخصیت های فیلم توجه شده که هریک از آن ها نماینده یک شکل از انسان های اطرافمان هستند.
برگمان و نیکویست به فیلم های سیاه و سفید علاقه داشتند چون میتوانستند از " نور " بیشتر کار بکشند . اما این فیلم یکی دیگر از دلایلی است تا نبوغ این دو در ساخت فیلم رنگی را ببینیم . خانه فیلم تمثیلی از رنگ های پاییز و قرمز زننده است و گویا که مه سفیدی ( زنان خانه با لباس سفید ) در آن پراکنده هستند . چهار زن ، سه خواهر که یکی از آنان بیماری لاعلاج دارد (اگنس) و رو به مرگ است . پرستاری مهربان و باوفا (آنا) هستش که از اگنس مراقبت میکند و به او میرسد . فیلم مثل اکثر آثار برگمان ، افول روابط انسانی ، مسئله مرگ و روان تیره و پر رمز و راز آدم ها و فیلمی با محوریت " زنان " است .
زنان فیلم مثل کارهای قبلی ، شکننده و با مشکلات روحی هستند و در گذشته خود خاطراتی متنوع دارند ( که با فلش بک مشخص میشود ) دو خواهر ( کارین و ماریا ) باهم غریبه اند ولی ظاهرا به هم نزدیک تر میشود و پرستار (آنا) نگران خواهر مریض (اگنس) است . کلوز آپ های نیکویست به درون آنان رخنه میکند و طراحی خانه اظطراب های درونی را مشخص میکند که زنان سفید پوش در آن غوطه ورند. پاییز خشک و دلگیر است مانند فیلم ، بازی ها بسیار ظریف و کار شده است . فیلم به شدت معنوی است زیرا که زنان در یک خانه مجللی هستند و مشکل مالی برای درمان مریضی هم ندارند اما در پس این مادیات فراوان درگیر نوعی فقر معنوی هستند. مرگ بر آنان رخنه کرده خواهران که هم خون هستند از هم دور هستند و با مریضی یکی از آنان نزدیک تر میشوند و مرور خاطرات میکنند و اما این خواهران و پرستار میخواهند به معنویت نزدیک شوند . یک شات ، تنها یک شات به نظرم است که آن ها به اوج معنویت می رسند : خواهران و پرستار با لباس های سفید و چتر های باز در پس برگ و درختان پاییزی هستند گویا که خواهران بهم نزدیک تر شده اند و پرستار با لطافت نگاه میکند اما آن ها کم کم از معنویت دور میشوند ولی تنها پرستار با گرفتن دفترچه خاطرات اگنس ازنظرم خوشبخت میشود ولی خواهران دور و دورتر .
پشت صحنه
برگمان خالق دنیایی با زیست زنانه
منبع: کانال تلگرامی کافه هنر