{{weatherData.name}} {{weatherData.weather.main}} ℃ {{weatherData.main.temp}}

نقد، تحلیل و بررسی فیلم"کودکی ایوان" آندری تارکوفسکی

نقد، تحلیل و بررسی فیلم"کودکی ایوان" آندری تارکوفسکی
کدخبر : 16055

کودکی ایوان (به روسی: Ива́ново де́тство) فیلمی در ژانر درام جنگی به کارگردانی آندری تارکوفسکی محصول ۱۹۶۲ است که در همان سال هم موفق به دریافت جایزه شیر طلای ونیز شده‌است.

به گزارش هنر ام‌روز، کودکی ایوان

کارگردان: آندری تارکوفسکی

بر اساس رمان کوتاه ایوان، از بوگومولوف

بازیگران:کولیابورلیائوف، والنتین زوبکف، ای. ژاریکف و...

موسیقی: لودمیلا فیگینووا

فیلم‌برداری: وادیم یوسف

کودکی ایوان فیلمی محصول ۱۹۶۲ است اولین فیلم بلندتارکوفسکی که در همان سال هم موفق به دریافت جایزه شیر طلای ونیز شده و با آن به شهرت جهانی رسید. 

خلاصه فیلم:

ایوان کودک یتیم ۱۲ ساله که خانواده‌اش را نازی‌ها در دوران جنگ جهانی دوم کشته‌اند، ناخواسته وارد دنیای بی‌رحم و سیاه جنگ شده و در کودکی به عنوان مین‌یاب وارد ارتش می‌شود. در آخرین ماموریت خود بر خلاف خواست فرمانده‌اش به کار خطرناکی دست می‌زند.

فیلم بر اساس داستان کوتاه ایوان، نوشته ولادیمیر بوگومولوف ساخته شده‌ است. فیلمسازان مشهوری مانند برگمان، کیشلوفسکی و پاراجانف، فیلم را تحسین کرده‌اند و از آن تاثیر گرفته‌اند.

 

تیزر رسمی فیلم کودکی ایوان

 

چرا باید این فیلم را دید؟

انتخاب عنوان فیلم به "کودکی ایوان" عنوانی طعنه آمیز از سوی تارکوفسکی است..

کدام کودکی؟ آیا بزرگترها و حاکمان و قدرتمندان جایی برای کودکی کردن باقی گذاشته اند؟ آیا این کودکی که در گل و لای رودها و گروههای پارتیزانی و خط شکن حضور دارد همان کودکی است که انسان باید برای فرزندانش آماده و مهیا کند؟ اینها سوالاتی است که تارکوفسکی با انتخاب عنوان فیلم در ذهن مخاطب ایجاد می کند..

در فیلم "کودکی ایوان" ما با دو ایوان مواجه هستیم. یک ایوان پرخاشگر، کم تحمل و عصبی که توان جسمی و ذهنی و تجربه فراتر از سن خود دارد و به انتقام می اندیشد و دیگری ایوانی که در رویاهایش تصویر می شود، ایوانی که در کنار مادرش به زلالی آب چاه خیره شده و دنبال سایه ستارگان است. ایوانی که در کنار خواهرش زیر باران ماشین پر از سیب را برای اسب ها خالی می کند. ایوانی که قایم موشک بازی می کند و سبکبارانه و سرخوشانه مشغول شادی و بازی و لذت بردن از کودکی است‌. 

در فیلم "کودکی ایوان" به تقلید از سایر آثار سینمای وقت شوروی، خبری از ایدئولوژی و پرچم های سرخ برافراشته و عکس های بزرگ لنین و استالین بر در و دیوار سنگرها مشاهده نمی شود. سربازان شوروی در این فیلم همان انسان های معمولی با ترس ها و حماقت ها و شجاعت های مخصوص همه انسانها دیده می شوند و ایوان هم کودکی استثنایی و خواستار فنا شدن در راه ایدئولوژی نیست. ایوان تصویر شده در این فیلم فردی تنهاست که جنگ به حریم کودکی او تجاوز کرده و با گرفتن عزیرانش او را به کودکی پر از کینه و انتقامجو بدل کرده است.

"کودکی ایوان" فیلمی درباره خود جنگ و پلشتی ها و تاریکی های آن است. جهان تصویر شده در کودکی ایوان جهانی است که آفتاب از آن رخته بربسته و ابرهای تاریک و سرد بر همه جا سایه افکنده است. کلیسای ویران شده، جنازه های روی زمین مانده و پیرمرد بی پناهی که خانه و عشق خود را از دست داده است، همه تصویری گویا از جهانی است که نفرت و خشونت را جایگزین عشق و دوستی کرده است. 

تارکوفسکی در "کودکی ایوان" به دنبال قضاوت کردن و محکوم کردن شخص یا ایدئولوژی خاصی نیست. تارکوفسکی جنگ را سقوط بشریت می داند. او با نشان دادن چهره سوخته گوبلز و کودکان به قتل رسیده او، با به تصویر کشبدن خانواده آلمانی به قتل رسیده و مردی که خود را حلق آویز کرده است و.. هولناکی هر ایدئولوژی غیر انسانی و توحش آفرین را یادآوری می کند. 

تارکوفسکی در "کودکی ایوان" سوگوار همه بشریت است.

photo_2022-09-13_11-25-32

 

تیتراژ و سکانس آغازین کودکی ایوان 

 

فیلم با سکانس آغازین فیلم از یک رویایی شیرین و کودکانه آغاز می شود. نور آفتاب، جنگل و درختان همه همه بر  زیبای این سکانس مهر تشدید را می زنند. این فیلم از میزانسن زیبای با توجه به مضمون فیلم ساخته و پرداخته شده است. منظور از میزانسن یعنی « به معنای صحنه پردازی یک فیلم و هدایت چشم و ذهن بیننده به جزئیات مثل دکور، نور پردازی، لباس، گریم، صدا، حرکت ، زاویه دوربین» است. صحنه ها نیز یادآور رنج های بشری در طول جنگ هست. در نمای که رویایی کودکانه اول یعنی هنگامی که کودک به سوی مادر خود می دود و نگاه های که بین مادر و پسر رد بدل می شود و لبخندی که با نمای بسته به نمایش داده می شود، دوربین اولین رویایی شیرین فیلم را برای تماشاگر خود نمایان می کند. نمای بسته در سینمای تارکوفسکی و در این فیلم و یا حتی می شود گفت در سینما بیشتر به خاطر نشان دادن احساسات درونی کارکترهاست. در همان سکانس ما صدای هواپیمای را فقط به گوش مان می رسد ولی خود هواپیما را نمی بینیم. ولی با چهره ای نگران مادر می توان فهمید که این صدا یک صدای عادی نیست. بلکه صدای جنگ است. رویایی شیرین تبدیل به یک کابوس واقعی می شود. در صحنه های فیلم از سیم خاردار ها و رودخانه که فضای نسبتا تاریک را دارد، کم کم مخاطب متوجه می شود که این فیلم در حال و هوای یک جنگ روایت می شود.

ایوان، شخصیت اصلی فیلم از رودخانه ای طولانی برای جان نجات خودش و برای اینکه خودش را به دوستان خودش سروان و سرهنگ برساند، شنا می کند.

photo_2022-09-13_11-26-59

 

کودکی ایوان ، کودکی سرزمینی ست که رویای سپیدش با بانگ گام های سیاه جنگ به کابوسی تیره بدل گشت ، سرزمینی که کودکی به نام ایوان سیمای ترسان و ملتهب آن را از میان تارهای شوم یک عنکبوت بر ما نمایان می سازد .  

کودکی که در بالین مادرش از آب چاهی زلال ستاره می چیند و ناگهان صدای گلوله ای گوش خدایان را می درد و جهان سیاه می شود ، مادر به زمین می افتد و ستاره ی آرامش به خاک. 

در خواب، زمان، مکان و نسبتها همچنان که حرفها و نقل ها به هم درمی امیزند تا دنیایی غیر از آنچه می شناسیم بسازند. آندره تارکفسکی در «کودکی ایوان 1962» خواب را با خیال خود از مادر با هم آورده است.

تارکوفسکی واقعاً علاقمند به ارائه ی واقعیت ملموس و محسوس در فیلمش بوده. اگه فکر کنیم که فیلمسازی که اغلب شاعرانه و غیرواقع گرایانه توصیف می شود، بیشتر تصویرگرایی خود را بر پایه ی دنیایی ملموس و محسوس قرار می دهد، کنایی به نظر می رسد . 

تارکوفسکی سعی می کند بیشتر تصویرسازی خود را بر اساس خاطرات کودکی خود بازسازی کند. خواهرش می گوید که اولین جمله او در کودکی «مامان، صدای کوکو میاد» بود. این همان جمله ی ایوان در هنگام نوشیدن آب از سطل است که مادرش به او می دهد. در واقع رویاها اغلب ثبت عناصر خیلی ملموس و محسوس است و خود تارکوفسکی معتقد است این یکی از قدرتهای سینماست.

photo_2022-09-13_11-40-51

 

 سکانس از فیلم کودکی ایوان

 

داستان جنگ جهانی دوم و نبرد آلمانها و روسهاست و در این میان ایوان ۱۲ ساله پس از کشته شدن مادر و خواهرش به دست نازی ها به پارتیزان ها میپیوندد.

ایوان که خود شاهد جنایت های آلمان بوده در جنگ از کودکی اش فاصله می گیرد. از همه ی آن چیزی که کودکی او را تشکیل داده جز اندامی کوچک چیزی باقی نمانده و جز در صحنه های رویا نشانی از ایوان به عنوان یک کودک یافت نمی شود. در این فیلم انسان چنان که به راستی هست، هم چون یک فرد، با دنیای درونی اش، عاطفه ها و دلبستگی هایش، و کاستی های انسانی اش مطرح می شود. 

ایوان در فیلم وقتی به قرارگاه اول می رسد، در اتاقی تاریک با ستوان جوانی آشنا می شود. چهره خشمگین و مقتدرانه پسر در مقابل ستوان، که درخواست زنگ زدن به ستاد را دارد، به زیبایی با صحنه پردازی و فضای تاریک اتاق عجین و آمیخته شده است. دوباره در نماهای بسته چهره های خشمگین پسر و حتی نفرتی که در صدایش هست و چهره یخ زده ستوان را می توان دید.

photo_2022-09-13_11-42-57

 

بین ما و چهره عریان زندگی عشق هست. خانواده هست، خانه هست، صلح و آزادی هم هست. آنگاه که این دیوارها فرو ریزد تماشاچی دومینو نابودی انسانیت خواهیم بود.

کودکی ایوان فیلم خوبی است بدون شعارهای مرسوم چهره تلخ انسانی جنگ را نشان می دهد.

تارکوفسکی تقریبا تمام فیلم را بدل کرده به یک نمایشگاه عکس های ارزشمند.

بازیگر نقش ایوان(پسربچه فیلم) آنقدر خوب بازی کرده که می خواهی فیلم را نگه داری دستی به سرش بکشی، براش مادری کنی.

photo_2022-09-13_11-43-48

 

 سکانس رویاهای شیرین و کابوس های واقعیت.

 

وقتی در گذشته غرق می شویم. در گذشته ای که از دست رفته، مرز بین رویا و واقعیت محو می شود. مالیخولیا و نوستالژی، درهم ادغام شده اند و نمی دانیم تا کجا رویا بود و تا کجا واقعیت. اما در نهایت واقعیت قطره قطره از سر انگشتانمان می چکد و جهان رویا را سیل واقعیت می شوید.

ایوان کوچک فیلم دائما در رویا گذشته از دست رفته است. اما همیشه نشانه ای از واقعیت نازیبا، رویایش را در هم می شکند. تارکوفسکی در تمام طول فیلم مخاطب را بین رویا و واقعیت بازی می دهد. هر چند همیشه مرز آنها مشخص است.

درصحنه ای که برای باردوم خواب دیدن او را می بینیم بعد از بیدارشدن ازستوان گالتسف ستوان یکم می پرسد که آیا در خواب حرف زده است، با پرسیدن این سوال سرکوب ناخودآگاه فردی اش را به وضوح بیان می کند.

 

در اولین رویا، پرواز ایوان و فرود آمدنش به فضایی شبیه جنگل حکایت از تبدیل ناگهانی حس سبکبالی و فراغت خاطر به حس اندوه و فشار روحی دارد.

مادر سطل آبی به دست دارد( عواطف واحساسات ایوان) و کودک از آن آب می نوشد. مادر منبع تغذیه عواطف ایوان است اما درست در همین لحظه  مرگ مادر مانع سیراب شدن او از زلالی عواطف کودکانه اش می شود.

در رویای دوم مادر کودک را به تعمق در عمق چاه آب( عمق عواطف زلال کودکانه) تشویق می کند و تاکید می کند که هرچقدر آب عمیق تر باشد، ستاره ها( سمبل رشد متعالی) در آن بهتر دیده می شوند. ایوان برای لمس ستاره ی اقبال به عمق عواطف ناهشیارش شیرجه می زند اما باز هم مرگ مادر کار را نیمه تمام باقی می گذارد. کابوس مرگ مادر فقط با یک چیز پایان می یابد: انتقام!

photo_2022-09-13_11-46-28

 

ما از گذشته ی ایوان چیز زیادی نمیدانیم. جز آنچه رویاهایش به ما می گوید. رویاهای ایوان پلی است که ما را به سوی ضمیر ناهشیار او هدایت می کند.

برخلاف ظاهر خشن و لجباز و جنگ طلبش با کودکی لطیف، سرزنده و طبیعت گرا طرفیم.

یک مولفه در تمام خواب های ایوان مشترک است:  آب!!!

فروید اگر بود بی شک ملازمت آب و مادر را در رویاهای تکرار شونده ایوان به باز شدن مجدد زخم عقده ی ادیپ و تمایلات سرکوب شده ی ایوان نسبت می داد اما نگاه تارکوفسکی بیش از آن که "فرویدی" باشد "یونگی" است. نگاهی سرشار از استعارات و نمادها.

آب مظهر عواطف روشن، احساسات عمیق ناهشیار و معنویت است که در تمام فیلم جاری است. حتی در فضاهای بسته نیز این معنویت زلال از سقف چکه می کند. ایوان در هر خواب به شکلی با آب درگیر است که نشان دهنده ی کلنجار خودآگاه خشک و خشن او با ناهشیار لطیف و زلالش است.

زمانی که او در زلالی طبیعت خود و کشف و شهود کودکانه اش غرق بود، مرگ مادر به عنوان راهنمای او در این سلوک باعث ناتمام ماندن این فرآیند شد.

همان چیزی که "ولیفرد بیون" فرآیندهای ناتمام ذهن می نامد و معتقد است که این فرآیندهای ناتمام در خواب خودشان را نمایان می کنند.

این واقعه دوبار در خواب او به شکل نمادین تکرار می شود که در ادامه به آن می پردازیم.

photo_2022-09-13_11-47-12

 

 سکانس ماندگارفیلم کودکی ایوان.

 

پیرمردی که در خرابه زندگی می کند نماد جامعه روسیه است ولی خیلی کند در حال ترمیم خرابه های روسیه است. و از این جنگ بیزار است، پیرمرد: "همه اینها کی تموم میشه" کاملاًً گویای بیزاری مردم روسیه از جنگ است.

ایوان برای اینکه بتواند در جنگ بماند از مرکز فرار می کند و در مسیر خود با پیرمردی آشنا می شود که همسر و خانه خود را در جنگ از دست داده است ولی آنجا را ترک نکرداست. ما درب چوبی را می بینیم که باز و بسته می شود و این نشان می دهد که تارکوفسکی به ماندن در سرزمین خود حتی اگر به قیمت مردن باشد، تا آخر باید ایستاد. این سکانس را می توان حتی نقد نظام کمونستی شوروی سابق دانست که در آن زمان حاکم بود و تارکوفسکی خود با ساخت فیلم منتقد وضعیت و گفتمان حاکمیت و نظام سیاسی بودش. 

photo_2022-09-13_11-49-20

 

قابی از فیلم کودکی ایوان. 

استفاده از الوارهای تیز و طراحی میزانسن و دکوپاژ به نحوی که تصویر، خطر و دشمنی محیط با شخصیت فیلم را به تصویر بکشد.

photo_2022-09-13_11-50-54

 

آندری تارکوفسکی:

همه ی آثار من از یک چیز سخن می گویند. همه شخصیت های فیلم من منش مشترکی دارند. آن ها در پی چیزی هستند. در پی کشف قانون زندگی ،وفادار ماندن به خویشتن ، و به عهدی که با دیگران بسته اند،آن ها می اندیشند و جستجو می نمایند.

 

photo_2022-09-13_11-51-48

 

 شاهکار تارکوفسکی در کودکی ایوان

 

به‌راحتی می‌توان گفت که با یکی از سکانس‌های بی‌نظیر تاریخ سینما روبه‌رو هستیم. همه‌چیز در این چند دقیقه حساب‌‌شده و بی‌نقص است. طوری که قلب را می‌لرزاند و نفس را در سینه حبس می‌کند.شاهکار تارکوفسکی با پرواز و آواز خروسی بر بالای دودکش یک شومینه آغاز می‌شود. می‌دانیم که آواز او آورنده‌ی صبح است، نشانی از پایان ظلمت. اما آواز خروس در نطفه خفه می‌شود. پیرمردی با ترس خروس را از بالای شومینه پایین می‌کشد. حالت صورت و نحوه‌ی ورود بی‌نظیر پیرمرد، در کسری از ثانیه همه‌چیز را راجع به او آشکار می‌کند.

پیرمرد در خانه‌ای مخروبه و در پسِ دری نیمه‌سوخته قرار دارد. چه کسی می‌تواند جادوی باز و بسته شدن در را در آن قاب تاریخی بی‌نظیر نادیده بگیرد. تصویری از پیرمرد که انگار چیزی گم کرده است، و باز و بسته شدن در که تداوم حرکت پیرمرد را به هم می‌ریزد. همه‌ی این‌ها به پیرمرد حضوری غیرمادی و اساطیری می‌بخشد.

پیرمرد به‌دنبال یک میخ است، میخی خاص. و در این میان انتظار همسرش را می‌کشد. صحبت‌هایش در هم می‌پیچید و همه‌ی مفاهیم را پیرامون میخ و همسرش در هم گره می‌زند. او کاملاً از حقیقت دور افتاده است. شاید هم او عصاره ی حقیقتی است که دیگران نمی‌بینندش. زمانی که می‌گوید: «اجاق گاز و دودکش برای همیشه پابرجا می‌مانند» یادمان نرود که همین دودکش جایی است که خروس بر آن آواز بیداری سر می‌دهد.

پیرمرد در ساختمان ویران‌شده‌اش انگار دور از جنگ می‌زید، یا دست‌کم تلاش می‌کند که خود را از حقیقت سیاه جنگ دور نگه دارد. حتی اگر شده با سپری از دیوانگی.اوج این سکانس اما جایی است که به بهانه‌ی فرار ایوان؛ پیرمرد، خانه و در نیم‌سوخته‌ را از دور می‌بینیم، حقیقتی تکان‌دهنده. دیوانگی او و تلاشش برای دور ماندن از حقیقت، همان در نیم‌سوخته است که به‌تنهایی قد علم کرده و تمام دیوارهای اطرافش فرو ریخته است.

تارکوفسکی به ما نشان می‌دهد که برای فرار از حقیقتِ ویرانگر جنگ، حتی دیوانگی هم دیوار بلندی ندارد...

photo_2022-09-13_11-53-54

 

سکانس معروف کودکی ایوان

 

هیچ پلانی در هیچ فیلمی از تارکوفسکی این چنین ماندگار نشده، نه معجزه دخترک در پایان استاکر و نه تک درخت مصون از سوختگی پایان فیلم ایثار... این ماندگاری از آن بوسه خولین برلبان ماشاست و برخلاف سکانس هایی اینچنین ابداً ماندگاری اش ربطی به جنبه های سانتی مانتال ندارد.

خولین از ماشا می خواهد که کمکش کند تا از نهر عبور کند و ماشا می گوید خودم می توانم، خولین با شکایت و به اجبار او را در آغوش می گیرد... در میانه تمنا و در میانه موازنه خواستن و نخواستن در وجود ماشا، لحظه ای هست که این موازنه به نفع خواستن تغییر می کند و وجودش را در آغوش خولین رها.

این درگیری درونی در لحظه پیدا و پنهان می شود پاهای خولین است که ستون می شود و در همین لحظه تارکوفسکی دوربینش را ته گودال می اندازد(نمی برد، واقعا می اندازد) انگار فیلمساز هم در برابر این میل شدید به زندگی از حال می رود.صفیر گلوله ای به گوش می رسد و در نزدیکی دو فرد فرود می آید اما دو کاراکتر تغییری در رفتار نمی دهند؛ دلیل واضح است خولین خوب می داند که ماشا "زندگی" ست و در کنار او جاودانگی از مرگ دور است و ماشا هم که غرق در گیجی و دیوانگی جنگ. حتی در چنین بزنگاه هم همان گُل در چهره ماشاست که می روید و می ماند و به منِ ِمخاطب لبخند می زند، گرچه شاید در انتها این همه زیبایی بصورت من و ماشا بماسد اما چه باک، تک شاخه جوانه زده همیشه با من است.

photo_2022-09-13_12-01-50

 

در سیر تسلسل سکانس های فیلم که همچون تنه درختی است که شاخه هایش به خواست فیلمسازهرسو که بخواهد می رود،درمیان این پیکره سوخته شاید تنها شاخه ای که گُلی از لابه لای روییده و امید زندگی می دهد همین پلان و همین بوسه بین خولین و ماشا باشد.

در تنها پلانی که خولین را در لحظه ای غیراز انجام ماموریت روی زمین نه زیرزمین می بینیم.

این ماشاست که جنون پنهان موجود در تمنای زندگی را یادآوری شود تا نظم و دیسیپلین جنگ را به ریشخند بگیرد.

ماشا دختری که به عنوان دکتر در جبهه است. او نماد روسیه است، که باتمام معصومیتش در تمام طول فیلم تشنه لذت وشادی است. به این معنا که روسیه به جای جنگ به لذت احتیاج دارد.

سکانس برخورد ماشا با ستوان خولین در میان درختان. سکانسی که به صورت برداشت بلند فیلمبرداری شده و مملو از کلوزآپ ماشا و ستوان است.در این سکانس دوربین همپا با حال و هوای ماشا و ستوان مدام حرکت می‌کند گویی در حال رقص و پایکوبی‌ست.

درصحنه ای که سروان خولین سعی بر آن دارد خود را به ماشا نزدیک کند و ماشا نیز با  آن حس بازی گوشی اش خود را از او دور نگه می دارد تا در نهایت سروان وی را بغل کرده تا از روی کانال عبور دهد درحالتی که ماشا برروی کانال دربغل وی معلق است وی را می بوسد. این بدان معناست که با وجود جنگ و معلق بودن روسیه بدست آوردن لذت چیزی غیر ممکن نیست اما صدای شلیک دو گلوله اجازه بردن لذت را به آنها نمی دهد و هردو تشنه لذت از هم جدا می شوند و تارکوفسکی خیلی هوشمندانه با گذاشتن صدای شلیک حضور فاشیسم را القا می کند این وضعیت بار دیگر نیز در یک صحنه تکرار می شود زمانی که ستوان گالتسف (ستوان یکم) با خولین درحال دیالوگ در داخل کانال درباره گرامافون حرف می زنند باز صدای شلیک گلوله می آید، گرامافون که نماد هنر است می تواند همه را از جنگ بازدارد.

photo_2022-09-13_12-08-53

 

در آثار تارکوفسکی اتحاد و پیوند عمیقی میان فردیت، تفکر، سکوت و خلوت گزینی به چشم می خورد. در همه آثار او نگاه پاسبانانه (نه مالکانه) به هستی را می توان مشاهده کرد. 

تارکوفسکی از عناصر ساده و پیش پا افتاده طبیعت مانند آب، باران، خاک، حیوانات، درختان، برکه که ممکن است روزانه بارها از کنار آنها به سادگی گذر کرده باشیم " آشنازدایی" کرده و آن را به گونه ای دیگر بر ما پدیدار می نماید. باد، سبزه، مه، صدای حیوانات،  باران و سایر عناصر موجود در طبیعت در فیلم های تارکوفسکی قادرند به عنوان یک عنصر فلسفی وارد عمل شده و انسان را به تفکر و تامل در باب در هستی و خویشتن دعوت کند. تارکوفسکی در کودکی ایوان از جنگ و خشونت و نابودی کودکی و معصومیت سخن می گوید اما در عین حال ایمانش به عشق و انسان و طبیعت را از دست نمی دهد. 

به راستی جز تار کوفسکی چه کسی می توانست چنین تصویری را در میانه جنگ به ثبت برساند؟

photo_2022-09-13_12-10-05

 

دراین فیلم بسامد ( یا فرکانس ) نیز به فضاسازی کمک کرده است. برای نمونه دو نفرکشته شده اند که در بالای کوه به درختی آویزان شده اند . این رخداد دوبار تکرار می شود ، در نگاه کلی میتوان گفت که این واقعه ( مرگ ) صاحب گذشته ( در فضای جنگ ) است و احتمالاً در آینده هم وجود خواهد داشت به عبارتی دیگر مرگ و کشته شدن در فضای جنگ همیشه بوده و در آینده هم خواهد بود . اما در نگاه دیگر هر بار تکرار بر اساس وضعیت کنونیش در داستان معنای متفاوت می دهد ، بار اول بعد از دیالوگ ستوان گالتسف(ستوان یکم) با سروان خولین درباره گرامافون این تصویر می آید ، به این معنا که در فضای جنگ مرگ عنصر غالب است و مرگ زیبایی فضای جنگ است . اما تکرار این نما در بار دوم که بعد از دیالوگ ماشا با دوست دوران دانشگاهیش است و تصویر رقص کنان ماشا به این تصویر دیزالو می شود معنا فرق کرده است. در اینجا بدان معناست که روسیه زمانی فضای برای کسب علم و دانش ( دانشگاه ) و شادی و لذت مردم ( رقص ماشا ) بوده است اما امروزه تبدیل به فضای جنگ و کشت و کشتار شده است ... این تصاویر و بسامدها در فیلم نقش " موتیف گره ساز  " را دارند ، که کلود برمون آن را " کلان ساختار معنای " می نامد ، و این کلان ساختار معنای است که معناها را به هم ربط می دهد تارکوفسکی به کرات از نمادها برای شخصیت پردازی و فضاسازی استفاده کرده است.

photo_2022-09-13_12-16-50

 

 سکانس از فیلم کودکی ایوان 

 

جدا از این امر که بیس کلی و بطن اساسی فیلم «کودکیِ ایوان» هرگز فرم حسیِ درستی را انتقال نمیدهد و صرفا در بند تکنیک و چند لحظۀ درست و قوام یافتۀ فرمال دست و پنجه با مانیفستش پشت فیلم نرم میکند...اما توانسته است با نگاه ضد جنگی که از تم خود -که تازه آن نیز به نسبت مفهوم و درون مایۀ خویش نگاه تعارض یافته و دردمنشانه از جامعۀ انسانیِ کاراکتر را بیان میسازد - ابژه میکند، تا به تعارضی زاده از الگوی زیستی انسانها برسد؛ آنچنان که در سکانس مذکور، وقتی سروان در حال شستن خود قرار میگیرد ؛ از تمهید آینه که یک عنصر اصیل در زیبایی شناسی محسوب میشود و  نمایانگر منطبق بودن منیت وجودیِ انسان با بازتاب بیرونیِ پرسوناژ است دوری میکند؛ تارکوفسکی از دل آینه ای که کاراکتر سروان را در آن بدون سر  جای میدهد وجودش را به موازات آنتی لایت بودن حضور و جایگاه وی بُلد میکند.چنانچه در ثانیه های بعد تک تک کاراکترها از نوری که از درب پناهگاه به داخل سرک کشیده گذر میکنند و از بود و نبود آن هیچ حسی نمیگیرند؛سپس در وانفسای دیالوگهای پسر از فقدان هنر در آلمان که خود دیده است که کتاب هارا میسوزاندند - با احتساب به این امر که عکس ها کاملا شماتیکی اسطوره ای و شبه حماسی دارند- هرگز  پسرک توانایی درک این تمایز و تعارض زمان  را ندارد، همچنین گیجی و  پرت شدن حواس شنوندۀ حرفهای وی را به همین امر میتوان چنین تلقی کرد که هرگز کاراکتر ریز و درشت قصه به تناسب جامعه زیستی و جنگ زدۀ خود ؛توانایی برقراری ارتباط با عکس هایی که سخن از پیشینۀ تاریخی و فرهنگی یک کشور دیگر - که کنون مهاجم شان تلقی شده - ندارند. بااینحال حس زیبایی شناسانۀ خود را چه از عناصر ضعیف به قوی و چه بالعکس دارا هستند؛ بسان زمانی که «گرایزانف» از یک صفحۀ گرامافون، یک اپرای کهن را پخش میکند و موجب میشود که تمامی اشخاص درون سکانسِِ هرچندِ بدون میزانسن و نه چندان هوشمندانۀ فیلم ؛ به موسیقی گوش فرا دهند و این حسِ برآمده از اپرا ،گویی انان را بهم نزدیک تر میکند، یک نزدیکی درست و قاعده مند، بدون توجه به فرقه، نگاه و ایدئولوژی و شاخصه های منفکِ فردیِ از هم گسیخته و متمایزی که در سکانس بعد که جنس دیالوگ ها و رابطۀ حس زدا و تکانش پذیر «سرگرد لئونید»با «فرمانده گالتسف»؛ کاملا در منزلتی واژگون از سکانس قبل است که برتری نفاق و نزاعِ برآمده از محیط جنگی را بر حسی همذات پندارانه و انسانی نمایان میسازد.

photo_2022-09-13_12-17-46

 

 سکانسی از کودکی ایوان.

 

تارکوفسکی که خود اخلاق گرایی مسیحی است و به بنیانهای دینی اعتقاد دارد ، حتی خود قبول دارد که جنگ باعث تخریب دین شده و دین هیچگونه توانایی برای کنترل کردن جنگ ندارد و این را به وضوح می توان در نمای که بعد از انفجار بمب صلیب کج می شود دید ...  

تارکوفسکی تنها راه حل پیشگیری از چنگ و اتمام آن را بیدار شدن وجدان انسانها می داند ، وقتی در فیلم ستوان گالتسف(ستوان یکم)درباره سوزاندن کتابها برای ایوان حرف می زند صدای او بروی نمای از یک ناقوس افتاده بروی زمین می آید . ناقوس نماد وجدان انسانها است که از بین رفته است و در نبودن وجدان است که کتابها سوزانده می شود .

 تارکوفسکی قطع امید نمی کند و هرگز نمی گوید که وجدان انسانها به کلی از بین رفته است بلکه با کشیدن ناقوس توسط ایوان به زیر سقف و سر جایش قرار گرفتن آن این معنا را می دهد که وجدان در درون انسانها وجود دارد اما زمانی که ایوان با پرتاب شیئی چراغ را می شکند و همه جا تاریک می شود به بهترین روش نشان داده می شود که وجدان انسانها را تاریکی احاطه کرده است ، ایوان بعد از رفتن به سیاه چال و شنیدن صدای مردگان با آنها همذات پنداری می کند و این اولین تلنگر برای بیدار شدن وجدانش است که بعد از آن ناقوس را به صدا در می آورد. 

photo_2022-09-13_12-19-24

 

ملانی کلاین معتقد است بازی در کودک شاهراهی برای درک ناهشیار اوست. از نظر او بازی "برونی سازی" مجدد موضوع هایی است که قبلا "درون فکنی" شده اند. در روانکاوی بازی کودکان بازنمودی است نمادین از اضطراب ها و فانتزی های او. 

اگر به سکانس بازی کردن ایوان نگاهی دوباره بیندازیم، در میابیم که موارد ذکر شده در مورد او به وضوح دیده می شود. قتل خانواده اش توسط نازی ها موضوعی است که او نتوانسته در عمل تنش حاص از آن را برونی سازی کند و اضطراب این تجربه راهی جز تخلیه از راه بازی باقی نگذاشته است. همچنین طبق نظریه جبران و از نگاه آدلری آنچه در بازی کودک اتفاق میفتد تلاشی خیالی برای از بین بردن حقارت و القای حس برتری ظاهری است. همان چیزی که ایوان در مواجهه با دشمن تجربه کرده است.

او در ابتدای فانتزی های کودکانه اش ابتدا ناقوس جنگ را به صدا در می آورد، آنگاه در عالم خیال فرماندهی عملیات انتقام را عهده دار میشود؛ صدای وحشت دشمنان را میشنود و پس از فتح "هوراااا" می کشد. حتی با قاتل فرضی مادرش به گفتگو می ایستد. این ها همه "فعالیت های جایگزینی" است که به زعم فروید برای رهایی از تنش درونی از طریق "احیای تخیلی" و "تجربه ی مجدد" اتفاق می افتد. و به عقیده کارل گروس راهی است برای "عقده گشایی".

photo_2022-09-13_12-25-07

 

تارکوفسکی با کودکی ایوان نوعی "سوررآلیسم سوسیالیستی" را تجربه می‌کند که به جنگ "رآلیسم سوسیالیستی" می‌رود.در هم شکستن مرز میان رویا و واقعیت برای "ایوان" کوچک، از او یک قربانی جنگ می‌سازد و این مایه، جنبه انسانی فیلم را قوت می‌بخشد.تارکوفسکی شخصیتی را ارائه می‌کند که تجربه‌اش از جهان بیرون به او فرصت پرورش و رشد به عنوان یک شخص را نمی‌دهد. ایوان هیچ استقلال اخلاقی از محیط خود ندارد. او مخلوق جنگ است و در همین راستا هم عمل می‌کند.

در این سکانس قدرت نابودگر جنگ در تبدیل انسان به هیولا، عشق به نفرت، نوع دوستی به بی تفاوتی و از هم گسیختگی به جای خانواده، تصویر می شود.

در خشونت عنان گسیخته جنگ خدا هم چشم هایش را می بندد و ناقوس هم به صدایی شبیه سایر صداها بدل می شود. انگار مسیح دوباره به صلیب کشیده می شود. 

تارکوفسکی قدرت توحش آفرین جنگ را در چگونگی تبدیل انسان به سوژه هایی بی اخلاق و فاقد روح انسانی را تصویر می کند.  این سکانس روایتگر جهانی است که خدا از آن رخت بربسته و تاریکی مطلق زمین را فراگرفته است.

photo_2022-09-13_12-26-13

 

سکانس رویاها در کودکی ایوان

 

ایوان شخصیتی‌ست تسلیم‌ناپذیر که بی‌رحمانه به دشمن نفرت می‌ورزد و بدون قید و شرط در جنگ شرکت می‌جوید. این ویژگی که در سنت فیلم جنگیِ شوروی خصلتی پسندیده برای یک شخصیت بزرگسال محسوب می‌شود در چنین بچه‌ای غیرطبیعی و حتی ترسناک می‌نماید.

 ژان پل سارتر، در اظهار خود مبنی بر این که ایوان به عنوان یک قهرمان در واقع یک هیولاست، به این جنبه از فیلم «کودکی ایوان» اشاره دارد. او هیولاست چرا که جنگ کودک درون او را کشته است و اکنون تنها قهرمانی غیرطبیعی در وجود او باقی مانده است. بنابراین شخصیت او کاملاً محصول جنگ است. 

تارکوفسکی رویاها، کابوس‌ها، و خاطرات ایوان را از کودکی، والدین و دوستانِ از دست رفته‌اش به تصویر می‌کشد. روح عمیقاً مجروح او فقط وقتی که خوابیده یا تنهاست آشکار می‌شود. اما در جمع، او به حدی نرمش‌ناپذیر، قوی و مصمم است که حتی سربازان بزرگسال نیز به‌ندرت این گونه‌اند. در این فیلم تارکوفسکی شخصیتی را ارائه می‌کند که تجربه‌اش از جهان بیرون به او فرصت پرورش و رشد به عنوان یک شخص را نمی‌دهد.

 ایوان هیچ استقلال اخلاقی از محیط خود ندارد. او مخلوق جنگ است و در همین راستا هم عمل می‌کند.

در رویا ایوان با خواهرش در کامیونی که‌ بار سیب دارد نشسته ‌اند.پس ‌زمینه نگاتیو است.باران‌ می‌بارد.کامیون،سیبهایش را در ساحل دریا خالی‌ می‌کند و چند اسب به نشانهء آرامش بی‌ دغدغهء زندگی‌ مشغول خوردن سیبها هستند.

صحنه‌ های رؤیا به عنوان نمونه ‌های موفق سوررآلیسم‌ در سینما از طرف عده‌ای از منتقدان از جمله ژان پل سارتر مورد تمجید قرار می‌گیرند،و زیربنای آثار بعدی‌ تارکوفسکی را تشکیل می‌دهند.

photo_2022-09-13_12-26-48

 

سکانس ماموریت بی بازگشت

 

سربازان به سمت کانال می روند و ما در همان سکانس شی را می بینیم که نماد و شبیه صلیب را هست، و آن به صورت مورب شده می بینیم، و این می تواند نشان دهنده این است که هیچ دینی هم در جنگ کارساز نبوده و نیست و نمی تواند از جنگ و خونریزی جلوگیری بکند. 

یا در سکانسی که ایوان با سروان همراه می شود، تا به سوی قرار گاه بروند، ما نماد دست آورد و پیشرفت بشری یعنی هواپیما را می بیینیم که در خاک فرو رفته است. دست آورد مدرنیته، خود که ابزاری هست برای حمله کردن و از بین بردن انسان هاست، به داخل خاک فرو رفته و این می تواند نقد تارکوفسکی بر دست آوردهای بشری یعنی دوران مدرنیته تلقی کرد.

ماشا دختری که به عنوان بهیار وارد گردان شده و هیچ تجربه ای را در مورد جنگ ندارد. سروان با ماشا در طبیعت برای چند دقیقه شروع به گفتگو می کنند و سروان می گوید که میدان جنگ جای زنان نیست[من یاد کتاب جنگ چهره زنانه ندارد افتادم]. در سکانس دیگر سرهنگ به ایوان می گوید که جنگ جای کودکان نیست.

photo_2022-09-13_12-31-48

 

سکانس پایانی کودکی ایوان.

 

 رویاهای ایوان در فیلم تنها دقایقی است که این کودک - سرباز ، مفهوم سعادت را به یاد می آورد.ایوان در رویاهایش به هرآنچه از دست داده ، دست می یازد.خانواده ای که قربانی جنگ شده ، سرزمینی که به تاراج رفته و معصومیتی که دیگر مرده ای بیش نیست.ایوان در اوقات بیداری به شدت غُد و سِرتق و کلافه از اطرافیان است. انجام وظیفه ی شناسایی اش را تنها راه گریز از مصایبی می داند که ارمغان جنگ است.سعی دارد خودش را در هیات یک همرزم بالغ جلوه دهد.با همرزمانش لبی تر می کند. به سیگار کشیدن خولین طعنه می زند.پیرمرد خل وضع درون خرابه را بی نان و غذا رها نمی کند و آماده هر نوع جانفشانی برای مام میهن است. همین کودک - سرباز در رویاهایش معصومیتی دلنشین پیدا می کند. با مادر متوفی اش به جستجوی ستارگان قعر چاه می رود. در گستره لایتناهی ساحل ، سبکبال می دود و در آخرین نما گویا با دست های گشوده اش به پرواز در می آید. تارکوفسکی که این رویاها را بعدتر در آینه به غنای کامل تصویری رساند ، در این فیلم با شاعرانگی منحصر بفردش ، شکوه طبیعت را آلترناتیو شناعت جنگ می کند.

تاکید او بر مینیمال نشان دادن صحنه های نبرد ، خود گواهی ست که فیلمساز جنگ را تنها بهانه ای برای ترسیم شاعرانه هایش یافته تا تولید یک پروپاگاند پرشور میهن پرستانه.

photo_2022-09-13_12-33-26

 

فیلم با رویا شروع می شود و با رویا تمام می شود. رویای کودکانه که دنیای پر از آرامش و صلح را طلب می کند.

" تاریخ توالی فاجعه است " و این جنگ نیز اولین و آخرین جنگ بر روی زمین نیست و نخواهد بود. 

هر چند که در دل این جنگ شوم نیز گاهی می توان بر سایه ی درختی آرام گرفت و بوسه ی گرم دو انسان را بر فراسوی پرتگاهی ژرف و سیاه به تماشا نشست .ایوان سرانجام از رودخانه گذر می کند و سرزمینش آزاد می گردد،  پیروزی: واژه ی دروغینی که درد یک ملت را چون تریاق تنها دمی آرام می کند و بعد دوباره غریو شوم درد در چشم ها و سینه ها به شکل نگاهی و آهی نمایان می گردد.شادی نظامیان برای اتمام جنگ است ....اما به چه قیمتی ؟ با نشان دادن تصاویر اجساد کودکان ، تمام زیبای ها و دنیای کودکانه یک سرزمین ( روسیه ) از بین رفته است .

تارکوفسکی در این سکانس قصد دارد به بیننده بفهماند که جنگ جز نابودی چیزی ندارد و خوشحالی برای آن بی فایده است.

سکانس پایانی فیلم می‌تواند شهادت تارکوفسکی باشد بر اصل نامیرایی انسان. در این سکانس ایوان کودک را می‌بینیم که سرخوشانه در ساحل بازی می‌کند.

photo_2022-09-13_12-41-57

 

آندری تارکوفسکی و دریافت جایزه  شیر طلایی ونیز برای فیلم "کودکی ایوان" 

 

منبع: کانال تلگرامی کافه هنر

ارسال نظر:

  • پربازدیدترین ها
  • پربحث ترین ها